ماهنامه شماره 49 - صفحه 4
 

» خاطرات عميدی نوري

 

1356/10/17- ديروز جمعه بود. بعضي از دوستان و بستگان آمده بودند و نکاتي يادداشت مي شود:

 

1. ابوالحسن احتشامي٬ وکيل سابق مجلس از حزب مردم و نويسنده سابقه دار در روزنامه اطلاعات که حالا در وزارت کشاورزي به عنوان مشاور وزير٬ سمتي دارد٬ حقوقي مي گيرد نزدم بود. وزارت کشاورزي دوره منصور روحاني بيش از هفده مشاور وزير داشت که البته کساني از همين قبيل ابوالحسن احتشامي وکيل يا وزير سابق و يا شخص مورد ملاحظه اي براي گرفتن ماهي ده پانزده هزار تومان حقوق مي باشد که به وزارتخانه تحميل گرديده است. احتشامي روي سابقه روزنامه نويسي اش نيز از چندي پيش برايم نقل مي کرد که معينيان٬ رئيس دفتر مخصوص شاه که او هم 25 سال پيش در روزنامه آتش مقاله مي نوشت و با او دوست است او را دعوت نموده٬ به حال مطبوعات و عالم روزنامه نگاري فکري کند بلکه اصلاحاتي به عمل آيد. احتشامي که با برادر خانم خود «دکتر پرويز کاظمي٬ وکيل دادگستري و سناتور سابق» بر سر يک قطعه اراضي جنگلي شمال به مساحت ده هکتار اختلاف يافتند (يعني با اينکه قرارداد رسمي در بين است که نصف آن ده هکتاري که اصلاً مال مُسلّم مالکين بوده و دولت به عنوان ملي شدن جنگلها از مالکين سلب مالکيت نموده بعد بين نورچشمي ها قسمت نموده است متعلق به خواهرزاده اش (فرزند دکتر کاظمي) است٬ دبّه در آورد که خير اصل ملک مال او نيست بيايد پولي که داده پس بگيرد) و دکتر کاظمي به من متوسل شده بود اقدامات قضايي در دادگستري در اين باره نمايم و من يک رشته اقدامات خصوصي در وزارت کشاورزي و تشکيل جلسات بين طرفين به عمل آوردم، عاقبت قرار شد يک ميليون ريال بابت عمران آنجا و هزينه ها در سهم دکتر کاظمي به احتشامي پرداخت شود تا او از خر شيطان پايين آمده به وزارت کشاورزي اعلام دارد سند انتقال قطعي را به نام خودش و خواهرزاده اش نصف و نصف تنظيم کند. براي اين کار ديروز نزدم بود و مي گفت:

 

الف- من بيست روز پيش تلفن کردم شما را که پيش کسوت ارباب مطبوعات هستيد در تعقيب مذاکرات قبلي در جلسه اي دعوت کنم حاضر شويد نظرياتتان را درباره مطبوعات ابراز داريد٬ ولي متأسفانه در اروپا بوديد و نتوانستم زيارتتان کنم. ولي دکتر الموتي و هاشمي حائري و عده اي آمدند٬ جلسات متعدد داشتيم از سنديکاي نويسندگان و اغلب مديران جرايد جلسه کرديم و مشورت نموديم و قرار شد طرحي براي اصلاح کار مطبوعات تهيه کند به معينيان بدهم به نظر شاه برساند بلکه امر کند از آن قرار رفتار شود. من از او پرسيدم: مقصودتان از اين طرح چيست؟ با لبخندي گفت: دو هدف دارم٬ يکي اينکه مطبوعات را از اين ابتذال درآورم که هم مردم به آن اعتماد ندارند و عقيده دارند که منعکس کننده افکار دستگاه است و تحت سانسور در حالي که قوانين مطبوعاتي بهترين حاکم بر مطبوعات است و بايد سانسور مطبوعات و همچنين امر و نهي سازمان امنيّت از سر آنها برداشته شود و رابطه مطبوعات فقط اجراي قانون مطبوعات باشد بلکه با اين ترتيب مطبوعات ما نضج گرفته داراي تيراژي مناسب جمعيتمان شود. دوم اينکه کارکنان مطبوعات٬ يعني نويسندگان و خبرنگاران و کارمندان آن هم از مزاياي اجتماعي و اداري از قبيل بيمه٬ بازنشستگي و همچنين حقوق مناسب بر اساس صحيح بهره مند شوند.

