ماهنامه شماره 14 - صفحه 6
 

» ثروت شاهانه

(گزيده‌‌اي از كتاب خاطرات ابوالحسن عميدي نوري)

 

در عوالم وصلتي كه برايم با خانواده مرحوم سپهسالار پيش آمد از سرگذشت خانواده‏اي كه منسوب خانمم بود مطلع گرديدم كه آن هم مايه عبرت بوده لازم مي‏دانم خوانندگان از آن با اطلاع باشند. مادر خانمم به نام مرحومه محترم‏السلطنه امجدي، خانمي بود از اهل قريه يوش نور كه زن عقدي مرحوم اميراسعد، فرزند بزرگ مرحوم سپهسالار بود. او تنها دختر سوگلي مرحوم سردار امجد نوري بود كه برادر عايشه خانم و ليلا خانم، دو زن سوگلي ناصرالدين شاه بود و به همين جهت قرب و منزلت فراواني داشت كه صدراعظمهاي آن روز از جمله مرحوم سپهسالار براي تحكيم موقعيت خود سعي كرد يگانه دخترش را براي پسرش گرفته موقعيت خود را در دربار تحكيم نمايد. ابراهيم نوري ملقب به انتظام‏الدوله نيز يگانه پسر مرحوم سردارامجد بود كه دايي خانم من محسوب مي‏شد. افتخارالسلطنه نيز كه در وجاهت او، عارف ]قزويني[ اشعاري گفته است يگانه دختر ناصرالدين شاه بود از عايشه خانم زن سوگليش كه بسيار مورد توجه شاه بود. اين دختر خانم به قدري سعادتمند بود كه علاوه بر وجاهت ذاتي صاحب بزرگترين ثروت هم شده بود زيرا تنها وارث مادرش عايشه و خاله‏اش ليلاخانم شده بود كه به ملاحظه سوگلي بودن، هر دو نزد ناصرالدين شاه داراي ثروت فراواني بودند. مرحوم سردارامجد (عبدالله خان يوشي) هم كه مقامات مهمي از جمله حكومت مازندران را داشت داراي ثروت زيادي بود كه به انتظام‏الدوله، يگانه پسرش و محترم‏السلطنه، يگانه دخترش رسيده بود و نكته جالب اين است كه سردار امجد با كمك خواهرانش توانسته بود افتخارالسلطنه را براي انتظام‏الدوله، پسرش بگيرد و عروسي شاهانه‏اي راه بيندازد.

 

آقاي ابوالفضل عضد، عموي احمدشاه كه مدتي هم سناتور بود و از دوستان و موكلين قديم من مي‏باشد درباره اين عروسي براي من مي‏گفت كه من آن موقع در دربار زندگي مي‏كردم. ما همه بچه‏هاي شاه به هم مي‏گفتيم آيا ممكن است اين ثروتي كه فعلاً به هم متصل و جمع شده است هيچ وقت پايان پذيرد؟ جهيزي كه افتخارالسلطنه به خانه انتظام‏الدوله برد اصلاً گيج‏كننده بود حتي جواهرات از حساب مثقال و سير گذشته به ميزان يك من و دو من كشيده مي‏شد و تحويل مي‏گرديد. در واقع سه ثروت بزرگ عايشه خانم و ليلا خانم زنهاي مورد علاقه ناصرالدين شاه با ثروت سردار امجد برادر زنهاي شاه با هم جمع شده بود. باور كنيد ما بچه‏هاي شاه انگشت به دهن بوديم و غبطه به حال آن عروس و داماد دربار مي‏خورديم خانم محترم‏السلطنه هم كه در دستگاه پر ثروت سپهسالار اعظم وارد شد عروس كسي بود كه گذشته از هفتاد پارچه ملك شوهرش، پدر شوهرش نيز بيش از يك هزار پارجه ملك و به همين تناسب مستغلات بزرگ در تهران داشت. اختيار سهم‏الارث پدريش را هم به دست تنها برادرش انتظام‏الدوله داده بود به نحوي كه بايد گفت او مالك‏الرقاب سه ارث پدر و عمه‏هايش شده بود ولي قدرت خدا را ببينيد كه آن همه ثروت طي چند سالي چنان به باد رفت كه افتخارالسلطنه با رابطه‏اي كه با نظام‏الدوله خواجه‏نوري پيدا كرده بود از انتظام‏الدوله جدا شده به خانه عاشق خود رفت و با آنكه يك پسر (عباس امجدي) و چند دختر (فخرالزمان، فخرايران، آفاق‏الدوله ]و[ اشرف‏الدوله) از انتظام‏الدوله داشت عاقبتش به جايي رسيد كه نظام‏الدوله پس از تمام شدن آخرين ثروتش (اراضي دولاب بود كه پنجاه ساله حبس بود و در اواخر عمرش از حبس درآمد او خودش به من گفت وقتي اين مال تمام شد عمر من هم تمام خواهد شد) كه توي اتاق نزد بچه‏هايش نشسته بود چند سرفه كرد و افتاد و مرد به بدترين روزگار افتاده بود. روزگاري كه اواخر عمر در يك اتاقي كه روي آب انبار بود زندگي مي‏كرد و از فخرالدوله اميني، برادرزاده‏اش كمك شهريه مي‏گرفت. از آن طرف هم انتظام‏الدوله با آن ثروت عجيب، داماد سرخانة امام جمعه تهران شد. در خانه فخرالسلطنه، دختر امام جمعه مرد در حالي كه فقط قريه اميرآباد نور برايش مانده بود كه اين ده كوچك را هم قسمتي فروخته بود و بقيه را در حيات خود به بچه‏هايش داده بود.

 

اين سرنوشت كه خودم شاهد اواخر زندگي اين زن و مرد بودم بسيار عبرت‏انگيز است. زندگي افتخارالسلطنه بسيار بد ]بود[ كه خودش خود را نفرين مي‏كرد و كراراً طلب مرگ مي‏نمود و مرض موتش هم طولاني و اذيت‏كننده شده بود. زندگي انتظام‏الدوله نيز گرچه با تنگدستي و حتي معطلي براي ترياكش مي‏گذشت ولي به فلاكت و ناراحتي افتخارالسلطنه نبود و مرض موتش هم كوتاه و به مرض چند روزه‏اي درگذشت و از آن همه ثروت بيكراني كه شاهزاده عضدالسلطان (ابوالفضل عضد) برايم نقل نمود اثري باقي نماند. آيا اين سرگذشت براي خواننده‏اي كه چشم بصيرت داشته باشد عبرت‏انگيز نيست؟

 

 


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org