» ثروت شاهانه
(گزيدهاي از كتاب خاطرات ابوالحسن عميدي نوري)
در عوالم وصلتي كه برايم با خانواده مرحوم سپهسالار پيش آمد از سرگذشت خانوادهاي كه منسوب خانمم بود مطلع گرديدم كه آن هم مايه عبرت بوده لازم ميدانم خوانندگان از آن با اطلاع باشند. مادر خانمم به نام مرحومه محترمالسلطنه امجدي، خانمي بود از اهل قريه يوش نور كه زن عقدي مرحوم اميراسعد، فرزند بزرگ مرحوم سپهسالار بود. او تنها دختر سوگلي مرحوم سردار امجد نوري بود كه برادر عايشه خانم و ليلا خانم، دو زن سوگلي ناصرالدين شاه بود و به همين جهت قرب و منزلت فراواني داشت كه صدراعظمهاي آن روز از جمله مرحوم سپهسالار براي تحكيم موقعيت خود سعي كرد يگانه دخترش را براي پسرش گرفته موقعيت خود را در دربار تحكيم نمايد. ابراهيم نوري ملقب به انتظامالدوله نيز يگانه پسر مرحوم سردارامجد بود كه دايي خانم من محسوب ميشد. افتخارالسلطنه نيز كه در وجاهت او، عارف ]قزويني[ اشعاري گفته است يگانه دختر ناصرالدين شاه بود از عايشه خانم زن سوگليش كه بسيار مورد توجه شاه بود. اين دختر خانم به قدري سعادتمند بود كه علاوه بر وجاهت ذاتي صاحب بزرگترين ثروت هم شده بود زيرا تنها وارث مادرش عايشه و خالهاش ليلاخانم شده بود كه به ملاحظه سوگلي بودن، هر دو نزد ناصرالدين شاه داراي ثروت فراواني بودند. مرحوم سردارامجد (عبدالله خان يوشي) هم كه مقامات مهمي از جمله حكومت مازندران را داشت داراي ثروت زيادي بود كه به انتظامالدوله، يگانه پسرش و محترمالسلطنه، يگانه دخترش رسيده بود و نكته جالب اين است كه سردار امجد با كمك خواهرانش توانسته بود افتخارالسلطنه را براي انتظامالدوله، پسرش بگيرد و عروسي شاهانهاي راه بيندازد.
آقاي ابوالفضل عضد، عموي احمدشاه كه مدتي هم سناتور بود و از دوستان و موكلين قديم من ميباشد درباره اين عروسي براي من ميگفت كه من آن موقع در دربار زندگي ميكردم. ما همه بچههاي شاه به هم ميگفتيم آيا ممكن است اين ثروتي كه فعلاً به هم متصل و جمع شده است هيچ وقت پايان پذيرد؟ جهيزي كه افتخارالسلطنه به خانه انتظامالدوله برد اصلاً گيجكننده بود حتي جواهرات از حساب مثقال و سير گذشته به ميزان يك من و دو من كشيده ميشد و تحويل ميگرديد. در واقع سه ثروت بزرگ عايشه خانم و ليلا خانم زنهاي مورد علاقه ناصرالدين شاه با ثروت سردار امجد برادر زنهاي شاه با هم جمع شده بود. باور كنيد ما بچههاي شاه انگشت به دهن بوديم و غبطه به حال آن عروس و داماد دربار ميخورديم خانم محترمالسلطنه هم كه در دستگاه پر ثروت سپهسالار اعظم وارد شد عروس كسي بود كه گذشته از هفتاد پارچه ملك شوهرش، پدر شوهرش نيز بيش از يك هزار پارجه ملك و به همين تناسب مستغلات بزرگ در تهران داشت. اختيار سهمالارث پدريش را هم به دست تنها برادرش انتظامالدوله داده بود به نحوي كه بايد گفت او مالكالرقاب سه ارث پدر و عمههايش شده بود ولي قدرت خدا را ببينيد كه آن همه ثروت طي چند سالي چنان به باد رفت كه افتخارالسلطنه با رابطهاي كه با نظامالدوله خواجهنوري پيدا كرده بود از انتظامالدوله جدا شده به خانه عاشق خود رفت و با آنكه يك پسر (عباس امجدي) و چند دختر (فخرالزمان، فخرايران، آفاقالدوله ]و[ اشرفالدوله) از انتظامالدوله داشت عاقبتش به جايي رسيد كه نظامالدوله پس از تمام شدن آخرين ثروتش (اراضي دولاب بود كه پنجاه ساله حبس بود و در اواخر عمرش از حبس درآمد او خودش به من گفت وقتي اين مال تمام شد عمر من هم تمام خواهد شد) كه توي اتاق نزد بچههايش نشسته بود چند سرفه كرد و افتاد و مرد به بدترين روزگار افتاده بود. روزگاري كه اواخر عمر در يك اتاقي كه روي آب انبار بود زندگي ميكرد و از فخرالدوله اميني، برادرزادهاش كمك شهريه ميگرفت. از آن طرف هم انتظامالدوله با آن ثروت عجيب، داماد سرخانة امام جمعه تهران شد. در خانه فخرالسلطنه، دختر امام جمعه مرد در حالي كه فقط قريه اميرآباد نور برايش مانده بود كه اين ده كوچك را هم قسمتي فروخته بود و بقيه را در حيات خود به بچههايش داده بود.
اين سرنوشت كه خودم شاهد اواخر زندگي اين زن و مرد بودم بسيار عبرتانگيز است. زندگي افتخارالسلطنه بسيار بد ]بود[ كه خودش خود را نفرين ميكرد و كراراً طلب مرگ مينمود و مرض موتش هم طولاني و اذيتكننده شده بود. زندگي انتظامالدوله نيز گرچه با تنگدستي و حتي معطلي براي ترياكش ميگذشت ولي به فلاكت و ناراحتي افتخارالسلطنه نبود و مرض موتش هم كوتاه و به مرض چند روزهاي درگذشت و از آن همه ثروت بيكراني كه شاهزاده عضدالسلطان (ابوالفضل عضد) برايم نقل نمود اثري باقي نماند. آيا اين سرگذشت براي خوانندهاي كه چشم بصيرت داشته باشد عبرتانگيز نيست؟