ماهنامه شماره 34 - صفحه 4
 

» خاطرات عميدي نوري

 

56/8/13- ديروز مصادف با دوره رفقاي پانزده روزه بود كه نهار با هم خورديم:

1- مصور رحماني كه برادرش سالها در امريكاست و خود او نيز اخيراً از آنجا برگشته مي گفت:

الف- آن نامه دكتر علي اميني را كه لابد خوانديد در روزنامه ها. گفتم: بله خوب تهيه شده بود و من قدري به فكر افتادم كه چطور شد آن را چاپ كردند؟ مصور رحماني گفت؟ با مبارزه چاپ شد. چهار روز بود كه جلوي انتشار آن را گرفتند اما وقتي واشنگتن پست چاپ امريكا خلاصه آن را منتشر نمود و شاه هم ديد كه نمي تواند در برابر ادعاي آزادي مطبوعات اين دليل و مدرك سانسور را به دست امريكاييها بدهد اجازه انتشار داد. البته عبارات آن از هر حيث حساب شده است و از شاه به كلمه "شاهانه" نامبرده است.

 

ب- مصور رحماني گفت: اصل موضوع اين است كه كميته اي در امريكا تشكيل شده بود كه از ايرانيها علاوه بر جهانگير آموزگار، فروغي [و] هويدا به اصرار آنها پسر من هم كه مقامي علمي در امريكا دارد حضور داشت و او برايم شرح داد كه اين "ماير" (سفير امريكا در سال 1340) نيز شركت يافته بود. با آنكه قرار نبود گفته هاي آنجا بدون صورتمجلس ِ امضا شده حاضرين انتشار يابد، معلوم نيست روي خودشيريني كداميك از حاضرين بود كه گفته ماير را تَحريف شده به تهران رساندند و در اينجا يكي از بچه مچه هاي راديو تلويزيون آن را به عنوان "خبرگزاري پارس" با گزارش قبلي به شاه كه مورد تصويب او قرار گرفت انتشار يافت. در آنجا صحبت از اين قرار بود كه در زمان رياست جمهوري جان كندي مقتول در امريكا، اوضاع ايران چنان آشفته به نظر مي رسيد كه عده اي از افراد مؤثر عقيده داشتند ايران از دست خواهد رفت و عده اي برعكس مي گفتند ايران تمدن چندهزار ساله دارد و در برابر هجومهاي خارجي مقاومت نموده استقلال خود را حفظ نموده است، بنابراين فعلاً نيز خود را نگاه مي دارد. اما دسته مقابل مي گفتند چه حفظي؟ اگر مقصود آب و خاك و وضع جغرافيايي كشور ايران است كه البته آن از بين نرفته و به جاي خود باقي است. و الاّ در برابر آن هجومها رژيم ايران در هر يك از موارد از بين رفت و استقلال كشور قرنها از بين رفت تا سلسله هاي مهاجم حاكم بر ايران به وسيله حمله هاي افراد ديگر و سلسله هاي ديگر منقرض گرديد. پس خطر بزرگ در بين است بايد فكر عاجلي نمود. بعد مقامات امريكايي به اين نتيجه رسيدند كه بايد يك شخص قوي را در ايران روي كار آورند كه استقلال كشور را حفظ كند و آن شخص را هم سپهبد تيمور بختيار مي دانستند و از قرار معلوم به شاه فشار آورده بودند او را سر كار بگذارد كه البته او با جسارتي كه داشت كفشهاي شاه را جفت نموده كنارش بگذارد. ولي شاه از ترس او خودش پبشنهاد داد كه دكتر علي اميني زمامدار شود، زيرا او را براي وجود خود خطرناك نمي ديد و اينكه دكتر اميني گفته است "من به موجب چنين فرماني از شاه كه به من ابراز حسن ظن و لياقت نموده مأموريت تشكيل دولت را داد براي اين است كه خود او بدون اينكه من اطلاع در آن موقع براي اين مأموريت داشته باشم مرا خواست و فرمان نخست وزيري را به دستم داد." اما شاه از اتهامِ گفته "ماير" كه او هم، اسمي در آن جلسه از شخص دكتر اميني نبرد بلكه گفته بود "شخص موردنَظَر" كه البته منظورش همان تيمور بختيار بود استفاده نموده نام دكتر اميني را آورده بود. البته اين هم حساب شده بود، زيرا قبل از كنار رفتن هويدا صحبت از روي كار آمدن دكتر اميني بود كه مي گفتند امريكاييها به شاه گفته اند او بايد زمامدار شود. شاه خواسته بود به رخ بكشد كه اين دكتر اميني يك چنين نخست وزير بي عرضه اي بود كه هم از ترس مطبوعات دست به سانسور شديدي زده بود و مطبوعات را خفه مي كرد و هم از نظر اقتصادي مملكت را به ورشكستگي كشانيد تا به آنها گفته باشد دكتر اميني كسي نيست كه چاره دردي بكند. ضمنا به مردم هم گفته باشد كه روي كار آمدن دكتر اميني به فشار و مداخله امريكاييها در كار ايران بود كه نسبت به او بدبين باشند.

