» خاطرات ملکه توران
[بالماسكه در دربار]
دو هفته بعد به من گفتند كه والاحضرت شمس تهيه بالماسكة كوچكي در همان منزل خودشان نموده، شما و همشيرههاي كوچكت هم لباس تهيه نموده بيائيد. البته چون هنوز حجاب برداشته نشده بود و تازه گفتگويش بود، در يك سالن اندرون، كه آن موقع در همين محل گارد مخصوص امروز و حياط كلفتي قديم من واقع شده بود، برپا ميشد. هنوز اين كاخها و اين تجملات امروز برپا نشده بود و تازه عمارت مرمر خود اعليحضرت هم نيمهكاره بود و هنوز اعليحضرت رضاشاه در ديوانخانة قديم، كه عجالتاً قصر علياحضرت ملكه مادر به جاي آن ساخته شده است، بودند. عصمت خانم هم در حياط اندروني سالار لشكر، پسر فرمانفرما و شهدختها هم كه هنوز شوهر نداشتند پيش علياحضرت بودند. در همين عمارت، كه در آن موقع علياحضرت زندگي ميكردند، سالني بود به طول ده و به عرض شش متر كه جلو آن ايوان سرتاسري مطابق فرم بيست سال پيش واقع و در گوشه چهارراه خيابان پهلوي و اميريه كه هنوز ساخته نشده بود قرار داشت. در اين سال فكر اعليحضرت، همان روي ساختمان قصر مرمر بود.
مختصر، من چون تا به حال جز افسانهاي از اين مجالس شنيده ولي نديده بودم و نميدانستم لباس آن چه بايد باشد، ابتدا خواستم نروم. بعد به اصرار خواهرهايم كه جوان بودند و ميل داشتند در اين بالماسكه حاضر شوند، من براي خود لباس روستائي تهيه نمودم كه با همان عكس برداشتم؛ يكي از خواهرهايم لباس قرمزي كه تمامش را با [ ... ] بيابان طور جالب توجهي درست كرد با كلاه و كيف؛ و خواهر كوچكم چون خيلي شبيه مادرم هم بود، چهارقد قالبي با نيم تنة شش ترك و شليته، خود را مثل مد پنجاه سال قبل درست كرد.
در ساعت هشت شب به اندرون رفتم. البته مرد نبود و عدهاي فاميل و دوستان نزديك، كه در حدود صد نفر ميشدند، در اين بالماسكه خصوصي دعوت داشتند. شهدخت شمس لباس ماري آنتوانت و اشرف لباس يكي از ملكههاي قديم ديگر، علياحضرت هم چادر و چاقچور و روبند و در كنجي نشسته بود كه شناخته نشود و مردم را تماشا نمايد. دو سه ساعتي مجلس طول كشيد. قدري جوانها رقصيدند. من هم اگرچه در اين سال بيش از بيست و نه ـ سي سال نداشتم و صورتم هم كاملاً جوان بود، ولي روحي به قدري پير و شكسته داشتم كه ابداً سرشور رقصيدن و داخل جوانها شدن را نداشتم، گوشهيي ايستاده مردم را تماشا ميكردم. پس از دو ساعت ماسكها برداشته شد و همه همديگر را شناختند. و البته ميزي هم براي تنقلات در سالن ديگر حاضر بود كه همه چيزي خوردند. من با علياحضرت و چند نفر خانم ديگر به اتاِق ديگري رفته مشغول صحبت شديم. و مجلس تا ساعت دوازده طول كشيده به منزلهامان رفتيم.
