» خاطرات عميدي نوري
56/7/29 – دو روز بود در مازندران بودم كه باران و سرما شديد بود. روز سهشنبه مجلس ختمي در مسجد جامع نوشهر برگزار شده بود. درباره فوت جانگزاي دو جوان، يكي فرزند و ديگري داماد دوست ديرينهام، صالح سالاريان از محترمين كجور كه در محل گالري بالاي گردنه امامزاده هاشم در راه هراز با كاميوني برخورد نموده سه سرنشين آن اتومبيل سواري فوت نموده بودند. در مسجد بزرگ آنجا با آنكه نام شاه در لوحهاي نصب بود كه نشان ميداد آن قبه كاشيكاري و آن ساختمان از پول شاه درست شده بود. يكي از رؤساي شعب دادگاه استان مازندران كه او هم « سالاريان» است و از دوستان قديم پهلوي من نشسته بود و با من محرمانه صحبت از شاه ميكرد كه آخر اين كارها چيست ميكند؟ اين همه نطقهاي متناقض، اين تشكيل كميسيون شاهنشاهي تحت رياست مدير خود كه نخستوزير مسئول قانوني كشور تحت رياست آن رئيس دفتر در جلسه آنجا حاضر ميشود، آن هم آن گزارشهاي جالب درباره كارهاي اجرايي كشور كه همهاش نقص و خرابي و عدم انجام طرحي در مدت مقرر است. آيا اينها نشان نميدهند كه اولاً مزاج مشروطه ايران به كلي منحرف گرديده و به حكومت مطلقه شخصي افتاده است؟ ثانياً نشان نميدهد كه دستگاه حكومت مطلقه با اظهار اين مطالب دارد اعتراف بر عجز و ناتواني در اداره كشور و بالنتيجه اتلاف وقت و پول ميكند؟ بعد در حالي كه لبخندي ميزد گفت: من هنگامي كه در روزنامهها خواندم، تعدادي نقابدار در دانشگاه به اتوبوس حامل دخترهاي دانشگاه حمله نمودند، به خود گفتم؛ اين كار ساختگي است و براي بهرهبرداري خاصي است. به همين جهت آن منوچهر مسعودي وكيل دادگستري كه با صدر كشاورز مرحوم و هدايتالله متين دفتري پسر مرحوم دكتر متين دفتري كار ميكرد و هفته پيش محاكمهاي نزد من داشت و ميگفت اوضاع قدري عوض شده و اجازه كمي آزادي براي اظهار عقيده به ما داده شده است مرا در اين مسائل دچار انديشه نموده است كه حقيقت امر چيست؟ من گفتم از اوضاع و احوال امر چنين استنباط ميكنم كه اين تظاهرات چنان كه شم قضايي جنابعالي هم از آن نتيجهگيري نموده حاكي از آن است كه دستگاه ميخواهد پروندهسازي عليه آزادي و دمكراسي كند تا موقعي كه با رئيسجمهور امريكا مواجه ميگردد به او بفهماند كه اينجا كشور شاهنشاهي با طبع خاص خودش است. من نميتوانم اين كشور را به شكلي اداره كنم كه خطر كمونيسم و ارتجاع از بين برود و الاّ در لواي آزادي، سيستم حزبي كمونيسم و هرج ومرج باعث سقوط ايران ميشود كه يكي از دوستان قابل اتكاي امريكاست. سالاريان گفت: اين درست است.
56/7/30 – ديروز جمعه بود. بعضي از بستگان و دوستان آمده بودند. نكاتي از گفتهها ثبت ميشود.
