» تذكرهالسلاطين
فرهاد رستمی
زهره چشمي كه رضا از همگان گرفته بود بسنده ميكرد تا عبدالحسين خان فرمانفرما (هزاردستان) كه روزي رضا گماشته در ِ خانه اش بود، اُتُل فرزند مستفرنگش، نصرتالدوله را پيشكش وي نمايد. آن زمان رضا با ملبوس نظامي با رولز رويس نصرتالدوله عكس يادگاري همي گرفت؛ كز بد قمار هر چه ستاني شيتيل بود.
رضا پيشتر زانكه بر خر مراد سوار شود، مورچهسواري همي كرد و قاپ بسياري را دزديد و چنان عابدنمايي كرد كه مپرس؛ عابد و زاهد و مسلمانا. و جماعتي ساده لوح برايش شعار سر دادند:
اگر در كربلا قزاق بودي
حسين بي ياور و تنها نبودي
ليك پس از آنكه به مشروطهاش رسيد كه همانا سلطنت مطلقه بود، در وصفش چنين ميسرودند:
اگر در كربلا قزاق بودي
چادر را از سر زينب ربودي
و اين بدان سبب بود كه ميخواست از دنيا، خاصه فرنگ عقب نماند به جهت پيشرفت آن بلاد در صناعات و اختراعات و اكتشافات، پس همزمان با اختراع هواپيماي جت در ينگه دنيا او نيز كشف حجاب فرمود. و ما ادريك مالكشف حجاب؟
گفت: عهد رضا را چگونه ديدي. آهي در داد و گفت: سست تر از عهدِ سپهدار رشتي.
فروغي ذكاءالملك را گفتند ما را نصيحتي ميكن گفت: چه رفاقت با صاحب منصب چه انگشت در سوراخ عقرب. كه هر كس دمش به دم گاو بسته است سفر قندهار هم بايد برود. و آن «زنِ ريش دار» سخني نغز گفتي در فوايد دست بوسي كه : دستي را كه نمي توان بريد بايد بوسيد.
گفتند: از مردم كه با صيانت تر؟ گفت: آنكه زبان خود نگه دارد.
رضا روزي قرارداد دارسي در آتش بخاري افكند و چالشي با سفارت انگلستان درافتاد ليك كافه انام كه بر سُخرگي آن آگاهيده بودند شعري خواندند بر اين نمط :
مسترجون، مسترجون، ارواح خالهات !
بسته شد، بسته شد درِ سفارت!
از مهمتر پيشرفتهاي عهدِ رضا، در علوم پزشكي بود. پزشكي بود احمدي نام شهره آفاق. انژكسيون مي زد انژكسيون زدني. اطباء فرنگ در حذاقت او انگشت تعجب به دندانِ ملامت ميگزيدند.
گفت: احمدي پزشك بود. گفت: نه. گفت: پس چه بود؟ گفت: آمپول زن. بالجمله بي هنجار مردي بود.
آن روز كه وزير با صلابت دربار عبدالحسين خان تيمورتاش با آن دبدبه و كبكبه مراسم ديدار رضا از دوستاق قصر را برگزار مي كرد. بيچاره نميدانست كه خود قرباني آن خواهد شد.
رضا را اعتقادي تمام بود: تيمورتاش خرِ خويش دو سره كرايه داده، دو دستماله ميرقصد. پس صابون زير پايش بماليد و وي را از قصر پهلوي به قصر قاجار آورد و مگس در شله زردش انداخت.
نقل است پزشك احمدي كه درآمد بي تاب شد. آنگاه مثل آن موش كه روي قالب صابون نشسته باشد پزشك احمدي را مي نگريست و مي گريست. نمرده عزا گرفته بود و پيش از مرگ واويلا ميكرد. پزشك احمدي آرامش كرد انژكسيون بزد و او را كشاند.
رضا فرزند ذكور عبدالحسين خان فرمانفرما را نيز كشاند اما بر قسمي ديگر در زندان سمنان او را حبس فرمود در و پنجره ها را گل گرفت و پس از يك هفته ديوار بشكافتند. از گرسنگي لنگه كفش خويش فرو بلعيده بود.
و عليكبرخان داور وقتي دانست كه بايد بميرد ترياق و مسكر ممزوج نمود و به نشئه از دنيا رفت. در كنار جنازهاش چند بيتي شعر يافتند:
آخه قيامتي هم توي كارِ
خدا پرده ز كارت بر ميداره
يه روز در محضر عدل الهي
بهت ثابت ميشه كه روسياهي
بسكه تو آزردي مرا
هرگز نميبخشم تو را
گفت در سياست سه مردند كه ايشان را چهار نيست. تيمورتاش به دربار، نصرتالدوله به دارايي، و علي كبرخان داور به عدليه؛ كه ايشان سه تفنگداران اند.
پيشتر زانكه غوغاي جنگ جهانگير برپا شود، رضا نعل وارونه همي زد و بر آلمان گرايش يافت زيرجلٌكي. باز خلق را همهمه اي درافتاد:
روس و انگليس تو سالون
امريكا ميزد ويالون
آلمان ميگفت زكيسه
شيكس با انگليسه
از قضا، رضا را گفت وگويي درگرفته بود با فردي اجنبي؛ ژنرال ريگان نامي كه فرانسويالاصل بود از پدر و مادري انگليسي كه مستشار نظامي همي بود و جاسوس بود. رضا به گاه سان نمودن از ارتش وي را گفت: اين ارتش را در برابر تهاجم شوروي چگونه بيني؟ گفت : پنج دقيقه تاب مقاومت بيش نتواند. رضا برآشفت و آن جاسوس را اخراج همي كرد. ديگرانش تشنيع زدند كه اي ريگان اين چه بود كه گفتي. گفت: اين بدان گفتم كه رضا را خوش آيد. دقيقتي هم نتواند كه تاب آورد.
|