ماهنامه شماره 50 - صفحه 5
 

» خاطرات عميدی نوري

 

2. جلالي اراکي، وکيل دادگستري که سابق کارمند قضايي بود، در حضور جمعي مي گفت:

 

الف - من از خاطرات کارمندي دادگستريم برايتان بگويم که روزي رئيس دفتر شعبه هشت دادگاه شهرستان بودم، احمد انوري حکمي عليه وزارت جنگ به مبلغ چهل هزار تومان داشت که براي وصول آن هر چه کوشش کرد به نتيجه نرسيد. ناچار شماره حساب وزارت جنگ را پيدا کرد و آن را به من اعلام نمود، تقاضا کرد از حساب مزبور در بانک ملي ايران مبلغ چهل هزارتومان بازداشت شود. من هم به موجب قانون، دستور بازداشت [را] به بانک دادم و بانک هم توقيف نمود اما عجب اين است که قبل از اينکه وجه مزبور را به صندوق دادگستري انتقال دهند که به انوري داده شود و چهار هزار تومان هم عشريه به وزارت دادگستري داده شود دکتر اميني بر اثر عصبانيت وزير جنگ به نورالدين الموتي وزيردادگستري خود دستور داد تصويبنامه اي فوري تهيه نموده از تصويب هيئت دولت گذرانيده که وجوه متعلق به وزرات جنگ را نمي شود براي پرداخت بدهيش به بدهکاران بازداشت نمود. اين تصويبنامه را فوراً وزارت جنگ يعني وکيل آن، همين دکتر معظمي برايم آورد و مرا مجبور نمود رفع بازداشت از آن نمودم. بله٬ اين است اوضاع اين مملکت که همه اش زور است و ظلم که به ضعيف گفته مي شود!

 

من گفتم: آن تصويبنامه بر خلاف قانون است، زيرا طبق قانون، طلبکار حق دارد هر مالي از بدهکار يافت آن را ارائه دهد و دادگستري بايد در اجراي حکم قطعي دادگاه آن مال را بازداشت و حق طلبکار و عشريه خود را وصول نمايد. به موجب قانون مجازات عمومي علاوه بر اينکه تصويبنامه خلاف قانون قابل اجرا نيست، چون جرم است [و] امضاکنندگان آن تصويبنامه قابل تعقيب و مجازات اند و انفصال ابد از خدمات دولتي يکي از مجازاتهاي آنهاست. متأسفانه در کشور ما بعضي از مواد قوانين کيفري فراموش شده است که يکي از آنها ماده مربوط به اين امر است.

 

ب - جلالي لبخند تلخي زده گفت: بله، تقصير از خود ماست. وقتي وزير دادگستري خود پيشقدم در تضعيف قدرت دادگستري مي شود که همچه تصويبنامه اي تهيه مي نمايد و اجراي آن را به گردن امثال من که مدير دفتر و سرپرست عمليات اجرايي هستم مي گذارد، غير از اين نمي شود. از اين عجيب تر بگويم روزي يک وکيل مجلس حکم محکوميت بدهکاري به کسي داشت به مبلغ 250 هزار تومان که محکوم له اجرائيه صادر نموده بود و مدتي دوندگي نمود تا طلب خود را در خارج وصول نمود. من ناچار بودم براي وصول عشريه اين پرونده که 25 هزار تومان مي شد اقدام کنم. هر چه مأمور اجرا رفت به او گفت عشريه مزبور مال دولت است من مسئوليت دارم بايد وصول شود، فايده نداشت. ناچار نامه [اي] به بانک ملي ايران نوشتم [که] از حساب آن شخص، اين مبلغ توقيف شود و به حساب دادگستري ريخته گردد. چند روز بعد ديدم آن وکيل که به اتاق صدارت (آن موقع رئيس دادگاههاي شهرستان بود و حالا رئيس شعبه ديوان کشور است) رفته بود، مرا رئيس دادگاههاي شهرستان احضار نمود بعد آن وکيل مجلس به من گفت پول مرا توقيف مي کني؟ من گفتم چاره ندارم، بايد پول دولت را وصول کنم اين که مال من نيست مال دولت است. بعد اين آقاي صدارت که از فضلا و شاعر هم هست به من گفت موافقت کنيد ماهي يکهزار ريال بابت اين مبلغ او بپردازد. من گفتم با وجود موجود بودن 25 هزار تومان در بانک که به ما جواب داده شد اين پول بازداشت شد ديگر عدول از آن براي من مسئوليت دارد و مرا بازرسي کل تعقيب مي نمايد اما صدارت در حضور آن وکيل گفت من قول مي دهم که شما مورد تعقيب در اين مورد قرار نگيريد و برويد با ايشان ترتيب کار را به همين نحو بدهيد. من مجبور شدم اين دستور رئيس خود را اجرا کنم. بله، وقتي قدرت عدليه را خود مسئولين قوه قضائيه به اين نحو که در اين دو واقعه تشريح نمودم اين طور تضعيف مي کنند، مي خواهيد ديگر در اين کشور عدالت برقرار باشد؟ مملکتي که عدليه اش ضعيف باشد به درد نمي خورد.

