» با ما مثل گدا رفتار نكنيد
فرهاد رستمي
بعضي مواقع آدمها به اعتبار مقام و موقعيتشان حرفهايي مي زنند كه آدم انتظار شنيدن اين حرفها را از يك بچه هم ندارد. اين موضوع مي تواند علت هاي گوناگوني داشته باشد، اما مهمترين علت اين است كه در اين گونه مواقع شخص را يابو برمي دارد. يابو برداشتن اولِ داستان است. شخصي را كه يابو برمي دارد موقعيت خود را گم مي كند. نمي داند در كجاي جهان ايستاده است. سرگيجه بنفش ميگيرد. ديگران را كودن فرض ميكند. حرفهايي ميزند كه از كله مخاطبانش اسفناج سبز ميشود. و اين حرفهاي هشت من نُه شاهي را چنان بااعتماد به نفس و با تبختر بر زبان جاري ميسازد كه گويي كليد حقيقت نزد ايشان است و بس.
مضرات يابو برداشتن: يكي از مضرات يابو برداشتن اين است كه شخص سوژه ميشود و اگر مقام و منزلتي داشته باشد حرفهايش در تاريخ ميماند تا ديگران بخوانند و صفا كنند و بدانند كه يابو برداشتن عجب كيميايي است. شخص حرفهايي ميزند كه توي هيچ عطاري كه چه عرض كنم توي هيچ دارالمجانيني گير نميآيد.
يكي از نازنينترين يابو برداشتگان، نخستوزير كودتاي 1332 سرلشگر فضلالله زاهدي است. نقطه اوج يابو برداشتگي زاهدي تاجبخش بودن كودتا بود. از اظهارات مشهور وي كه خواننده را سر كيف ميآورد و انسان را به شگفتي فرو ميبرد و به خاصيت جادويي يابو برداشتگي پي ميبرد عبارت كوتاهي است كه در خصوص انعقاد قرارداد كنسرسيوم سال 1333 بر زبان راند. اين عبارت اگرچه كوتاه است اما بهترين نمونه براي شناخت يابو برداشتگي در تاريخ است. و اما آن عبارت كه زاهدي در ملأ عام و در روز روشن مرتكب شد چنين است: "با اين قرارداد، كلاه سر انگليسيها و امريكاييها رفته، براي اينكه تا هفت هشت سال ديگر نيروي اتم جاي سوخت نفت را در جهان ميگيرد و نفت ايران بي مصرف ميماند. دراين صورت پس از ده سال، هر چه از كنسوسيوم بگيريم وجهي است بازيافتني".
همان طور كه ملاحظه كرديد نشانههاي اعتماد به نفسِ بيش از حد و غيرواقعي در اين اظهارات مشحون است. شخص يابو برداشته دچار چنان توهم و شامپكسي (šampex) شده كه تصور ميكند به آيزنهاور برگ زده و سر چرچيل كلاه گذاشته است. (آن هم با توجه به اينكه پيش از كودتا به قرارداد 50-50 راضي نبوده اما بر اساس قرارداد كنسرسيوم به سهمي كمتر از 25-75 رضايت داده) از طرفي خوب كه در اين عبارت دقت ميكنيم به اين نتيجه ميرسيم كه طرف مخاطبانش را علي شاه فرض كرده.
حال كه با يابو برداشتگي آشنا شديم به ماجراي 16 آذر 1332 ميپردازيم. ماجرا به روايت سرلشكر فضلالله زاهدي از اين قرار است: "عدهاي دانشجو با سربازان شوخي ميكنند. كار به مسخرهبازي ميكشد. سربازان ناراحت ميشوند و تيراندازي ميشود و سه تن از دانشجويان كشته ميشوند." ادامه ماجرا را به روايت اين عبارت پي ميگيريم:
عدهاي نظامي كه نميخواستند وارد دانشگاه تهران بشوند، همان دم در ايستاده بودند تا دو روز بعد كه نيكسون قصد ورود به دانشگاه داشت نسبت به او اداي احترام كنند؛ ناگهان سه تن از دانشجويان (كه بعدا معلوم شد خيلي هم بي انضباط بودند) چند سرباز را مسخره ميكنند. سربازان شاكي ميشوند و موضوع را با فرمانده خود در ميان ميگذارند. كاشف به عمل ميآيد كه بله سه تن از دانشجويان بي كلاس (در روز 16 آذر دانشجويان دانشگاه تهران عليالخصوص دانشكده فني همگي بي كلاس بودند چون از صبح كلاس ها را تعطيل كرده بودند) با سربازان شوخي كردهاند.
خلاصه "نظاميان وارد دانشگاه ميشوند" تا به نوبه خود با دانشجويان شوخي كنند. ناگهان در مييابند كه شوخي شوخي دارد جدي ميشود. لولههاي تفنگ به سوي آنها نشانه ميرود و سرانجام سه تن بر خاك ميافتند.
ز شوخي بپرهيز اي باخرد
كه شوخي تو را آبرو مي برد
روي اول سكه:
"بعد از 16 آذر (25/9/32) از ستاد ركن2 لشكر زرهي دستوري صادر شد كه در آن گروهبانِ فرمانده و سربازان شجاع تحت امرش كه به دانشجويان اخلالگر و خائن دانشكده فني شليك كرده بودند و آنها را كشته بودند به ترفيع درجه و پاداش نقدي مفتخر گردند".
روي دوم سكه:
"بعد از واقعه اسفآور دانشگاه و كشته شدن سه جوان بي گناه به دستور شاه در ايران براي جلب قلوب دانشجويان اقدامات فوري معمول گشت. قرار است اولياء نامبردگان به حضور شاه خواسته شوند و مورد تفقد قرار بگيرند و ترتيبي هم داده شود كه دولت براي آنها مستمري ماهانه تعيين كند".
4 روز بعد:
در همين دانشگاه و از خون همين دانشجويان قطرهاي بر جبين نيكسون ميمالند و طي مراسم باشكوهي درجه دكتراي افتخاري به او اعطا ميكنند.
بر جبين نقش كن از خون دل من خالي
تا بدانند كه قربان تو كافر كيشم
نيكسون كه اصلا انتظار نداشت جلوش دانشجو سر ببرند، از مهمان نوازي دربار به وجد آمده بود: "ديروز (21/9/1332) نيكسون پس از چند روز توقف تهران را ترك گفت: اگر چه اقامت ايشان كوتاه بود ولي معنا و حقيقت و آثار اين مسافرت زياد بود. نيكسون و بانوي ايشان خاطرات خوبي از خود باقي گذاشتند".
نيكسون پس از استماع و اظهارات نخستوزير كودتا (فضل الله زاهدي) تازه دانست كه مقامات، به سبب در مضيقه بودن جلوش گاو و گوسفند سر نبريدهاند: "وقتي به ايران مينگريد با ما مثل گدا رفتار نكنيد بلكه ما را خويشاوند محترمي بدانيد كه روزهاي سختي را مي گذراند".
|