 

پ- مصور رحماني گفت: پسرم به شرطي حضور در آن جلسه را پذيرفت كه آزادي بيان داشته باشد. بعد كه به او اطمينان در اين باره دادند او به بحث درباره طرح دكتر اعتماد راجع به ايجاد نيروگاههاي اتمي براي استفاده برق، مخالفت شديد نمود و گفت از نظر فني به هيچ وجه كشور ما نيازي به اين طرح بسيار بزرگ از نظر خرج؛ و متزلزل از نظر ادامه كار آن ندارد، زيرا اولا ايران داراي يكي از بزرگترين منابع گاز است كه در حال حاضر قسمت عمده آن تلف مي شود و مي سوزد و از اين قدرت بزرگ استفاده اي نمي شود در حالي كه مي توان هر قدر كه ايران در سالهاي آينده هم نيازي به انرژي داشته باشد از قدرت اين گاز خداد[اد] استفاده نموده توربينهاي گازي در هر شهري و استاني كه بخواهد از آن بهره برداري نمايد. فقط كافي است لوله انتقال گاز را زياد كنند كه گاز به هر قسمت از كشور انتقال يابد، در آنجا توربين برقرار كنند كه دچار هزينه و احتمالات خرابي وسايل انتقال برق از راه دور نشويم. ثانيا تأسيسات اتمي براي استفاده از برق نيازمند ترتيباتي است كه براي ايران مناسب است. اولاً هزينه بسيار سنگيني دارد. ثانيا آب فراوان لازم دارد كه ايران از آن در داخل كشور محروم است، ناچار شده در كنار خليج فارس محل تأسيس و برقراري آن را تعيين كنند. در حالي كه اولاً آب شور دريا بايد شيرين گردد. ثانياً محل مزبور در خط زلزله قرار دارد و تأسيسات اتمي ويران می گردد. ثالثا در معرض تجاوزهاي تروريستي كه از نظر كناره خليج فارس بودن قرار دارد كه براي خرابكاري از راه دريا مناسب است. رابعا خرج بسيار سنگين دارد كه ارزهاي نفت را مي بلعد.

 

ت- مصور رحماني گفت: اساساً همان هلمز، رئيس سابق سيا كه الان در دادگاه امريكا او را محاكمه مي نمايند كه چرا دروغ گفته است و قطعا محكوم هم مي شود و همين ماير كه اين حرف را زده است، خودشان با دستگاه دوست و همكار و حتي سرمايه گذار بودند. آنها با خود شاه همكاري داشتند و اين حرفها را فعلا به نفع شاه دارد مي زند كه با كمال تأسف به ضرر شاه تمام شده است، زيرا همه مي گويند از طرفي دستگاه اعتراف دارد امريكاييها در امر ايران مداخله دارند و از طرف ديگر مأمور امر آنها خود شاه است كه امر آنها را سنگ تمام اجرا مي كند، زيرا چه كسي مگر براي دكتر اميني فرمان نخست وزيري را آن هم با آن آب و تاب در فرمان كه "نظر به لياقت و شايستگي!؟" به او مي دهد و پس از استعفا هم تقديري برايش صادر كند.