 

پ - جلالي بعد در حالي که مي خنديد گفت: نتيجه همين ضعف دادگستري است که وقتي تازه به هزار جان کندن حکمي هم از همين عدليه گرفته مي شود و به مرحله اجرا به هزار زحمت ديگر در مي آيد باز هم مأمورين دولت اعتنايي به آن حکم ندارند و انسان مجبور است آنچه مي خواهند قبول کند. در اين مورد پرونده اي است که خود من هم يکي از خواهانها بودم، البته اين مطلب مال بيش از ده سال قبل است. آن روزها زميني بود بيش از 250 هزار متر که چند نفر در آن شريک بوديم، از جمله يک سپهبد عالي مقامي هم بود. من هم شش هزار متر از آن داشتم که مي خواستم تقاضاي ثبت آن را بکنم. از ما پول زيادي مي خواستند زير بار نرفتيم، زيرا ملک واقعي ما بود مدارک مثبته از دليل مالکيت و دليل تصرفات خود داشتيم. ناچار دادخواست عليه دستگاه ثبت اسناد تهران و بالخصوص رئيس ناحيه غرب داديم، مبني بر الزام او به پذيرفتن تقاضاي ثبت که به شعبه همين خليل زاده رفت (که قاضي محکم و خوبي بود که فعلاً هم به معاونت سازمان ثبت اسناد و املاک تعيين گرديده است) او که قاضي قوي بود پرونده را رسيدگي نمود، پاسخ اداره ثبت را ديد، دستور داد پرونده امر را هم خواستند و فهميد حق با ماست. حکم به الزام رئيس اداره ثبت غرب به پذيرفتن دادخواست ما صادر نمود و آن حکم قطعي گرديد ناچار اجرائيه صادر نموديم. رئيس اجرا به اداره ثبت املاک غرب حاضر شد و در همان پرونده نوشت، به موجب حکم قطعي دادگاه به شماره فلان، مورخ فلان، رئيس ثبت ملزم است تقاضاي ثبت فلان مقدار ملک را از فلان اشخاص بپذيرد. با همه اينها عاقبت آن رئيس ثبت تا متري دو تومان از ما نگرفت کار ما را سر و صورت نداد. ما هم ديديم صلاح است جريان را از پل بگذرانيم آن را داديم، حتي همان سپهبد عالي مقام هم دم نزد و مي گفت صداي کار را نبايد در آورد. بله، اين است اوضاع کارهاي ما.

 

3. محمود وارسته که سالها در دستگاه دولت مديرکل بود حالا وکالت دادگستري مي کند، مي گفت:

 

الف - اشکال اساسي کار فعلي کشور ما اين است که چنان تبعيضي حکومت در همه شئون کشور مي نمايد که همه نار اضي اند. حتي همين نظاميها و مأمورين سازمان امنيّت هم سخت نار اضي اند، زيرا مي بينند بدون جهت همقطارشان بدون استحقاق درجه گرفته است در حالي که استحقاق آن را خود او داشته و از درجه محروم است از اين جهت سخت نار اضي اند منتها فعلاً پول مي گيرند و مقام دارند، براي حفظ آن ظاهراً حرف نمي زنند ولي در دلشان عصباني اند و مخالف دستگاه.