[كشف حجاب]
ديگر اتفاق قابل توجه كه در اين سال روي داد، موضوع رفع حجاب روز 17 دي 1313 1 بود. اين صحبت از چند ماه قبل ادامه داشت. البته عدهاي از خانمهاي روشنفكر مرتباً به اعليحضرت و علياحضرت عريضه ميدادند كه ما تا كي در اين كفنهاي سياه باشيم؟ تا كي از مردم متمدن عقب باشيم 2 ؟ امروزه كه به همت اعليحضرت مملكت ما دارد اين طور پيش ميرود، دخترها داخل پيشآهنگي شدهاند، چرا ما هنوز مجبور باشيم خود را مثل لولو بسازيم؟ البته اعليحضرت هم به واسطة آن كه به تركيه رفته و پيشرفت آنها را ديده و هماهنگي زنهاي آنجا را با مردهاشان به واسطة رفع حجاب ديده بود، بدين كار تمايل داشت و همچنين علياحضرت هم كه چهار ماه در سوئيس بود تا اندازهاي به برداشتن چادر و آزادي معتاد و ميل داشت هرچه زودتر اين موضوع عملي شود، شهدختها نيز كه از همان موقع كه از سوئيس برگشتند، ديگر چادر به سر نكردند. ولي مصلحت آن دانستند كه چون علياحضرت به اروپا رفته و ممكن است اين موضوع قدري سروصداي علما را در بياورد و حال هم فوراً نميشود كشف حجاب نمود، اين بود كه تصميم گرفتند ابتدا در ماه آبان به زيارت مشهد مقدس بروند، بعد خيالهاي ديگر را عمل نمايند. اين بود كه در دهم آبان باز به طرف مشهد مقدس علياحضرت حركت نمود.
[سفر مشهد]
در اين سفر هم باز من همراه بودم و همان ماشين كوچك خود را هم قرار شد ببرم. البته اين مرتبه عده همراهان كمتر از دفعة پيش بود. پنج ماشين، يكي علياحضرت، من و دو نفر از همشيرههاي علياحضرت و دادستان شوهرخواهر و پيشكار علياحضرت، يكي شهدختها و دو ـ سه نفر خراسانيها و همراهان خودشان، در ماشين من هم دو ـ سه نفر از خانمهاي دوستان كه علياحضرت با خود ميآورد و دو ماشين هم مستخدمين كه با شوفر سه نفر آنها مال من بودند.
باز به ترتيب سابق از تهران حركت نموده، ولي اين مرتبه راه ها بهتر و روز اوّل را يكسره به سمنان و شب دوم شاهرود، شب سيّم سبزوار و شب چهار نيشابور و غروب روز پنجم به مشهد مقدس رسيديم. البته در تمام طول راه مثل دفعة اوّل پيشوازهاي زياد و قربانيهاي فراوان و پذيرائيهاي بسيار مجلل به جا آوردند. در خود مشهد هم تمام اهل خراسان تا چهار فرسخي و سه فرسخي پيشواز آمده. در آن موقع هم باز توليت با اسدي بود كه بايستي مهماندار ما باشد. حياطهاي باغ سابق را كه منزل توليت بود، اين دفعه به كلي تغيير داده حياطهاي قديمي را كوبيده و بناهاي جديدي به پا نموده بودند. اين مرتبه درِ باغ توليت در خيابان باز ميشد و گارد مخصوصي جلوي آن گذارده شده بود. حياط ديگري هم كه منزل خانم اسدي و پسرهايش بود، مجاور همين باغ واقع شده. ابتدا ورود حرم را قرقِ كرده و يكسر همگي به زيارت مشرف شديم. ولي براي من در هر محفل و منظرهاي جز فكر ناراحت و دلتنگي فراوان چيزي نبوده؛ به فكر آنكه در مسافرت قبل شاهپور چهار ساله و با من بود و عجالتاً فرسنگها از من دور ميباشد، گرية زيادي در حرم مطهر نمودم و از او درخواست نمودم كه روزي برسد كه من از اين دلتنگيها نجات پيدا كنم و بشود كه با فاميل خود و پسرم دوباره به زيارت امام هشتم نائل شوم. پس از زيارت و طواف، به طرف منزل توليت كه براي پذيرائي تأمين شده بود برگشتيم. در آنجا هم خانم اسدي و عروسش، خانم سلمان