ماهنامه شماره 37 - صفحه 3
 

 

» خاطرات عميدي نوري

 

 

56/8/21 - ديروز جمعه بود. بعضي از دوستان و بستگان آمده بودند. نكاتي يادداشت مي شود:

 

1- صالح سالاريان از دوستان قديم در كجور مي گفت: اين منصور روحاني كه چهارده سال بود به نام وزير برق و بعد هم كشاورزي بزرگترين لطمه را به كشور ما زد و ميليونها  تومان هم سوء استفاده نموده به نام خود و برادرش و آن وكيل زاده كه در رأس جنگلباني او را گذارده بود هزارها هكتار از جنگلهاي گرگان را برده و خورده است، باز هم سر از حزب رستاخيز در آورده. ديديد در سمينار حزب چه گفت؟ او پيشنهاد ملي شدن اراضي را داد كه بسيار از بيانات دكتر مصطفي الموتي خوشم آمد كه جوابش را داد با طرز خوبي، زيرا گفت بحث فعلي در باره اجراي فرمان شاهنشاه است كه مالكيت در زمين را تثبيت نمودند منتها درباره ترقي سرسام آور ارزش آن بايد راه حل يافت البته اين يك تو دهني خوبي به او بود ولي من تلگراف مفصلي براي آموزگار و باهري دبير كل حزب فرستادم و عليه او مطالبي ذكر نمودم از جمله همين جنگلهايي كه با بهترين درخت آزاد را به نام برادرش كه شركتي درست كرده بود با هم خوردند و درختهاي آن را هم خودشان بصورت تراورس 1 به راه آهن ايران فروختند. آنگاه رونوشت آن تلگراف را به من داد كه آن را خواندم و نام آن جنگل «اللنده و هلنده» بود.

 

2- بعد از رفتن او كه در ميان جمعي از حاضرين آن مطالب را مي گفت، مصطفي الموتي آمده بود كه البته بعدازظهر بود. من به او گفتم كه سالاريان از شما تعريف مي كرد و از جوابي كه به منصور روحاني داده بوديد در سمينار زمين، خوشحال بود و ضمناً تلگرافي هم به باهري و آموزگار نمود، كه متن آن را به او ارائه دادم. دكتر الموتي پس از خواندن آن تلگراف گفت:« نمي دانيد آن سمينار چه افتضاحي به بار آورد. روزنامه ها جريان واقعي اين امور را نمي نويسند كه مردم از حقايق وقايع آگاه شوند. در اين سمينار (كه دكتر باهري به عنوان دبير كل حزب آن را افتتاح نمود ]و[ سپس به دكتر مجيدي اشاره نمود كه رياست جلسه را به عهده بگيرد) من مراقب بودم كه شخصي به نام «حفظي» هم آمده است جلو نشسته و يك دستگاه ضبط صوت نيز كه همراه دارد جلوي خود گذارده است. من مي دانستم تنها اين «حفظي» نيست كه اين طوري است بلكه اينها چند نفرند كه از موقعي كه ما حزب ايران نوين داشتيم به بعد و حالا كه حزب رستاخيز است مي آمدند در جلسات حزبي آنچه دلشان مي خواست از فحش و فضيحت مي دادند و صداي خود را هم ضبط مي كردند و بلند مي شدند و مي رفتند. اما نه آن دكتر باهري و نه آن دكتر مجيدي هيچ كدامشان او را نمي شناختند و نمي دانستند اين شخص چه طوفاني بر پا مي كند. به هر حال جلسه سمينار اداره شد. دكتر مجيدي به اين منصور روحاني اجازه سخن داد او هم به نحوي كه لابد در روزنامه ها خوانديد از خودستايي و ملي شدن آب و توسعه كشاورزي و بعد هم ملي شدن زمين سخن به ميان آورد. وقتي به توسعه كشاورزي رسيد يكمرتبه اين «حفظي» پريد توي حرف او و گفت: عجب، كشاورزي ما را كه به روز سياه رسانيدي حالا سراغ زمين آمده اي!؟ باهري گفت: آقا حرف توي حرف نزنيد از رئيس جلسه بايد اجازه سخن بگيريد و حفظي گفت: كدام رئيس او را كه ما انتخاب نكرديم و شما او را امر داديد رئيس جلسه باشد او هم خاصه خرجي مي كند من اجازه سخن خواستم بيخود به همكار سابق خود اجازه داد. اينها را شاه از كار بيرون كرده است باز هم در اينجا سر در آوردند. دكتر مجيدي سخت به او حمله كرد كه حرف نزن برو بيرون او گفت خودت حرف نزن و سكوت نمود. بعد باز هم دكتر مجيدي اشتباه نمود به جاي اينكه به او اجازه سخن دهد به بقايي يزدي اجازه حرف داد كه او هم مطلبي گفت و نشست. اما حفظي ديگر امان به دكتر مجيدي نداد كه ديگري را اجازه دهد پشت تريبون نطق برود. خودش رفت پشت ميز خطابه و دستگاه ضبط صوت خود را هم جلوي خود گذارد و شروع به ايراد نطق نمود و گفت: بله، فعلاً كار كشور ما به اين جا  كشيده است كه اين منصور روحاني پس از اينكه چهارده سال پدر آب و برق و قنوات كشور و سپس كشاورزي مملكت ما را در آورده است و شاهنشاه او و امثال او را از كار اخراج نمود و معلوم نيست چطور باز هم اين دوال پاها 2 يكي مي رود خودش را به دستگاه شهبانو مي چسباند (منظورش دكتر مجيدي بود) يكي از جاي ديگر سر در مي آورد حالا اين منصور روحاني مي آيد در باره زمين براي ما تعيين تكليف كند! اينها چند كلمه از زبان خارجي مي دانند به ما افاده مي فروشند و كار مملكت را به اين روزگار كشانيده اند. من خودم چهار زبان مي دانم. فرزندان من هم كه در خارج درس خوانده اند از كثافت كاريهاي اين روحاني و امثال او كه وضع مملكت را چنين نموده اند ديگر به ايران بر نمي گردند خودم هم كارمند بازنشسته راه آهن ايرانم يك زمين به من و امثال من براي خانه سازي به روي كاغذ داده اند الآن سالهاست حرف است و زمين را تحويل نداده اند آن وقت اينها مي آيند اينجا از زمين و ملي شدن آن حرف مي زنند، بله زمين. مي خواهيد بگويم زمين خواران بزرگ چه كساني اند؟ چطور زمينها را خوردند وآب هم رويش خوردند حالا كه فروختند آن زمينها را به قيمت گزاف، مي خواهند به جان مردم بدبختي بيفتند كه دارايي خود را سر زمين از دست داده اند و خلاصه دور برداشت و ]مطالب بسياري[ گفت.آخر حوصله دكتر مجيدي تمام شد. اعتراض كرد اين حرفها خارج از موضع بحث زمين است. حفظي گفت آن طور نيست. همه اين حرفها مربوط به زمين است. مجيدي فرياد  زد انتظامات بيايند ايشان را ببرند. حفظي خنديد و گفت من اينجا مي ايستم حرفهايم را مي زنم شاهنشاه فرمودند حرفهايتان را با صراحت بزنيد و معايب را بگوييد. من وحشتي ندارم فرضاً مرا سازمان امنيت بگيرد و مرا بكشد چه نتيجه اي مي گيريد؟ مجيدي ديد كسي نيامد او را پايين بياورد اين بود كه دكتر باهري لنگ انداخت و شروع به تعريف كردن از حفظي نمود كه شما البته كارمند سابقه دار و شاهدوست كشور ما هستيد و مطالبي كه گفتيد مورد توجه واقع مي شود. موافقت كنيد ديگران هم حرف خود را بزنند. اين بود كه او هم نرم شد و گفت چون به شما دبير كل اعتماد دارم تريبون را ترك مي كنم.»