 

ب - مي گفت: چند روز پيش در يک کميسيون مالياتي، وکالت از شرکتي داشتم که براي 370 ميليون تومان به حساب خودشان فروش ساليانه آن شرکت، هشتاد ميليون تومان ماليات بر درآمد مي خواستند، تصادفاً پرونده اي در آنجا همان موقع بود که ديدم کل فروش ساليانه پيکان خيامي را 45 ميليارد ريال نوشته بودند آن وقت هفتصد ميليون ريال برايش برگ تشخيص کشيده بودند. من داد و فريادم در آمد که شما چطور براي مؤدي که برايش  5/4 ميليارد تومان قائليد هفتاد ميليون تومان ماليات مطالبه مي کنيد آن وقت براي مؤدي ديگري که 360 ميليون تومان برايش فروش قائليد هشتاد ميليون تومان برگ تشخيص مي فرستيد؟ من بر اساس همين استدلال آن برگ تشخيص موکلم را شکاندم. ضمناً متوجه شدم که اين ايران ناسيونال تنها از فروش پيکان از مردم ايران در سال، 5/4 ميليارد تومان پول مي گيرد. چه فروش زياد و چه دخل حسابي، اتومبيلي که هشت هزار تومان برايش بيشتر تمام نمي شود پنجاه هزار تومان مي فروشد، آن وقت حساب ماليات او را هم اين طور سفارشي و بر اساس تبعيض خود دستگاه اين طور تعيين مي کند.

 

پ - بعد معلوم نشد چطور صحبت از اعزازالدوله نيک پي، پدر غلامرضا نيک پي شهردار سابق تهران به ميان آمد که محمود وارسته گفت: من چون از وقتي که آقاجانم (مقصود محمدعلي وارسته است) در اصفهان استاندار بود و در آنجا دوره دبيرستان را طي مي کردم با اين غلامرضا همشاگردي در آن مدرسه بودم و با هم دوست بوديم مناسبات پدرش با پدرم نيز در آنجا به وجود آمد از اين جهت اين رابطه ادامه داشت که من به غلامرضا مي گفتم «غلام» و او به من «محمود» مي گفت. تا اين اواخر گاهي اعزازالدوله مشورتي درباره کاري داشت به دفترم مي آمد او از بزرگترين متمولين ايران بود که من اين را نمي دانستم ولي روزي با جهانگير نيک پور که خودش هم متمول و رئيس بانک پارس است و سناتور بود صحبت از تمول بزرگترين متمول فعلي ايران شد اسم از رضايي و خيامي و فولادي و اينها برده شد او گفت « اعزازالدوله نيک پي» از همه متمولتر است. به هر حال روزي همين اعزاز نزدم بود من به او از پسرش گله کردم که اين شهردار تهران فکر نمي کند که چه بلايايي بر سر مردم تهران مي آورد؟ نمي داند چه نفرتي مردم از او دارند! او فکر نمي کند که اين مقامات موقتي است، بعداً هم بايد در اين شهر زندگي کند، چرا اين قدر مردم را اذيت مي کند؟ اعزازالدوله که غلامرضا را بيش از ساير فرزندانش دوست داشت از او دفاع نموده گفت اين طور نيست، اگر اشتباهاتي هم هست شما که با او دوست هستيد تذکر دهيد البته اصلاحمي شود. فرداي آن روز غلامرضا به من تلفن کرد که فلاني به پدرم چه گفتي که ناراحت بود؟ گفتم به غلامرضا بگوييد طوري کن که فردا که از شهرداري تهران افتادي بتواني در اين شهر زندگي کني. او به من گفت فکر اين کار را کرده ام. من حساب کار خود را دارم. من به دو نفر بايد حساب پس بدهم که پشتيبان من اند، يکي شاه و ديگري شهبانو، غير از اين دو نفر به هويداي نخست وزير هم اعتنايي ندارم. من مي دانم اگر همه سه ميليون و نيم جمعيت تهران پشتيبان من باشند تا آن دو نفر نخواهند روي کار نيستم. پس سه ميليون و نيم جمعيت تهران به چه درد من مي خورند که نظر آنها را به خود جلب کنم؟ پشتيبان من آن دو نفرند و من آنها را براي خود نگاه داشته و نگاه مي دارم و خيالم راحت است. من به او گفتم هيچ فکر نمي کني که آن دو نفر پشتيبان هم روزي تحت تأثير ناله و فرياد همين 5/3 ميليون جمعيت تهران قرار خواهند گرفت و شما را از شهرداري تهران برمي دارند؟ آن روز ديگر با چه رويي توي مردم تهران خود را نشان خواهي داد؟ او گفت آن روز هم باز مستظهر به لطف همان دو نفر هستم که قطعاً مرا حفظ مي کنند! محمود وارسته بعد قدري تأمل نموده گفت: از قضاياي روزگار بعد از اينکه او از شهرداري به امر شاه استعفا داد و ديدند مردم او را خواهند خورد فرداي آن روز او را سناتور انتصابي هم نمودند. روزي که من در کلوپ شاهنشاهي بودم که مي خواستم نهار بخورم اين نيک پي آمده بود وارد کلوپ شود دربان جلوي او را گرفت، زيرا او هميشه به نام شهردار تهران با اسکورت وارد کلوپ مي شد و نگهبان تا زمين به او تعظيم مي کرد. غلامرضا به او گفت من فلانيم، شهردار بودم، او گفت حالا که نيستي. عضو کلوپ هم که نيستي، اجازه ورود نداري؟ او گفت من سناتورم. نگهبان گفت سناتور هم حق ورود ندارد. او به کلي بيچاره شده بود و مي گفت من چند ميهمان محترم خارجي دارم که بايد به زودي اينجا بيايند، چه کنم؟ نگهبان جداً جلويش را گرفت زيرا اين قدر او بد رفتار کرده بود که به محض سقوط از شهرداري رئيس باشگاه اين دستور را به نگهبان کلوپ داد. من که ديدم خيلي دارد بد مي شود چون عضو کلوپ هستم حق دارم مهمان داشته باشم، رفتم نزد نگهبان و گفتم او مهمان من [که] عضو کلوپ [هستم] است، حق ورود دارد. بعد به اين شکل دست او را گرفته همراه خود به کلوپ آوردم و به پيشخدمتها هم که نمي خواستند به او خدمت کنند سپردم امروز را به هر نحوي است بگذرانند، زيرا مهمان خارجي دارد آبروي کلوپ مي رود. بعد به او گفتم غلام اين نگهبان يکي از آن 5/3 ميليون جمعيت تهران است که او را به حساب نمي آوردي! حالا ديدي احساسات و نظريات مردم چه تأثيري دارد؟ او فعلاً دچار وضع بدي است، از ترس جان خود کم نمايان مي شود. او براي حفظ جان خود چند چاقوکش استخدام نموده است که تحت حمايت آنها اگر به مجلس سنا يا نقطه ديگر بخواهد برود خود را حفظ مي کند! من نمي دانم فايده اين کارها چيست؟ چرا بايد آدم خود را اين طوري منفور مردم کشور خود کند!؟