1- محمود وارسته (مديركل سابق وزارت اقتصاد و فعلاً وكيل دادگستري) همشيرزاده خانم ميگفت:
الف – چند روز پيش در كاخ دادگستري از جلوي دادگاه شعبه اولي كه پرونده عليزاده و صيرفي معاونين وزارت بازرگاني را درباره معامله شكر رسيدگي ميكرد عبور ميكردم. چون ساعتي وقت آزاد داشتم علاقمند شدم جزو تماشاچيان بنشستم و محاكمه مزبور را هم ببينم. بعد كه به سؤال و جوابهايي در آنجا برخوردم، بسيار خوشحال شدم كه چه خوب موقعي در دادگاه بودم، زيرا سؤال و جواب جالبي بود كه جان كلام پرونده را نشان ميداد: هاشمي رئيس دادگاه مثل اينكه مسلط است بر پرونده از اين جهت سؤالهاي جالبي ميكرد. مثلاً از او پرسيد: « با آنكه گفتيد كه اين شركت انگليسي مورد معامله با شما درباره شكر جزو ليست بيست نفري كه معامله شكر به طور معمولي ميكرديد نبود و با اصول مناقصه و مزايده هم معامله نكرديد پس اين شركت را از كجا شناختيد و چطور شد كه با او به سرعت معامله را انجام داديد؟» عليزاده معاون وزارت بازرگاني گفت : « اين سؤال در بازپرسي هم از من شد و من ناچار شدم با اين شركت مكاتبه كنم و جواب آن را تهيه نمايم. چنان كه جواب آن را تهيه كردم و به پرونده امر دادم. اين شركت را هويدا و بعد مهدوي شناختند و هويدا به مهدوي گفت: اين معامله با اين شركت انجام پذيرد و من همان روزهايي كه از شركت تعاوني روستايي به وزارت بازرگاني منتقل شدم، وزير بازرگاني اين قرارداد را تهيه نموده بود و به من گفت الان مديرعامل شركت در مهانخانه منتظر است. فوراً با او تماس بگير و فوري ِ فوري كه اين كار تمام شود.» رئيس دادگاه به او ميگويد چه دليلي بر اثبات اين ادعاي خود داري؟ عليزاده ميگويد: « بالاتر از اين را بگويم چون در همان روزهايي بود كه من معاون شدم قبل از معرفي به پيشگاه شاهنشاهي تحت فشار وزير بودم كه اين قرارداد را به امضا برسانم. وقتي به شاهنشاه معرفي گرديدم اعليحضرت از همين قرارداد از من پرسش فرمودند و تأكيد كردند با آن شركت انگليسي كار قرارداد را تمام كردي؟ بايد درازمدت باشد» اين جوابها بسيار جالب بود. اينها را كه در روزنامهها نمينويسند! من حرف وارسته را قطع نموده گفتم : اتفاقاً به شكلي خاص اين حرفها در روزنامه اطلاعات منعكس بود. فقط در چند جا گاهي نيم سطري و گاهي يك سطر سفيد مانده بود كه من خيلي دقت كردم كه نام چه شخصي است. ابتدا چنين نتيجهگيري نمودم كه نام هويداست كه به مناسبت اشتغال او به وزارت دربار فعلاً ملاحظه كردهاند اسم او را ننوشتهاند و الاّ داستان فشار مهدوي وزير بازرگاني به عليزاده در روزنامه اطلاعات منعكس بود. بعد ديدم در يك جا اسمي هم از هويدا برده شده بود. من پيش خود خيال كردم آن يك جا اشتباهاً از سانسور رد شده بود. حالا كه جنابعالي توضيح داديد كه از توصيه اعليحضرت هم عليزاده سخن به ميان آورد خيال ميكنم آن يك سطر سانسور مربوط به همين موضوع است كه جنابعالي گفتيد. بله ترديد نيست كه پول نفت بايد همين طوريها به كشورهايي كه براي آنها سهميهبندي شده است صادر گردد. انگلستان در منتهاي مضيقه ارزي قرار دارد و ايران بايد اطاعت كند از نقشهاي كه به او تحميل ميشود به كجا و چقدر ارز نفت داده شود. خريد شكر و گندم و غيره همه بهانه است. چنان كه ديديم چقدر از اينها نفله شد و در دربار ريخته شد و ميلياردها دلار هم به عنوان جريمه و خسارت توقف كشتيها در بنادر ايران ارز خارج گرديد.