 

ب- من به او گفتم: خوب بود که من نبودم که در آن جلسه يا جلسات حاضر شوم٬ زيرا بر اساس فکرتان موافقم که حاکم بين ارباب مطبوعات و دستگاه٬ قانون مطبوعات باشد ولي صحبت بر سر قانون است. ما خيال مي کنيم هر آنچه دستگاه نوشت و به پارلمان اين چنيني که داريم و جالسين کرسيهاي آن هم قيام نمودند و رؤساي مجلسين گفتند تصويب شد٬ قانون است. در اين صورت فرقي براي مطبوعات از اجراي چنين مصوبه اي با دستور وزارت اطلاعات يا سازمان امنيّت نه تنها نيست بلکه بدتر از آن است٬ زيرا اگر تا به حال گفته مي شود دستگاه بر خلافِ اصولِ دنيايي٬ مطبوعات را سانسور مي کند فردا اين حرف هم از بين رفته٬ خواهند گفت دولت قانون مطبوعات را اجرا مي کند و من اساساً مي خواهم به شما به طور خصوصي و محرمانه بگويم فلسفه اينکه شما را مأمور نمودند در اين باره به مطالعه پرداخته طرحي بدهيد همين است که اولاً از اين راه نظرياتي را جمع آوري کنند. ثانياً طبق ميل خود قانون مطبوعات ديگري با توجه به اين نظريات تهيه نموده از مجلسين بگذرانند تا خود را از تحمل فشار سازمان امنيّت رها کنند و مأمور اجراي اين چنين مطالب تضييقي1 را براي مطبوعات که نامش قانون شد٬ همان وزارت اطلاعات باشد. واِلّا اگر حسن نيتي باشد کار مطبوعات را در قانون اساسي کشور ما هفتاد سال پيش تعيين نمودند که اگر به تاريخچه مبارزه2 درباره اصل مربوط به مطبوعات در آن موقع توجه کنيد خواهيد ديد پيشقدمان آزادي در ايران در تهيه اين اصل چه مبارزه هايي نمودند تا اصل آزادي مطبوعات بدين شکل در قانون اساسي گنجانيده شده است. من قطع دارم قانوني که براي مطبوعات خواهند آورد کاملاً بر خلاف قانون اساسي است. در آن صورت نه تنها به هدف افزايش تيراژ نخواهيد رسيد بلکه هدف دومتان٬ يعني ترفيه حال کارکنان مطبوعات هم به جايي نمي رسد٬ زيرا وقتي حساب روزنامه ها و نشريه ها به آگهيهايي بسته است که دولت به آنها مي دهد ديگر مطبوعات قدرت و نضجي نخواهند يافت که بتوانند کارکنان خود را در رفاه نگاه دارند.

 

پ- احتشامي گفت: من اين نظر شما را رد نمي کنم، زيرا آنچه مي بينم هر چقدر جلوتر مي رويم از اصول بيشتر منحرف مي گرديم. من روز چهارشنبه که به اصطلاح کنگره حزب رستاخيز تشکيل [شده] بود و اجازه داشتم در آنجا حضور يافته باشم هم دلم از آن شکل بسيار مصنوعي به هم خورد و هم خودم از خودم بدم آمد که چرا بايد در چنين وضعي قرار گيرم که آنجا باشم، آخر اين هم شد طرز تشکيل حزب؟ اين هم شد انتخابات؟ يک روز دستور داده مي شود دبيرکل حزب از نخست وزير جدا باشد، اساسنامه را آن طور مي نويسند و دستور مي دهد آموزگار دبيرکل شود و هويدا همان نخست وزير باشد. امروز دستور مي دهند اساسنامه تغيير کند و آموزگار با اينکه نخست وزير است دبيرکل حزب باشد! بعد هم با اين دستور و آن پيامي که هويدا در پست وزارت دربار مي آيد در آن اجتماع (که معلوم نيست از چه کساني است و اسمش را کنگره گذارده اند) پيام شاه را مي خواند که اين طوري شود، ديگر چه انتخابي؟ از آن مضحک تر اينکه در نطقها همه اش از استعمار صحبت است. من نمي دانم اين استعمار کيست و چيست؟ سابق که انگليس مالک هندوستان بود و مستعمرات ديگر داشت هدف از اين حرف، يا او بود يا روس تزاري که در ايران به رقابت هم مي خواستند نظرات استعماري خود را در ايران به کار برند، حالا که انگليس کشور دست دوم شده و مستعمرات او همه مستقل شدند روسيه کمونيستي هم که استعمار ندارد امريکا هم که مستعمره چي از اول نبود، مقصود از اين حرف چيست؟ من نمي فهمم؟

