تا به شب اي عارف شيرين نوا
تا به شب امروز ما را عشرتست
در خرام اي جان جان هر سماع
بس غريبي بس غريبي بس غريب
با که مي باشي و همراز تو کيست
اي گزيده نقش از نقاش خود
با همه بيگانه اي و با غمش
جزو جزو تو فکنده در فلک
دل شکسته هين چرايي برشکن
آخر اي جان اول هر چيز را
يوسفا در چاه شاهي تو و ليک
چاه را چون قصر قيصر کرده اي
يک دلي کي خوانمت که صد هزار
حشرگاه هر حسيني گر کنون
مشک را بر بند اي جان گر چه تو |