 

2- دكتر مصطفي الموتي گفت: مي دانيد چطوري اين رحيم صفاري كه امتيازي هم به نام الفبا براي انتشار روزنامه دارد كه مثل همه روزنامه ها از بين رفت؟ گفتم: خير، گفت: از قرار معلوم قرار شده بود براي تشويق شعرا و نويسندگان مدالهايي از طرف شاه به آنها داده شود. از ليستي كه براي اين امر تهيه شده بود نام او هم برده شده بود و مدالي هم براي او فرستادند او هم آن مدال را رد نمود و نپذيرفت و هم آن نامه تند مفصل را كه مي گوييد تندتر از نامه حاج سيدجوادي است براي شاه فرستاد و در آن تذكر داد اين بازيها چيست؟ مدال فرستادنت براي ماها يعني چه؟ جلوي خرابكاريهاي خانواده ات، خواهر و برادرت را بگير. مملكت را از حال حكومت مطلقه درآور و به رژيم سلطنتي طي قانون اساسي برگردان. بعد در حالي كه مي خنديد گفت: آخر رحيم صفاري با صمديان پور، رئيس شهرباني كشور هم منسوب است. گويا عروس رحيم صفاري دختر صمديان پور است يا بالعكس، دخترش عروس صمديان پور است.

 

3- مهرتاش (اسماعيل) هنرمند بزرگ موسيقي در جرگه اي مركب از مهرگان و من مي گفت:

الف- اينكه مصور رحماني گفت كانديداي نخست وزيري از طرف كندي همان تيمور بختيار بود صحيح است قطعا حرف او از طرف دكتر اميني است كه به او گفته شاه از ترس تيمور بختيار به او پناه آورده بود و نخست وزيري او را استقبال نمود، زيرا تيمور بختياز اواخر حكومت دكتراقبال اوج گرفته بود و مورد اعتماد كامل كندي واقع شده بود و دليل اينكه دكتر عاليخاني محبوب شاه واقع شد كه به زودي وزير اقتصاد دولت تا مدت چند سال شد و بعد هم رئيس دانشگاه تهران گرديد و حالا هم در دستگاه اشرف است، براي خدمتي بزرگ بود كه به شاه كرد. او درموقعي كه تيمور بختيار در قدرت بود در سازمان امنيت كار مي كرد، زيرا مقام وزير تراش و معاون ساز و مديركل ساز همان سازمان امنيت است كه افراد مورد اعتماد و به زعم سازمان باهوش جلب مي كند در آنجا كارآموزي مي شود بعد روي كار آمدن مديركل و معاون و بعد وزير شود. اينهايي را كه كسي نمي شناسد و مثل قارچ يكدفعه سبز مي شوند و وزير و وكيل و سناتور و معاون مي شوند، از اين كارخانه ساخته مي شوند و درمي آيند. به هر [حال] عاليخاني كه پدرش يك نايب ارتش بود كه كارپرداز رضاشاه در ملك تاكستان او بود و مادرش هم خدمتگزار توي خانه رضاشاه از افراد خانه زاد دربار بود كه هزينه تحصيل او در اروپا را هم دربار مي داد. او چنان خود را نزد تيمور بختيار جا كرده بود كه مورد اعتماد كامل او واقع شد. به همين جهت در مسافرتي كه تيمور به امريكا نموده بود همراهش بود و در ملاقاتش كه تيمور بختيار با كندي كرده بود مترجم او قرار گرفته بود و حرفهاي تيمور و كندي را كاملاً در حافظه اش ثبت نمود و در مقابل فشار كندي براي تعيين نخست وزيري تيمور بختيار امكان دارد به دكتر علي اميني پناه برده باشد. تيمور بختيار تنها مرد جسوري بود كه با شاه ياغي شد. بعد هم كه از ايران رفت دست به فعاليت عليه شاه و رژيم او زد كه عاقبت هم در عراق كه از طرف آن دولت تقويت مي گرديد با توطئه سازمان امنيت از تهران برايش ترور تعيين گرديد و كشته شد و كار تمام گرديد.