 

من خنديدم و گفتم: آخر3 شما در جهان انقلاب در ايران که الاۤن پانزده سال است به قولشان در انقلاب هستيم بايد به يک چيزي حمله کند؟ از يک چيز مردم را بترساند. آن چيز اسمش استعمار است.

 

ت- من گفتم: البته اين کارها که شما مي کنيد همين مأموريت براي تهيه طرح مطبوعات و يا رفتن کنگره و غيره حق داريد٬ زيرا وابسته دستگاه شده ايد و حقوق و مزايا مي گيريد ولي ضمير خودتان هم گواه است که ما مشروطه نداريم٬ قانون اساسي نداريم بلکه شاه دارد حکومت فردي در اين کشور مي کند و روز به روز هم اوامر و نواهي ايشان متناقض تر و غير منطقي تر مي شود، در اين صورت ديگر چه مطبوعاتي؟ چه قانوني؟ چه پارلماني؟ چه حزبي؟ علاج اين کشور همان است که خدا بيامرز جمال امامي روزي به من مي گفت، آن روزهايي که سفير کبير ايران در ايتاليا بود وقتي شاه دستور رفراندم داد و برخلاف قانون اساسي يا تصويبنامه بر خلاف قانون اصلاحات مصوب مجلسين و موشح به صحه خود مقرراتي را اجرا نمود مرحوم جمال بيانيه اي به او نوشت و تذکر داد که « اين کارها بر خلاف قانون اساسي و مضر به کشور و استقلال و حتي تخت و تاج شاه است» که او عصباني گرديد و نامه اش را پرت نموده دستور احضار او را داد و به تهران آمد و خانه نشين گرديد باز هم جمال امامي را احضار مي نمود و حرفهايش را گوش مي داد. روزي جمال امامي به شاه گفت قربان چه از تاريخ خوانديم و چه در عمرمان ديديم مرداني با اراده از سطح افراد جامعه خود را با فعاليت زياد ظاهر مي سازند و جلو مي آيند و اين قدر کوشش مي کنند که به مقام سلطنت برسند اما نشنيديم و نديديم که پادشاهي در مقام سلطنت کوشش کند نخست وزير شود! شاه از اين حرف در عين حال که ناراحت شد سکوت نمود بعد جمال گفت چرا اعليحضرت مي خواهيد مسئوليت نخست وزير را به دوش بکشيد؟ اعليحضرت تاج سر ملت و رژيم مشروطيت هستيد امور اجرايي را به عهده رئيس الوزرا و وزرا بگذاريد که فحش و ناراحتي مردم متوجه آنها باشد و با مسئوليتي که دارند در برابر عدم انجام وظيفه از طرف مردم سقوط کنند شاهنشاه در رأس قواي سه گانه مشروطيت قرار داشته باشيد به همه قوا به يک چشم نگاه کنيد.

 

ث- احتشامي گفت: خدا بيامرزد جمال امامي را، راستي که عجب حرف صميمي زد و چقدر هم با جرئت بود و اين حرف را زد. حقيقت اين است که اسدالله علم هم باطناً همين عقيده را داشت، منتها خودش جرئت نداشت اين نظريه را ابراز دارد. به من که از ناطقين حزب مردم و از دوستان قديم او بودم محرمانه مي گفت شاه را تجليل کنيد و نخستوزيرها و وزراء را در برابر مسئوليتي که دارند مورد مؤاخذه قرار دهيد. من هم به حرف او گوش دادم، نتيجه اش اين شد که هويدا دشمن من شد و از پارلمان خارج شدم.

 

__________________________

1. در متن «تضیقی»

2. در متن بعداز «مبارزه» «اي که» آمده است که حذف شد.

3. دو کلمه خوانده نشد.

 
 
 

ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org