» گزارش گروه کوهنوردی مهر * به علم کوه در تاریخ 25 مرداد 1386
مختار حديدي
به نام خدا
چهارشنبه ساعت 14 به قصد صعود به دومين قله ايران در ارتفاع4850 متري – علم كوه – از تهران رهسپار شديم. نهار را در رستوران ميرزايي اول جاده چالوس خورديم و ساعت 16 از آنجا به سمت كلاردشت حركت كرديم. براي كسب اطلاعات بيشتر و تهيه وسيله براي روز بعد به پناهگاه فدراسيون كوهنوردي به رودبارك رفتيم. ساعت 30/19 شب بود. گروهي از كوهنوردان آذربايجاني آماده ميشدند تا با يك دستگاه ماشين نيسان به تنگه گلو و از آنجا به حصار چال بروند. فرصت را غنيمت شمرده با راننده نيسان وارد صحبت شديم كه روز بعد يعني پنج شنبه صبح زود گروه ما را به تنگه گلو ببرد. براي ساعت 4 صبح قرار گذاشتيم .
وقتي از قرار صبح روز بعد خيالمان راحت شد به ويلاي آقاي علمشاهي رفتيم. كولههايمان را بستيم و بدون اينكه ميلي به غذا داشته باشيم پس از صرف يك ليوان چاي ساعت 23 خوابيديم. زنگ موبايل را براي يك ربع به 3 تنظيم كرديم. نميدانم اشتياق صعود به قله بود و يا دلهره كه تقريباً همة دوستان قبل از به صدا درآمدن زنگ موبايل از خواب بيدار شدند. بلافاصله با راننده نيسان تماس گرفتيم قرار را نيم ساعت به جلو انداختيم يعني ساعت 30/3 صبح.
ساعت 40/3 دقيقه بود كه راننده نيسان به آدرس ما آمد بلافاصله سوار شده به سمت تنگ گلو حركت كرديم. دوستانمان آقاي صرافنژاد و شريفي در جلو ماشين؛ آقاي فرهمند، مشعوف، علمشاهي و من به همراه كولههايمان در پشت نشستيم.
پس از طي ده دقيقه وارد جاده خاكي شديم. جاده خاكي بدي بود راننده نيز به سرعت بـــه پيش ميرفت به هيچ چاله و دستاندازي رحم نميكرد شايد حق داشت چون تمام مسير چاله چوله بود. خلاصه ساعت 20/5 دقيقه به انتهاي جاده خاكي رسيديم. اين منطقه موسوم به تنگ گلو است. بعد از خواندن نماز صبح و آماده كردن كولهها ساعت 40/5 در صف منظمي آماده حركت به سمت حصار چال شديم.
براي شروع كار ابتدا ميبايست از رودخانهاي ميگذشتيم البته رودخانهاي كه رويش را برفهاي متراكم پوشانده بود كه زيرش آب جاري بود. ساعت 15/7 دقيقه به حصارچال رسيديم. مسير تنگ گلو تا حصار چال فوقالعاده زيبا و دلانگيز بود همه جاي آن سبز بود. مسير از كنار رودخانه بود رودخانهاي كه جاي جاي آن مملو از برفهاي فشردة ساليان دور بود كه زير آنها آب زلال جاري بود برفهايي كه شايد هيچ وقت فرصت آب شدن پيدا نكنند و حصار چال دشت وسيعي است سبزسبز كه از گوشه و كنار آن آب جاري است. در آن جا چوپاناني را ديديم كه چادر زدهاند و گلههاي گوسفند آنان در جاي جاي حصار چال پراكندهاند و به چرا مشغول.
با فاصله كمي از چادر چوپانان چادرهاي گروههاي كوهنوردي را ميبينيم كه قبل از رسيدن ما به حصار چال چادرهايشان را همانجا رها كردهاند و به قصد صعود راهي قله شدهاند.
همزمان با رسيدن ما به حصار چال گروههايي از نيروهاي نظامي كه به نظر ميرسيد مانوري براي آمادگي نيروهاي خود داشتند كه تعدادشان به چند صد نفر ميرسيد به حصار چال آمدند و البته قصد رفتن به قله را نداشتند. چند راهنماي محلي همراه آنان بود در مورد مسير قله از آن راهنماهاي محلي پرس و جو كرديم و ساعت 8 صبح به قصد قله به راه افتاديم. با سرعتي مناسب شيبهاي تند را پشت سر گذاشتيم و ساعت 15/13 به قله رسيديم. در بين راه فقط 10 دقيقه استراحت كرديم و آبميوهاي خورديم. بعضي از دوستان كمي حالت تهوع و سردرد داشتند كه ناشي از ارتفاع بود. نيم ساعت بر فراز قله مانديم . عكس گرفتيم و مناظر اطراف را تماشا كرديم. ديوارههاي بلند و خيرهكنندهاي در جبهه هاي ديگر علم كوه ديده ميشد كه چشم هر بينندهاي را خيره ميسازد هر كدام از اين ديواره نام اولين صعودكنندگان را برخود دارد، مانند ديواره فرانسويها، لهستانيها، ايتالياييها كه صعود از آنها كار بسيار سختي است و نيازمند طناب و تجهيزات كامل و مهارت بسيار. ساعت 45/13 از قله به سمت حصار چال حركت كرديم و ساعت 5/17 به حصار چال رسيديم. نماز خوانديم و قدري استراحت كرديم. با اينكه نهار نخورده بوديم ولي هيچ احساس گرسنگي نميكرديم و ميلي به غذا نداشتيم كه همه اينها بر اثر ارتفاع است.
ساعت 45/17 دقيقه به سمت تنگه گلو، حصارچال را ترك كرديم و ساعت 19 به تنگه گلو رسيديم چون پيش بيني كرده بوديم دير به تنگه گلو برسيم با راننده نيسان كه ميبايست ما را از تنگه گلو به كلاردشت ببرد ساعت 30/20 قرار گذاشته بوديم خلاصه 30/1 دقيقه در تنگه گلو منتظر مانديم تا نيسان آمد و سوار شده به سمت كلاردشت حركت كرديم. راننده نيسان كه نامش ميرچراغي بود با چنان سرعتي در آن تاريكي شب رانندگي ميكرد كه گويي در جاده آسفالته ميراند، غافل از اينكه ما در پشت ماشين آرام و قرار نداشتيم و مرتب به اين طرف و آن طرف پرتاب ميشديم.
بعد از يك ساعت بالا و پايين پريدن به جاده آسفالته رسيديم. از آقاي راننده خواهش كرديم جلوي يك بقالي نگه دارد تا براي شام نان و تخم مرغ بخريم. بعد از تهيه مايحتاج به راه افتاديم. 20 عدد تخم مرغ در يك شانه؛ ما كه خيالمان را حت شده بود كه در جاده آسفالته قرار گرفتهايم شانه تخم مرغ را در پشت ماشين كنارمان گذاشتيم ولي غافل از اينكه آقاي راننده به هيچ مانع و دستانداز و سرعتگيري رحم نميكند.
بعد از رد شدن از يك سرعت گير درست و حسابي ما و كولهها و تخم مرغها به هوا پرتاب شديم و وقتي به ويلاي آقاي علمشاهي رسيديم فقط 6 تخم مرغ سالم برايمان باقي مانده بود. ساعت 22 بود.
دوش گرفته شام مختصري خورده خوابيديم و صبح روز بعد ساعت 10 به سمت تهران به راه افتاديم.
_________________________________
*. اعضاي اين گروه كوهنوردي، كارمندان «مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران» اند.