 

4. فريدون اهري بعدازظهر ديروز نزدم بود. صحبت از کار شاه شد که به محض اينکه جيمي کارتر به تهران آمد و با هم ملاقات نمودند يکمرتبه وضعش عوض شد، بلافاصله مصاحبه ها شروع شد. از طرفي صريحاً از انورسادات تعريف کرد که با اسرائيل مي خواهد کنار آيد، از طرف ديگر اتيوپي را تهديد نمود که اگر به سومالي حمله کني ما نمي توانيم بي اعتنا باشيم. اين عجله او بلافاصله پس از رفتن کارتر از ايران و اين صراحت گفتارش در اين امور همه را قانع نموده است که او به دستور کارتر اين حرف را مي زند، در اين صورت ديگر آن سياست مستقل ملي که از آن دم مي زند چيست؟ فريدون اهري خنده تلخي نموده گفت: مگر خبر نداريد در مجلس سناي امريکا چه لقبي به شاه ايران دادند؟ من گفتم: خير. گفت: مستر جاکسن، يکي از سناتورهاي امريکايي در آن مجلس گفت بايد اسلحه فراوان به ايران فروخت، زيرا شاه ايران خدمتگزار ماست. اگر روزي در عربستان سعودي عليه منافع امريکا دولتي تشکيل شد به شاه امر مي کنيم با همان اسلحه عربستان را بکوبد. در اين باره آن خبرنگار امريکايي چند روز پيش از شاه پرسش نمود در متن انگليسي آن همان حرف خدمتگزار را به او خطاب نمود. شاه در جواب گفت ما با امريکا اتحاد نظامي داريم، هر وقت از طرف دولتهايي در منطقه از ما کمک خواسته شود اقدام مي کنيم. اين است وضع ايران، ديديد چطور تا کارتر به ايران آمد و او را مورد تکريم قرار داد همه هدفهاي امريکا را شاه دنبال نمود! 1

  

_________________________________________

1. اين دفترچه يادداشتها به شماره 8174 در 197 صفحه در مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران نگهداري مي شود.

 

ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org