ماهنامه شماره 17 - صفحه 2
 

» تذكره‌السلاطين

 

فرهاد رستمي

 

آن فرزند عباس ميرزا، آن پدر ناصرالدين شاه، محمدشاه قاجار از مهم‌تر كارهايش آنكه در حياتِ خود دو بار به هرات لشكر كشيد و هر دو بار بور شد. ديگر از مهم‌تر كارهايش آنكه صدراعظم فراهانيش را كشت بي آنكه يك قطره خون از دماغش بيايد، و اين را از كرامات محمدشاه دانسته‌اند. وي را گفتند: چرا چنين كشتي؟ گفت: در جواني مرا عهدي بود با وي كه هرگز خونش نريزم.

 

برخي در علل مرگ او گفتند: آكلة شتري داشته و بدان سبب از دنيا شده. زين سخن از كلة بسيار كسان اسفناج سبز شد.

 

صفر اسماعيل خان قراجه‌داغي كه آيينه و حلواي ميرزا قائم‌مقام فراهاني را جلو جلو مي‌برد از اشقيا بود و سرهنگ فراشخانه بود و ميرغضب باشي بود و اًَلْپَر بود. آخرالامر آنقدر ميرزا قائم‌مقام را اِشكلك داد تا ناتوان شد، ليك دم نياورد، سمبه پر زور بود. زير لب زمزمه كردي: «اُلُب اُلُب سنگِ سُرُب.

 

نقل است كه صفراسماعيل به سبب آن ستمها به قولنج ايلاووس بادِ يامان گرفت و راه كرباس محله را گز كرد.

 

القصه؛ گفته‌اند در زمان كُشاندن ميرزا، در آن تنگ كلاغ پر، آردِلِ ابرو پاچه بزيِ قصي‌القلب آنقدر بر سر و روي ميرزا زد كه از دستش خون آمد و قَسَم سلطانِ اسمال قربان، باطل شد. قتل آن خسته با شمشير صفراسماعيل خان تقدير نمود. جان سختي مي‌كرد. دستمال در حلقش تپاندند و جانش ستاندند.

 

بعد از وفات در خوابش ديدند وي را گفتند: مرگ را چگونه ديدي؟ گفت: اي بسا كسان كه بر پشتِ زمين مي‌روند و ايشان مردگانند و اي بسا كسان كه در شكم خاك خفته‌اند و ايشان زندگانند.

 


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org