ماهنامه شماره 54 - صفحه 2
 

» مشروطه در چهار پرده

 

فرهاد رستمي

 

پرده اول) ناصرالدين شاه با تير ميرزا رضا کرماني از پا درآمده. اوضاع مالي چنان قمر در عقرب است که مظفرالدين شاه براي آنکه از تبريز به تهران بيايد و "سلطنت" کند هزينه سفر ندارد. با کارسازي علي اصغرخان امين السلطان به تهران مي آيد. شهر شلوغ است. مظفرالدين شاه و ملتزمان رکاب از شکار برگشته اند، با آنکه تيهو و آهو زده نان خشک به سق مي زند. شاه غريبي است. رعد و برق گرفته. شاه که از رعد و برق نمي ترسد، فقط مثل بيد مي لرزد. رعد و برق تازه بند آمده که سروصداي مردم بلند مي شود. همه اش سروصداست. مي گويد چه خبر است؟ مي گويند مردم مشروطه مي خواهند. مي گويد سروصدا ندهند مي دهيم (ظاهراً در نظر او مشروطه يعني آبنبات قيچي). سفير پاردم ساييده انگليس در حالي که لبخند بر لب دارد و گوشه چشمهايش را جمع کرده با لحن خاصي مي گويد: "فرانسوي ديوارش يک متر خون بالا آمد تا مشروطه گرفت". (بر چشم بد لعنت، که نمي تواند ببيند مشروطه ما با مال همه دنيا فرق دارد).

 

پرده دوم) مجلس شوراي ملي با سخنراني مظفرالدين شاه افتتاح مي شود. هيچ کس تصور روشني از مشروطه ندارد. مظفرالدين شاه در حضور نمايندگان اعلام مي کند مجلسي مي خواهد که «نگهبان عدل و دادِ شخص همايون باشد». فرمان مشروطيت را رقم زده است. در گوشه فرمان با اين عبارت بر آن صحّه گذاشته: «اين خط به عين فرمايشات خودمان است». نمايندگان از خوشي با دمشان گردو مي‌شکنند. مشيرالدوله نخستين صدراعظم مشروطه کنار سعدالدوله نشسته است، آهسته مي گويد: مشروطه و کنستي تيسيون چيست؟ اينجا مجلسي است که شاه عنايت فرموده که بنشينيد و قانون وضع کنيد، همين».

 

پرده سوم) مظفرالدين شاه که از همان اول بوي حلوايش مي آمد آخرالامر راهي ِ کرباس محله مي شود. در تکيه دولت مجلس ختم آبرومندانه اي برايش مي گيرند. او "آخرين شاه" است که در ايران مي ميرد! پس از او کارها با نوۀ اميرکبير، محمدعلي شاه مي افتد. شب تاجگذاري، دختر نصرالله خان مشيرالدوله خواب پدر را مي بيند که تاج در دست دارد. مي گويد مي خواهم بروم بر سر محمدعلي ميرزا بگذارم. دختر مشيرالدوله مي گويد نزديک شدم ديدم تاج را از برف ساخته اند. به پدر مي گويد: چرا تاج از برف است؟ مشيرالدوله مي گويد: اينها همه حرف است.

 

پرده چهارم) تعبير خواب دختر مشيرالدوله اين است که در سفارت انگليس پلو مي‌دهند. حدود 10هزار نفر به سفارت پناهنده شده اند. پناهندگان اکثراً به اميد نان آمده اند، اما عده اي همچون تقي‌زاده و حسينقلي نواب از بيم جان پناهنده شده‌اند. اينها را در سفارت بالش نرم زير سرشان مي گذارند.

 

تبريز در اشغال روسيه است. پاخيتانوف کنسول روس به ستارخان پيشنهاد مي کند بيرق کنسولخانه را به سردر خانه اش بزند تا در پناه دولت روس باشد. ستار سنگ تمام مي گذارد: «ژنرال کنسول، من مي خواهم هفت دولت به زير بيرق دولت ايران بيايند، من زير بيرق بيگانه نروم».  


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org