ماهنامه شماره 61 - صفحه 8
 

» استاد حسن بنا

 

رضا استاد حسن بنا راننده اتوبوس دو طبقه شرکت واحد که در خط ميدان شوش، ميدان امام خميني کار مي‌کرد، 11 آذر سال 1357 مطابق با اول محرم سال 1399 در حد فاصل سه راه امين حضور و چهار راه سرچشمه پس از انجام اقدامي عجيب و ايثارگرانه توسط يکي از مأموران فرمانداري نظامي تهران به شهادت رسيد.

 

او در 28 فروردين 1301 در محله اسماعيل بزاز (حد فاصل چهار راه مولوي و ميدان قيام) به دنيا آمد. پدرش مرحوم غلامعلي به کفاشي اشتغال داشت و در محل کار خود از اعتبار اجتماعي بالايي برخوردار بود و در امور خيريه نيز فعاليت مي‌کرد. رضا، 12 ساله بود که پدر را از دست داد و با توجه به اين که نگهداري مادر، 3 خواهر و 2 برادر بر عهده او افتاده بود، ناچار تحصيل را پس از اخذ گواهينامه کلاس ششم ابتدايي رها کرد و وارد بازار کار شد. او مردي عجيب بود و پشتکار بسياري داشت و در اعتقادات مذهبي محکم بود. لذا از همان دوران جواني به مبارزان پيوست. وي پس از مشاهده فجايع رژيم در جريان قيام 15 خرداد مترصد فرصتي بود که از شهرباني خارج شود. تا اين که يک روز با سرهنگ مافوق خود درگيري پيدا کرد و يک سيلي به گوش او نواخت که به بازداشت و خلع درجه او منجر شد. رضا که نمي‌توانست شرايط حاکم بر اين محيط را تحمل کند از شهرباني فرار کرد و به شهرستان رفت و سالها در آنجا به حال نيمه مخفي زندگي کرد. او مي‌گفت: براي امرار معاش و اداره زندگي خانواده‌ام دست به هر کاري (اعم از بنايي، نقاشي، کلنگ زني، کفش دوزي و ...) زدم تا سرانجام در شرکت واحد استخدام شدم. وي در 25 سالگي با خانواده‌اي مذهبي آشنا شد و وصلت کرد.

 

نحوه شهادت

فرزند شهيد مي‌گويد: پدرم شب شهادت با من و خواهر و مادر بود. به حمام رفت و غسل کرد (شايد به او الهام شده بود) و سپس نماز خوانده و مقداري هندوانه خورد و بعد استراحت کرد و صبح روزي که به شهادت رسيد، روزه گرفت و لباس مرتب و تميز پوشيد و براي ما حليم خريد و به سر کار رفت.

 

حدود ساعت 9 ـ 10 صبح وقتي از ميدان قيام به سمت سرچشمه مي‌رفته، همکاراني که از رو به رو برمي‌گشتند به او مي‌گويند: نرو! جلوتر کشت و کشتار و درگيري است، ولي او توجه نکرد و به سمت ميدان امام خميني رفت. پس از سه راه امين حضور مي‌بيند تعداد زيادي شهيد و زخمي در مسير ريخته و مردم و گارديها مقابل هم ايستاده‌اند و راه بسته است. او به ناچار مسافران را پياده مي‌کند.

 

وقتي دوباره درگيري آغاز مي‌شود از طرف نظاميان به او دستور داده مي‌شود که اتوبوس را به سمت مردم و افراد زخمي و شهيد حرکت دهد او که مردم را در مقابل گارديها، بي پناه مي‌ديد، ناگهان از جا برخاست و بر عکس عمل کرد و اتوبوس را در عرض خيابان قرار داد و بين مردم و گارديها حائل کرد تا مردم پشت آن پناه گيرند و بدين ترتيب جان تعداد زيادي از مردم مظلوم را نجات بخشيد. افسر فرمانداري نظامي که اين صحنه را مشاهده کرد، به سمت او آمد و با کلت کمري خود گلوله‌اي به سر وي شليک کرد که به شهادت او انجاميد. مردم، پيکر وي را به گرمابه‌اي که در آن نزديکي بود بردند و سپس به بيمارستان سوم شعبان انتقال دادند. افسر جنايتکار نيز پس از انقلاب اسلامي به سزاي عمل خود رسيد.


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org