» نقد کتاب
فرهاد رستمي
خداحافظ يزدان
يزدان سلحشور، انتشارات آرويج
چاپ اول، 1380
طنز اجتماعي يكي از “ نشانههاي سبكي“ شعر امروز است. نشانه سبكي ارزندهاي كه اگر با هوشياري شاعرانه همراه باشد به آساني نميتوان از آن گذشت: “ اگر اين خط كش را از من بگيريد/ دفترم را پاره ميكنم / اگر اين مداد را از روي ميز برداريد / ديوارها را خط خطي ميكنم / چقدر بگويم / اين مدرسه به لعنت خدا هم نميارزد “. (ص 5)
آنچه كار شاعر امروز را مشكل ميسازد گرد آوردن دو عنصر “ زبان اشاره “ و “سادگي زبان“ در كنار هم است. نگاه كردن به جهان از پنجرهاي كه باغ مهآلود را قاب گرفته و ابرهاي گريز در آن با باد همسفرند، گاهي نوري و لبخندي كه ميتابد و گاهي سايهاي كه دير نميپايد.
هنر چراغي است كه نگاه را روشن مي كند بي آنكه چشم را بيازارد. و اين بيش از هر چيز در زبانِ اشاره تبلور مييابد زباني كه اكنون به سبب ساختار سادهاش به اقليم جامعه قدم ميگذارد. آنچه شعر امروز را دلنشين ميسازد همين نگاه شاعرانه است : “ از بهار چه بگويم؟ / غيرِ اين شكوفه/ كه از پيراهنت / روي اين سنگفرش ميريزد / و من / تنها من ميدانم / كه روزگاري دهانت / پر از ارديبهشت بوده است “. (ص 80-81)
بزرگترين هنر شاعر ايجاد “هماهنگي “ و “تناسب “ ميان واژگان و مفاهيم است. اين هماهنگي، كهنه و نو نميشناسد، ديروز و امروز نيز نميداند. همة كلمات نتهاي يك آهنگاند. و سازها هر كدام صدايي دارند كه از آميختگي آنها آهنگي پديد ميآيد. شاعري كه واژگان را در جاي خود مينشاند و رابطهاي منطقي ميان آنها و مفاهيم برقرار ميكند در واقع جامة صورت را بر قامت معني ميدوزد :
ذكر رخ و زلف تو دلم را
وردي است كه صبح و شام دارد ( حافظ )
بديهي است تناسبِ رخ و زلف و صبح و شام، و نيز تشبيه رخ به صبح و زلف به شام همه و همه به “وردي“باز ميگردد كه از هر زبان كه ميشنويم نامكرر است و اين نتيجة همان هماهنگي اجزايي است كه به يك نكته ميانجامد : “بلاغت “، آنچه شعر امروز سخت بدان نيازمند است : “... يك نفر كمك كند! / من سيبم را گم كردهام“. (ص 46) سخن ميتواند در عينِ سادگي بليغ نيز باشد. سخني به دور از حشو و زوائد، روشن، رسا و موجز : دستهايش سفيد بود و روشن / انگار / از چيدن ماه آمده بود ، “رسول يونان“
بعضي از شاعرانِ امروز از مرز سادگي به زبان محاوره رسيدهاند. براي اين ويژگي نيز افقهاي روشني ميتوان يافت، اما به نظر ميرسد بي تناسبي و ناهماهنگي سدي است كه گاهي راه را بر شاعر امروز ميبندد: “... ول كن !/ همه را به هم ميريزيم / شيرازهها را / برگها را به باد ميدهيم / كلمات را / در دريا غرق ميكنيم / و روي اسمهاي خود / زير اين آفتاب / عشق ميورزيم “. (ص 83-84) آغاز و فرجام كلام بي آنكه با هم تناسب و هماهنگي داشته باشند دو شيوة متفاوت زبان را ارائه دادهاند. تركيب “ول كردن “ هيچ سنخيتي با “ عشق ورزيدن“ ندارد. با اين همه از شاعر ِ قطعههاي عاشقانه و اجتماعي ميتوان بيش از اين انتظار داشت. هنوز خداحافظي زود است. به آفتاب سلامي دوباره بايد كرد.