» قدر غدير
فرهاد رستمي
نقل است که در روزگار ماضي جماعتي از «وعاظ السلاطين» نزد نوري سعيد، صدراعظم عراق شدند تا به استظهار او از قدر الغدير بکاهند و آن را جمع آوردند تا کسي نخواند. ايشان را لباس مذهب بود اما مذهبشان نبود. از خلق بريده بودند و معتکف دربار شده بودند. چشم بسيار خواب داشتند و شکم بسيار خوار. روزي شيخي را گفتند دلهاي ما خفته است که سخن تو در وي اثر نميکند. چه کنيم؟ گفت کاشکي خفته بودي، که خفته را بجنباني بيدار شود. دلهاي شما مرده است که هر چند بجنباني بيدار نميشود. يک بار در بصره خشکسالي بود، دويست هزار خلق بيرون آمدند به استسقا، وعاظ السلاطين را خيالي نبود. گويند ايشان آخرين کسانند که از دوزخ بيرون آيند که هر ناشسته روي شايسته اين درگاه نيست. و گفت: صد شير گرسنه در رمه گوسفند چندان تباهي نکند که يک ساعت شيطان کند. و صد شيطان آن تباهي نکند که يک ساعت آدمي کند با وي. بالجمله اخوان الشياطين بودند و کمر همت به تفرقه بسته بودند. فرزندان آدم عليهالسلام را اگر آدميت باشد، نيک واقفند که دُردِ همه اديان و مذاهب، الفت است و اتحاد، نه خصومت و تفرقه:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
آوردهاند که قال را چاق کردند و پيراهن را قبا کردند و قاچ زين را سفت چسبيدند و شلتاق کنان چهار نعل تاختند تا انشر و منشر به پا کنند. خشتها ماليدند و کشکها ساييدند که آتش معاويه را ميخوردند و نماز علي را ميخواندند و در طول تاريخ و جغرافي بسي تخَرخُر نمودند تا مگر رونق آفتاب بکاهند:
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد
رونق بازار آفتاب نکاهد
القصه، از آنجا که اين بدسگالان تاريخ، اقبالشان به برج ريق همي افتاده بود هر چه مته به خشخاش گذاشتند و جگر سورمه کردند و خواستند چينه دانِ نوري سعيد را بتکانند تا مگر صداي موافقي بشنوند، سعيشان بياثر ماند و يخشان نگرفت و آخرالامر بور شدند. نوري سعيد که از سواد بهرهاي داشت و از انصاف حصّهاي، با آنکه آب و گاوش با ايشان يکي بود از درستي کار سخن گفت که بر الغدير منابع و مآخذ ما نيز صحه گذاشتهاند، و آخرالامر نتوانستند آفتاب را به گل پنهان کنند، که گفتهاند:
هرکه شيريني فروشد
مشتري بر وي بجوشد
|