ماهنامه شماره 59 - صفحه 4
 

  » شازده و گدا

 جلال فرهمند

Farahmand@www.iichs.org

 

رضا خان چهار زن اختيار کرد. چهار زني که از هر يک، يک تا پنج فرزند آورد. آخرين همسر و سوگلي آنان عصمت‌الملوک دولتشاهي بود. آنچه که گفته‌اند وي مورد علاقه رضا شاه بود و براي همين ملکه مادر يعني تاج‌الملوک به شدت با عصمت‌الملوک رقابت مي‌کرد و داستان دعواي اين دو از جمله داستانهاي تراژيک دربار پهلوي اول بود. اين امر چنان بود که گاه خدم و حشم تاج‌الملوک با گرفتن آرايش جنگي به خانه عصمت‌الملوک مي‌تاختند و هر آنچه مي‌يافتند نابود و يا تاراج مي‌کردند و البته طبعاً هميشه حق با خانم بزرگ بود و پيروز وي بود.

 

هر چند گاه هم عصمت‌الملوک پناه به شوهر تاجدار خود مي‌برد تا از شر دشمنيهاي مادر وليعهد در امان باشد. گويا رضا شاه چندان از حس رقابت اين دو بدش نمي‌آمد و سرگرم تماشاي جنگ اين دو مي‌شد!

 

پس از شهريور بيست رضا شاه و همه فرزندان ذکور وي بجز محمدرضا پهلوي که شاه شده بود عازم تبعيدگاه موريس شدند. عصمت‌الملوک و شمس و فاطمه پهلوي هم آنان را همراهي مي‌کردند. رفتن رضا شاه به موريس دست ملکه مادر را بازتر کرده بود و پس از بازگشت زود هنگام عصمت از تبعيد عرصه را چنان بر وي تنگ کرد که او ناچار به ترک کاخ گرديد. طبيعتاً در چنين فضاي ملتهب و جنگي فرزندان متعدد عصمت‌الملوک پرورش درستي پيدا نمي‌کردند. خصوصاً دو فرزند آخري يعني فاطمه و حميدرضا.

 

به هنگام تبعيد رضا خان به موريس حميدرضا نوجواني 9 ساله بود و بدين لحاظ هنوز در عوالم کودکي سير مي‌کرد. عدم رسيدگي صحيح خانوادگي و آشفتگي تحصيلي و عدم تکميل آن و سپس دوري از خانواده به سبب حضور بعدي در بيروت و سپس اروپا در اين سنين از حميدرضا شخصيتي خود سر و نافرمان ساخته بود.

 

زندگي بي بند و بار وي در اروپا شاه را مجبور کرد براي حفظ آبروي خود هم که شده وي را به ايران فرا خواند. ولي وي حتي در تهران به روند قبلي خود ادامه داد. عصمت‌الملوک براي سر به راه کردن وي صلاح در آن ديد هر چه سريعتر وي را وادار به ازدواج نمايد. بدين لحاظ در سن 19 سالگي با دخترعموي مادرش، مينو دولتشاهي ازدواج کرد.

 

مينو دولتشاهي که فکر مي‌کرد به زندگي رؤيايي خود وارد شده پس از چندي فهميد که اين زندگي، جهنمي بيش نيست و با توجه به زندگي بي بند و بار حميدرضا هر چند که فرزندي از وي داشت مجبور به جدايي از وي شد.  اين امر بيش از پيش حميدرضا را در باتلاق زندگيش فرو برد. گزارشهاي مأموريني که دورا دور از سوي شاه موظف بودند مواظب وي باشند پر از مطالب تأسف‌آور و منفي است که نشان از بدتر شدن وضع وي دارد. شرکت در ضيافتهاي شبانه و محافل بدنام و انجام اعمالي که حتي از سوي شاه نيز خلاف عرف شمرده مي‌شد به گزارشهاي عادي مأمورين بدل شده بود.

 

آخرين مشکلي که وي آفريد که حتي شاه نيز نتوانست از آن اغماض کند رابطه‌اش با خانمي به نام هما خامنه بود. هما خامنه از خانوادۀ سطح پايين و معمولي بود که به علت زيبايي خود، در مجالس تهران معروف بود. هر چند که شاه در ابتدا با اين وصلت مخالفت کرد ولي نهايتاً با پافشاري واسطه‌هاي متعدد با آن موافقت کرد. اين دو بدون سر و صدا ازدواج کردند. ولي سر و صدا فرداي ازدواج بلند شد. گزارشهاي ساواک حاکي از اعتياد شديد هما خامنه به هروئين است. ماده‌اي که حميدرضا مدتها پيش به آن معتاد شده بود. حداقل از اين لحاظ اين دو هماهنگي روحي مناسبي را براي خود ايجاد کرده بودند! اين ازدواج تير خلاص نهايي زندگي درباري حميدرضا بود. طبق همين گزارشها مأمورين ساواک، شبي حميدرضا و دوستانش در حالي که به شدت مست و منگ بودند در خيابانهاي تهران عربده‌کشي کرده و عابرين را زير مشت و لگد خود گرفتند. حميدرضا گاو پيشاني سفيد اين جمع بود.