ب – وارسته بعد درحالي كه لبخندي زد، گفت: اينها افراد كوچكي هستند كه آنها را معاون وزير مينمايند كه از فرط ذوقزدگي اين گونه قراردادها را به امر شفاهي وزير فوراً امضا كنند. البته ممكن است لفت و ليسي هم از قبيل مسافرتي و مهمانيهايي و سوغاتيهايي هم نصيب اينگونه اشخاص از اين امضاها بشود و الاّ اگر آدمهاي درستي باشند طبق صريح قانون جزاي عمومي ايران در برابر چنين امري ميبايستي دستور كتبي از آمر خود مطالبه كنند. چنان كه من وقتي مديرعامل شركت معاملات خارجي بودم، در برابر وزير وقت ايستادگي نمودم و امضايي برخلاف مقررات قانوني نكردم، مثلاً روزي اين عاليخاني، وزير وقت بود من را خواست، دكتر شادمان هم نزدش بود قراردادي تهيه شده را جلوي من گذارد و گفت اين را همين الان امضا كنيد و بعد هم به سوي آنكارا پرواز نماييد كه مرحله فوري قرارداد پيش رود. ما احتياج مبرم به گوسفند و خريد آن از تركيه داريم و اين قرارداد مربوط به آن است. من لبخندي زدم و گفتم از كي مرا شناختيد نوشته و قراردادي را نخوانده و نفهميده و موافق نبوده امضا كنم؟ من ميدانم كه تركيه اين قدر گوسفند ندارد كه بتواند به ما بفروشد، چطور همچه قراردادي را امضا كنم؟ عاليخاني گفت من وزيرم، ميگويم امضا كن. گفتم بايد امر كتبي به من بدهيد آن وقت جواب شما را بدهم. شما وزيريد مصونيت سياسي داريد ولي من فرد عادي هستم فردا جواب ديوان كيفر را بايد بدهم. عاليخاني ناراحت شد و گفت پس معلوم ميشود نميخواهيد با من كار كنيد. گفتم بله از اين شكل كار خود را معاف ميكنم اجازه دهيد همين الان استعفاي خود را بنويسم او سكوت نمود و گفت يكي دو روز تأمل كن حالا عصباني هستي. بعد از دو روز نزدش رفتم و گفتم من اين جور قراردادها را امضا نميكنم و استعفا هم ميدهم. عاليخاني گفت عجب ترسو هستي من هزارها امضاي غيرمجاز نمودهام گفتم من اين طوري نيستم. گفت پس چه كنم راضي باشي؟ گفتم چون محل زندگيم همين حقوق يا مزاياي آن است اگر كاري كنيد كه به من برسد حرفي ندارم و راضي هستم او هم حكمي برايم صادر نمود تحت عنوان « مشاور وزير» با همان مزايا و سپس با رضايت از او جدا شدم. پس اگر مأمور پاك و قوي باشد زير بار نميرود.
2 – دكتر مصطفي الموتي بعدازظهر ديروز كه هنوز كسي نزدم نبود درد دل ميكرد و ميگفت:
الف – چند روز پيش هويدا دعوتي كرده بود به منزلش كه در همان سعدآباد است، همان عمارتي كه سپهبد تيمور بختيار آن را ساخته بود. من به ياد آن كارهاي او در دوران قدرت حكومت نظامي و سازمان امنيت او افتادم كه با چه كارهايي به جمع ثروت پرداخت. او يك خانه مجلل ديگري هم در الهيه درست كرده بود كه بعضي از ضيافتهاي مطبوعاتي و يا [ضيافتهاي مربوط به] شيخهاي خليج فارس را كه او آنها را اداره ميكرد در آنجا بود. من به فكر افتادم كه چطور او ياغي شد و به اروپا رفت و قيام عليه شاه نمود و بعد چطور كشته شد و چطور قانون مصادره اموال او تصويب گرديد؟ فعلاً آن خاانه الهيه يكي از ساختمانهاي نخستوزيري است كه مهمانيهاي دولت در آنجا برگزار ميگردد. و اين خانه عالي كه يك قصري است در سعدآباد را هم، اميرعباس هويدا گفت محل سكونت وزيردربار است كه من فعلاً در اينجا سكونت دارم. از او پرسيدم در اين پست جديد چطوريد و با پست سابق چه فرقي احساس نموديد؟ هويدا فيلسوفانه لبخندي زده گفت: اين پست همهاش تشريفات است و آرامش خيال، اما پست نخستوزيري نگرانيهايي براي آب و نان و گوشت مردم هم داشت.