اسدي، ساير خانمها ـ خانم استاندار و فرمانده لشكر ـ همه حد اعلاي پذيرائي را به جاي آورده. شام مفصل تهيه شده بود. پس از صرف شام، خانمها اجازه مرخصي گرفته و ما هم براي استراحت به اتاقِهاي خود رفتيم. يك اتاقِ خواب براي علياحضرت و بدري خانم، يكي براي من و خانم دكتر عزيزالله خان، يكي براي والاحضرت شمس و همراهش، ديگري براي والاحضرت اشرف و يكي براي دادستان و خانمش. بالاخره تمام اتاقها مرتب شد. اتاق من و علياحضرت مشرف به هم بود و هر آن كه ميل داشتيم، به اتاق يكديگر رفته و با كمال صميميت چهل روز تمام در اين عمارت زندگي كرده و هر روز را يك مرتبه براي زيارت و بقيه را يا براي اسبدواني ميرفتيم يا به دعوتهاي اشخاص و استاندار و فرمانده لشكر و سايرين و باغها و جاهاي مصفاي خراسان را سياحت كرديم. بالاخره، براي مدت اقامت ما را در مشهد برنامه مرتبي تعيين كرده بودند كه همه روز ما مشغول بوديم. دو سه مرتبه هم كاغذ والاحضرتها كه به تهران رسيده بود، براي علياحضرت و من رسيد و ما هم از همانجا جواب نوشته و شرح زيارت و گردشهاي خود را ميداديم. شاهپور خيلي در كاغذهايش اظهار خوشوقتي ميكرد كه اين پيشامد قدري از تألمات من ميكاهد. و در واقع هم همين طور بود و خيلي تخفيف در دلتنگي من داد. پس از چهل روز تصميم گرفتند كه برگرديم و براي پانزده آذر بود كه به همان تفاصيل رفتن به تهران برگشتيم.
[بازگشت به تهران و كشف حجاب]
پس از چند روز ديدوبازديدهاي زوار كه در آن روزها اهميت خاصي داشت، باز به حال عادي برگشته؛ تنها مشغوليات من در اين موقع همان سرگرمي به درس فرانسه در سه روز و همشيره كوچكترم بود كه محض تنهائيم پيش خود آورده بودم. در اين موقع صحبتي كه ما بين مردم زياد شيوع داشت، همان قضاياي رفع حجاب بود كه بعضي موافق و عدهاي قديميها و فناتيكها كاملاً مخالف بودند، ولي از ترس رضاشاه دم نميزدند. بالاخره، روز 17 دي 1313 [1314]، روزي كه بايستي حجاب برداشته شود، فرا رسيد. قرار بود با تشريفات تمام در دانشسراي دختران، در خيابان سفارت آمريكا كه امروز به اسم خيابان روزولت معروف است، عدهاي از دانشآموزان دختر و معلمانشان در حضور اعليحضرت و شهدختها بدون حجاب حاضر شده و كليه وزرا با خانمهاشان و وكلا و استادان دانشكده و دانشسراها با خانمهاشان آمده، مجلس جشن تشكيل داده و به تمام ولايات، ايالات و شهرهاي كوچك نيز تلگراف زده شد كه همه در اين روز جشن گرفته و در هر كجا استاندار يا فرماندار، فرمانده لشكر، افسران، رؤساي دوائر و معلمين با خانمهاشان جمع شده و اعلام عمومي رفع حجاب نمايند. خيابانهاي شمالي شهر، خط عبور اعليحضرت و دم دانشسرا جمعيت فوقِالعادهاي بود. قسمت انتظامي و نگاهباني نظامي هم كاملاً مراقب بودند. من هم براي تماشا با همشيرهها رفته بودم، ولي آن روز با چادر و قرار بود روز بعد بدون حجاب خدمت علياحضرت برويم. البته شدت جمعيت نميگذاشت درست تماشا نماييم. ولي موقع برگشتن اتومبيلهاي شاه و علياحضرت، شهدختها و وزرا با خانمهاشان را كاملاً ديديم و به منزل برگشتيم. عدهاي تصور انقلاب و شورش عظيمي را در آن روز حدس ميزدند. ولي با پيشبيني و فكر راسخ رضاشاه چنان بيسروصدا و مرتب اين امر به اين مهمي انجام گرفت كه نفس از احدي در نيامد.