 

ب- مهرتاش گفت: شاه از اين كارها زياد دارد، مثلا بعضيها تعجب مي كنند كه چرا شاه به اردشير زاهدي علاقه دارد در حالي كه او داماد شاه كه شد دخترش را هم طلاق داد مع هذا وزير خارجه دولت، سپس سفير ايران در امريكا شد آن هم وزير خارجه اي كه به هويدا علنا فحش مي داد و هويدا چغلي او را به شاه مي كرد اما شاه كوتاه نمي آمد. از قرار معلوم براي اين است كه وقتي اردشير زاهدي فعاليت زيادي در كار سقوط دكتر مصدق مي كرد و جريانات پشت پرده واقعه 28 مرداد 1332 به ميان بود و شاه از 25 مرداد به اروپا فرار كرده بود سپهبد زاهدي نخست وزير شد. جلسه اي كه در آن سپهبد زاهدي و اردشير و هندرسن، سفير كبير امريكا تشكيل داده بودند گفت و گو از اين شد كه شاه به ايران برگردد. در آن موقع هندرسن اظهارنظر نمود كه بايد من از امريكا در اين باره پرسش نمايم. چه عجله اي است! فعلا بگذاريد چندي در آنجاها بماند. اردشير ناراحت شد. شديدا اعتراض نمود كه همه فعاليت من براي اين بود كه رژيم سلطنت باقي باشد و شاه پيروز گردد. اين چه حرفي است شما مي زنيد[!؟] ما كه تابع دستور از امريكا نيستيم. و از جاي خود بلند شد به صورت قهر برود، سپهبد زاهدي نيز كه موافق با اين حرف بود نظر او را تأييد نمود. هندرسن ديگر دنبال حرف خود را نگرفت و از همانجا قرار شد فورا به شاه اطلاع داده شود به ايران بازگردد. در ان موقع دكتر مصدق كه در عين حال كه نخست وزير بود وزيرجنگ هم شده بود طوري ارتش را ضعيف نموده و عملا به صورت انحلال در آورده بود كه در تهران واحد قوي وجود نداشت كه از مهرآباد تا سعدآباد و خيابانهاي تهران قراولي داده شود. اين بود كه به كرمانشاه اطلاع داده شد همين تيمور بختيار كه آن موقع سرهنگ بود و معاون واحد ارتش در كرمانشاه كه سرتيپ عظيمي رئيس ارتش آنجا بود (همان كسي كه حالا ارتشبد است و وزير جنگ) از كرمانشاه با واحدي از نفرات نظامي به تهران آمد و مراسم احترامات نظامي ورود شاه را به كار بردند. بله، شاه كه از اين فعاليت اردشير در غياب خود مستحضر گرديد و مادر شاه هم كه همين طور تصميم گرفتند شهناز را به اردشير بدهند واو را داماد خود كنند. به همين جهت شاه با وجود گسيخته شدن پيوند مزبور به اردشير چون اعتماد دارد كه به شخص او صميمي است حساس ترين پست با اعتبارات وسيع براي خرج كردن در امريكا را (كه سفارت كبراي ايران در آنجاست) به او واگذار نموده است.

 

پ- مهرتاش بعد گفت: موضوع واقعه اشرف را هم مي دانيد از كجا سرچشمه گرفت؟ گفتم: خير. گفت: از مسائلي كه مافيا از آن منتفع هستند، موضوع خريد و فروش و پخش مواد مخدر مخصوصا هروئين است در سراسر دنيا كه تجارت آن در دست سازمان مافياست. آن سازمان در ايران مسئوليت پخش هروئين را به والاحضرت اشرف برگزار كرده اند كه سالهاست اين كار تحت نظر اوست. اخيرا او خواسته بود خود را از اين كار كنار كشيده باشد. مافيا كه هرگز نمي تواند چنين امري را تحمل كند دست به اين كار زد و حالا آيا واقعا خود او را مي خواست از بين ببرد يا اينكه او را تهديد به قتل كند كه در اختيار كامل سازمان باقي بماند امري است قابل مطالعه.