 

اين گزارش چنان مفتضحانه بود که شاه را به شدت ناراحت کرد و به حسين علا امر کرد اين دو با اينکه دو فرزند با نامهاي نازک و بهزاد داشتند از هم جدا گردند والا حميدرضا از سمت شازدگي خلع و حقوقش قطع گردد. حميدرضا به خاطر پول ناچار به اين جدايي مصلحت‌آميز شد هر چند که اطلاعات بعدي حکايت از جدايي ظاهري داد. تا پيروزي انقلاب با اينکه حميدرضا جزئي از دربار بود و حقوقش را مرتب مي‌گرفت ولي شاهد کمترين حضور وي در دربار و بين ساير اعضاي خاندان هستيم. هما خامنه نيز تا روزهاي آخر حکومت پهلوي با توجه به اينکه مادر دو فرزند حميدرضا بود و قانوناً اين دو شازده به حساب مي‌آمدند از اندک مزاياي اين امر استفاده مي‌کرد هر چند بنا به نوشته‌هايش زندگي سخت و ناهمواري را طي مي‌کرد. اسناد اين شماره ماهنامه بهارستان به نامه‌اي از هما خامنه به دربار و جوابيه دربار دربارۀ نحوه معشيت و زندگي اوست که در نوع خود جهت آشنايي با حواشي دربار پهلوي خواندني است:

 

پرونده خانم هما پهلوي

 

جناب آقاي امير اصلان افشار، رئيس محترم تشريفات وزارت دربار شاهنشاهي؛

با احترام مشکلات و گرفتاريهاي خودم را به شرح زير به عرض مي‌رسانم:

1. متأسفانه منزل فاقد آب مي‌باشد و هر روز مجبور هستم با سطل از منازل همسايه احتياجات آب آشاميدني خود را تأمين نمايم و هميشه دچار خجالت و شرمندگي از همسايه‌ها هستم.

2. منزل به قدري دچار خرابي و از هم پاشيدگي شده که فقط زميني از آن باقي مانده است و به صورت خرابه و ويرانه است که هر آن منتظرم سقف و ديوارهاي آن فرو بريزد. سال گذشته هم از طرف گارد شاهنشاهي مراجعه کردند و کاملاً گزارش بازديد منزل را به عرض رسانيدند.

3. حدود 6 سال پيش تلفن منزل به خاطر اينکه قادر به پرداخت آبونمان آن نبودم براي هميشه قطع گرديد و مشکلات مرا بيش از حد نمود.

4. 5 سال پيش بود که مرحوم علم به بنده گفته که اتومبيل کهنه خودم را که بنز 280 SL بود و براي من خوب بود به فروش رسانم و به قرضهايم رسانم و شماره که داشتم تحويل گاراژ سلطنتي دادم و ديگر همان شد که امروز پاي پياده بدون وسيله در زمستان در تپه‌هاي قيطريه حيران و سرگردان ماندم.

5. الان حدود يک سال و سه ماه است که بعد از 10 سال به امر شاهنشاه آريامهر مقرري خودم را دريافت مي‌کنم که مبلغ 40000 ريال است که کفاف مخارج و هزينه زندگيم را نمي‌کند. و اين ماه به دستور آقاي امير متقي 20000 ريال به حقوق بنده اضافه شده، بعد از 22 سال مقرري گرفتن.

با توجه به عرايض فوق اينک خواهش مي‌کنم که دستور فرماييد منزلي فراخور حال نازک که تابستانها بتواند با من زندگي کند فراهم نمايد چون [براي] خود من يک اطاق ساده کافي است و منزل فعلي من هم حتي فاقد وسايل اوليه زندگي مي‌باشد. کف اطاق آن يک زيلو پهن است که يک دقيقه هم براي بچه‌هايم قابل تحمل نيست. نازک خودش منزلي در حوالي جردن براي خريد پيدا کرده که آقاي هويدا با خريد آن موافقت نمي‌کند. در حقيقت آقاي امير متقي مرتباً مي‌گويند که اعليحضرت فرموده‌اند منزل خودت را تعمير نمائيم. جناب آقاي افشار منزل من قابل تعمير نيست چون دو اطاق دارد و ويران است که بايد از اول ساخته شود که در آن صورت در مدت تعمير کجا زندگي کنم و تازه تابستان نازک نمي‌تواند با من زندگي کند با منزلي با دو اطاق.

جناب آقاي افشار حتي حاضرم منزلي که نازک ديده شما به نام دربار خريداري نموده و من و نازک در آن زندگي کنيم چون به تجمل و مال دنيا هيچ چشم داشتي ندارم. فقط از حضورتان استدعا دارم که زمستان مرا تأمين نمايد که در اين منزل خواهم مرد. تنها غم من سرد شدن هواست.

با تقديم احترام

هما

   

[23ـ 989 د]

[24 ـ 989 د]

[24/1ـ 989 د]

[21ـ 989 د]

 

 

[4570ـ 1ـ پ]
از راست حمیدرضا، عصمت و هما خامنه
 
[2ـ 8616 پ]
از راست: اول عصمت دولتشاهی، نفر پنجم حمیدرضا پهلوی
     


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org