روز بعد من و عدهاي از خانمها مجبور بوديم بيحجاب به حضور علياحضرت برويم و حتماً با كلاه. اين عمل البته براي امثال من كه ابداً با مجالس شبنشيني و حتي با مردهاي غيرمحرم خود فاميل ننشسته بودم، خيلي مشكل بود. ولي ناچار خود را آماده كرده، همان دم منزل سوار اتومبيل شده و دم اندرون پياده شده كه چند قدم بيشتر فاصله نبود، حضور علياحضرت كه عده زيادي هم از خانمها آمده بودند رسيديم. عدهاي اظهار خوشنودي از اين پيشامد و عدهاي اظهار خجالت از اين كه چطور بيحجاب نزد آقايان حاضر شوند مينمودند. در آن روز اجازه داده شده بود كه پيشخدمتهاي مرد خدمت اندرون را بنمايند و علياحضرت اصرار داشت كه بايستي براي تمام كلفتها هم كلاه تهيه نمايند و آنها را با خود به سينما و بيرون ببرند تا عادت نمايند. پس از صحبتهاي زياد به منزل مراجعت كرديم. روز بعد، در خيابان لالهزار به مغازه كلاهدوزي، كه از شدت جمعيت راه نبود، رفته كه براي كلفتها و خواهرهايم چندين كلاه خريداري نمودم. آدمها را هم با خود برده بودم كه اندازه سرشان كلاه تهيه شود. حالت مضحكي داشت : زن شصت ساله ـ پنجاه ساله با سر طاس، ريختهاي غيرمناسب!
در هرصورت، چندين كلاه خريداري كرده و قرار شد همان شب همه را هم به سينما ببرم. وضعيت داخل سينما شدن آنها با اين كلاهها خيلي خندهآور بود. بيچارهها از شدت خجالت سر خود را هم بلند نميكردند. در هر حال، اين كار ادامه پيدا كرد و جداً از اشخاصي كه با روسري و چادر نماز بودند، جلوگيري مينمودند. عدهاي مجبور شدند ماهها از خانه خارج نشوند، عدهاي هم اهميتي نداده از خدا ميخواستند؛ و عدهاي هم فقط براي اطاعت امر ديگر صدايي از خود بروز نميدادند. به واسطه اين پيشامد جشنها و مهمانيهاي زيادي بين اغلب فاميلها داده شد كه عدهاي از خانمهاي محترم كه با فاميلهاي نامحرمشان كه ابداً برخورد هم نميكردند، دور هم جمع شوند و كاملاً همديگر را بشناسند. البته بين فاميل ما هم چندين از اين مهمانيها شد. عدهاي از فاميل كه تا آن وقت جز اسمي از من مرا نديده و نميشناختند، مرا ديده و اغلب اظهار تأسف پيش خانمهاشان ميخوردند كه چرا اين پيشامد براي [ ... ] شده. ما تا به حال، با آنكه فاميل بوديم، تصور ميكرديم شايد ايشان زشت رو يا بدرفتار بودند و حتي گفتههاي شماها را باور نميكرديم. واقعاً جاي تأسف است كه چرا اشخاص خوب، شانس درستي ندارند.
سال 1313 [1314] هم با اتفاقات زيادي كه براي من رخ داد به پايان رسيد و در اين سال بود كه من به واسطه تنهايي اغلب كنار كرسي با دل تنگ به سر برده، مشغول نوشتن سرگذشت خود شدم.
____________________________________
|
|
|
[3237-1]
|
[4700- 4]
|
[1910-1]
|
زنان محجبه خانواده دفتري قبل از واقعه کشف حجاب.
|
تاج الملوک پهلوي
|
رضاشاه هنگام بازديد از يک مدرسه دخترانه بعد از واقعه کشف حجاب
|
|
|
|
|
|
|
[1052- 1پ]
از چپ : شمس، محمدرضا و اشرف پهلوي
|
|
17 دي ماه 1314، تاج الملوک، اشرف و شمس پهلوي که براي نخستين بار بدون حجاب در مراسم رسمي حاضر شدند
|
|
|
|
1. تاريخ کشف حجاب سال 1314 بود
2. ظاهراً منظور ملکه توران از " تمدن" ، " تجدد" است.