ب – الموتي بعد در حالي كه ميخنديد گفت : خيال ميكنم هويدا زياد سرپوش روي حقيقت نگذارد در اين جوابي كه به من داد، زيرا طبع فعلي حكومت و رژيم كشور ما طوري است كه پستهاي موقتي نخستوزيري و وزارت دربار يك پستهاي تشريفاتي است كه اشخاص درآن قرار ميگيرند والاّ حكومت واقعي كشور در دست پيشخدمتهاي شاه و اعضاي خاندان سلطنتي است كه به رتق و فتق امور ميپردازند. مثلاّ اين هوشنگ دولو در همان خانه زيبايش نزديك تجريش اثر عجيبي در امور مملكت دارد. او بايد روزانه چند ميليون تومان كاسب باشد از كارگذراندنها و كارچاقكنيها. او به وزرا پاي تلفن دستور ميدهد و [به] هر يك [كه] كار و توقع و امر او را انجام ندهد فحش و بد وبيراه ميگويد و خط و نشان ميكشد. عدهاي از رجال مهم بر سر كار از كسانياند كه او آنها را به آن پستها گمارده است، مثلاً همين وليان كه الان چند سال است ديكتاتور مطلق ايالت خراسان است، هم به سمت استاندار و هم به سمت نايبالتوليه آستان قدس از طرف اعليحضرت [منصوب شد] در حالي كه پس از كنار رفتن از وزارت تعاون و امور روستاها صحبت از بازداشت و محاكمهاش بود. او كارش اين است كه منزلش را مرتب نموده كه اعضاي خاندان سلطنت حتي خود شاه نيز گاهي به آنجا ميرود و پذيرايي ميگردد، بساط همه جور پهن است از مواد مخدر تا مخدرات. همچنين يكي دو آشپز خوب دارد كه بهترين غذاها را تهيه ميكنند براي شاه و ملكه و كساني كه در دربار ميخواهد ميفرستد. يكي چند مرتبه هم جيب خود را پر پول و زر نموده و وقتي شاه يا شهبانو و يا مادر شاه كسالت مختصري مييافتند ميرفت آن پولها را دور سر آنها ميچرخاند و بعد به رسم صدقه مثلاً بين فقرا پخش ميكرد. شغل رسمياش نيز پيشخدمت مخصوص شاه است. او در حال حاضر از هر نخستوزير و وزيري مقتدرتر است و هر چيزي از شاه بخواهد دستخط از او ميگيرد.
پ – دكتر الموتي بعد گفت: راستي يك دو روز پيش فريپور (مدير روزنامه صداي مردم) را ديدم، احوال شما را ميپرسيد. او فعلاً در لندن زندگي ميكند و موقتاً به تهران آمده است. او ميگفت در لندن و خارج از ايران به طوركلي انسان وحشت ميكند از انتشارات و تبليغاتي كه عليه شاه و ايران به عمل ميآيد. حتي يك بنگاه نشر كتاب اخيراً آنچه درباره ايران نوشته ميشود از اعلاميهها و كتابها آنها را چاپ مينمايد به زبان فارسي و به قيمت گران پخش ميكند و ميفروشد، مثلاً همان اعلاميه 68 صفحهاي سيدعلياصغر حاج سيدجوادي را به شكل كتاب درآوردهاند و هر جلدي را پنج ليره ميفروشند كه به سرعت ناياب ميشود. حقايق امور كشور الان در اروپا و امريكا زياد منعكس ميباشد.