|

|

|
در گرگ و ميش هوا به سمت «تنگ گلو»
|
در خيال قله، خواب را مزمزه ميکند
|
عبور از برفهاي متراکم که در زير آن حيات جاري است
|
|
|
|

|

|

|
تا لحظاتي ديگر آسمان و سنگ به هم ميرسند
|
صرف صبحانه در خنکاي حصار چال
|
حصار چال، محل اتراق کوهنوردان
|
|
|
|

|

|

|
صبحگاهان؛ حصار چال
|
چوپانان به سبب وضعيت سخت آب و هوا بيش از يک ماه نميتوانند چادر بزنند. (ارتفاع 3783 متري ـ حصار چال)
|
از راست: آقايان علمشاهي، فرهمند، مشعوف، صراف نژاد و شريفي
|
|
|
|

|

|

|
از کنار يخچالهاي دائمي درهاي ما را به قله ميرساند
|
ابرهاي سفيد و روشن شانه بر شانه خاکستري کوه ميسايند
|
از کنار ديوارها راهي است به سوي قله
|
|
|
|

|

|

|
يخچالهاي دائمي
|
يخچالهاي دائمي
|
يخچالهاي دائمي
|
|
|
|

|

|

|
تا قله راهي نمانده است
|
تا قله راهي نمانده است
|
قله علم کوه
|
|
|
|

|

|

|
|
چشم انداز مسير بر فراز قله
|
خيز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنيم
|
|
|
|

|
|

|
بازگشت از قله
|
|
گروهي ديگر آماده صعود ميشوند
|
|
|
|