 

56/8/22 - ديروز به عيادت زائيني، رئيس دادگاه 32 شهرستان رفته بودم كه شوهر ثريا خانم برادرزاده خانم است در آنجا گفتگو به آمريكا كشيد و احوالپرسي از مادر خانم كه مبتلا به سرطان است و در امريكا تحت معالجه است. ثريا خانم گفت:

 

1- يكي از اقوام نزديك زائيني چند روز پيش از امريكا آمده بود گفت افتضاحي در جشن چهارم آبان، تولد شاه در سفارت ايران در واشنگتن شد، زيرا همه آنها كه دعوت داشتند آمدند در جشن شركت كردند. شيريني و ميوه ها را خوردند. آخر سر، همه پوستهاي ميوه و آشغالها را به سر و صورت اردشير زاهدي پرتاب كرده او را مورد حمله شديد خود قرار داده شعارهايي عليه شاه دادند و رفتند. اردشير بيچاره را ديدم به كلي ناراحت و كنفت شده بود. صدايش هم در نيامده بود.

 

2- ثريا خانم كه خود مدير يك مؤسسه فرهنگي تهران است مي گفت: در اينجا هم كه دانشگاه شلوغ است نظم تحصيلي ندارد. كلاسها تعطيل است و با دانشگاهاي امريكا و اروپا در اين مسايل هم فكري دارند. در اينجا بهانه هاي ديگري هم در مي آورند چنان كه مي گويند كه اين معتمدي، رئيس دانشگاه بهايي است و ما او را نمي خواهيم و دم از رياست دكتر نهاوندي مي زنند.

 

3- ثريا خانم بعد از مسافرت خود به امريكا گفت كه براي عيادت مادرش رفته بود. او گفت در يك مهماني كه در منزل جهانگير آموزگار داده شد ديدم اين برادر جمشيد آموزگار كه الآن بيش از دوازده سال است سفير ايران در امريكا در امور اقتصادي است خيلي حال و كارش خوب است. يك ويلاي خوب در لوس آنجلس يكي هم در واشنگتن دارد. خودش علي حده اتومبيل لوكس دارد. خانمش علي حده، حقوق خوب. البته آنجا و در تهران هم شنيدم اين آموزگارها در خدمت سياي امريكا هستند كه اين مقامات دائمي را دارند. جمشيد آموزگار نيز الآن بيست سال است معاون وزير و بالاخره نخست وزير كشور است.

 

---------------------------------------------------------

1- traverse؛ تخته هاي چوبي ضخيم كه در عرض راه آهن زير ريلها گذارند تا ريلها در مقابل عبور واگنها مقاومت بيشتري به خرج دهند. (فرهنگ معين)

2- حيله باز. مكار


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org