 

4- معارفي گفت: اين اميراني، مدير مجله خواندنيها هم خوب مي داند چه كند؟ به هويدا حمله مي كند. اما به شهبانو و وليعهد خيلي تملق مي گويد. مي دانيد براي چه؟ گفتم: خير. گفت: آخر شهبانو دستور داده خانه اش در قلهك را به قيمت بسيار خوب از او خريده اند، يعني 25 ميليون تومان. گفتم: براي چه كار؟ گفت: براي دستگاه خيريه اي كه دارد؟ گفتم: بله او از طرفي يك آپارتمان خوب از دولت گرفته است. از اين طرف هم اين خانه را اين جوري آب نموده است. آن وقت در نگارشات خود دائما دم از بيچارگي خود مي زند. و در صدد است كه مجله خواندنيها را هم آب كند خود را از اين كار نجات دهد! بله، امروز كه قلم، آزادي حق بيان مطلب ندارد. مطبوعات كشور ما همه از اين نوع اند.

 

5- باقر شريعت زاده، وكيل دادگستري و عضو هيئت مديره كانون وكلا با من درد دل مي كرد:

الف- مي گفت: آخر اين چه وضعي است كه در كانون وكلا كه از دوازده نفر افراد اصلي هيئت مديره كمتر آماده اند هفته اي يك روز لااقل در جلسات حضور يابند تا كارها بگذرد. سه وكيل مجلس درهيئت مديره اند و يك سناتور هم كه رئيس است اين چهار نفر كه موقع انتخابات دوندگيها دارند و ترتيبات انتخاب خود را مي دهند وقتي آنها نباشند از دوازده نفر چهار نفر لنگ است. از آن هشت نفر هم كه وكيل دادگستري اند كه در محاكم گرفتارند، چند نفر كه نيامدند اكثريت پيدا نمي شود، زيرا لااقل هفت نفر لازم است. آنها كه نبودند چه بايد كرد؟ شش نفر از اعضا[ي] علي البدل (كه من اين دوره جزو اين عده هستم به اميد اينكه اعضاي اصلي بايد هيئت مديره را تشكيل بدهند) اصلا نمي آيند مگر اينكه مثل من كه علاقه دارم واهميت نمي دهم كه علي البدل هستم، بيشتر مي آيم و شركت هم در جلسات مي نمايم. حالا حساب كنيد كه كارها روي هم انباشته مي شود. اين عده زيادي از قضات بازنشسته و يا استعفا داده و ليسانسيه هاي تازه از مدرسه درآمده كار صدور پروانه هاي وكالتشان ماهها به عهده تأخير مي افتد براي اينكه هيئت مديره اكثريت پيدا نمي كند. من خنديدم و گفتم: مثل همه كارهاي اجتماعي كه موقع انتخاب همه سرو دست مي شكنند ولي هنگام انجام وظيفه اصلا خبري از حضور و همكاريشان نيست.

 

ب- شريعت زاده بعد گفت: به هر حال من چون مازندرانيم و صاف و صادق، سعي مي كنم به كاري كه عهده گرفتم بپردازم و شانه خالي نكنم و از حدود وجدان و شرف خارج نشوم. يادم مي آيد ابتداي تشكيلات ما يك ساختماني كه بعد سازمان مسكن به وجود آمد و مبارزه با زمين خواران راه افتاده بود من وكيل سازمان مسكن بودم. پرونده مهمي در اختيارم بود كه ديدم طرف قضيه واسطه براي ملاقات من تراشيد و بعد از ملاقات گفت پنج ميليون ريال مي دهم موافقت كن كه كار به كارشناس رجوع شود. به او خنديدم. در حالي كه آن روز من ماهيانه دو يا سه هزار تومان حقوق بيشتر از آنجا نمي گرفتم. او به من گفت من كار را به كارشناسي مي اندازم و اين پول از جيب تو خواهد رفت. گفتم من به شغل خود عشق مي ورزم و خيانت نمي كنم. او رفت و زد و بند خود را با دادگاه نمود و هر چه خواست در آنجا خرج كرد و كار به كارشناسي رجوع شد. بعد هم ما كه حاضر نشديم سهم حق الزحمه كارشناس بدهيم، زيرا دادگاه به كارشناس كار را رجوع نمود. نصف حق الزحمه با ما بود. كارشناس، رأي طبق ميل او [را] صادر نمود! شصت هزار تومان حق الزحمه بود. ما سي هزار تومان را نداديم اما او فورا سهم ما را هم به كارشناسان داد و نظريه آنها را گرفت و بسيار هم خوشحال شد و حكمي بر اساس آن رأي غلط كارشناسان گرفت. من در ديوان كشور آن حكم را شكاندم و كار به دادگاه استان ديگري رجوع شد، زيرا اصلا موردي براي جلب نظر كارشناسان در بين نبود و رأي آنها هم بر خلاف اسناد رسمي موجود در پرونده بود. آن دادگاه هم آن شخص را محكوم نمود و آن حكم در ديوان كشور ابرام گرديد. مدتي بعد آن شخص به من گفت آخر آن پانصد هزار تومان مگر كم پولي بود نگرفتي؟ مگر چقدر حقوق از سازمان مسكن مي گيري؟ گفتم فقط ماهي 2 هزار تومان! گفت چقدر بايد زحمت بكشي تا پانصد هزار تومان بگيري؟ گفتم من عاشق كار و شرف خود هستم كه آن را به هزارها ميليون تومان هم نمي فروشم. آخر چطور مي توانستم خيانت كنم، آبروي خودم را ببرم؟

 

پ- شريعت زاده بعد گفت: در دستگاه دولت بيشتر دنبال دوز و كلك هستند، چطور اعتبارات را بخورند. يادم مي آيد مرحوم دكتر كيان، رئيس سازمان مسكن بود من هم وكيل دعاوي آنجا بودم روزي به من گفت از شما خواهشمندم به اتفاق هيئتي برويد به بروجرد براي معاينه و رسيدگي زميني كه مي خواهند براي ايجاد آسايشگاهي كه سازمان بيمه هاي اجتماعي مي خواهد بخرد و بسازد  از نظر ما هم نظر در تعيين قيمت آن خواسته اند. گفتم من وكيل دعاوي هستم نه كارشناس زمين. دكتر كيان گفت چه اشكالي دارد هيئت تحت نظر شما باشد خرج سفر هم مي گيريد گردشي هم مي كنيد. من ديدم اين مرد اصفهاني باهوش از من يك چنين خواهشي نموده لابد نظري دارد كه نمي خواهد فعلا به من بگويد. اين بود كه پذيرفتم به اتفاق هيئت مركب از چند نماينده سازمانهاي بيمه اجتماعي و مسكن رفتيم به محل. سپس گزارش قبلي را ديديم كه درباره سه زمين بحث شده: يكي را به كلي تپه اي و بد، ديگري را متوسط، سومي را خوب تعيين نموده بود. من گفتم برويم اول خوب را معاينه كنيم. ديديم زميني است با ابعاد معيني در نقطه اي از خود شهر. بعد زمين متوسط را ديديم. معلوم شد چندان فرقي با زمين اولي ندارد. بعد من گفتم خوب است آن زمين بد را هم ببينيم كه نوشته شده است تپه اي است و سنگلاخ. وقتي آنجا را ديديم [كه] خارج از شهر [بود] ولي تپه[اي] قشنگ [و] مشرف به شهر و آبي هم در نهري نزديك آن جاري بود، سنگلاخ زيادي نبود. من گفتم عجب جاي خوبي است. اينجا كه منظره اش عالي [است] آب روان هم دارد. يكي ديگر گفت اتفاقا سنگهاي اينجا براي نما و ساختمان آسايشگاه هم خوب است. به علاوه آسايشگاه بايد از شهر خارج باشد نه داخل آن و اينجا جامع اين صف است و بعد آمديم و به اتفاق نوشتيم بهترين زمين براي اين كار همين زمين تپه اي است. بعد كه به شهر آمديم و به دكتر كيان گزارش دادم لبخندي زد و گفت بيخود تو را نفرستادم. اين زمين اصلا جزو خالصه است و پولي براي خريد آن لازم نيست. دستگاه سازمان بيمه اجتماعي سه ميليون تومان براي خريد زمين براي اين طرح تعيين كرده بود و زمين شخص متنفذ محلي را با زد و بند مي خواست براي اين طرح بخرد. بعد كه ما نوشتيم كافي است تصويبنامه[اي]، دولت براي اين زمين و انتقال آن به سازمان بيمه اجتماعي صادر كند، اصلا دست از آن طرح برداشتند و معلوم شد اساس طرح براي خريد آن زمين و زد و بند بود.

 

 


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org