جمشيد آموزگار بد موقعي به نخستوزيري رسيد. دولت هويدا پس از 13 سال كنار رفته بود. مشكلات سالهاي آخر دولت هويدا بسيار زياد بود. شكوه و عظمت و ثروت برآمده از نفت فرو ريخته و تورم به حد بالايي رسيده بود. خرج تراشيهاي سابق نظامي و بلندپروازيهاي اقتصادي شاه، ايران را به سوي هرج و مرج سياسي و اقتصادي سوق داده بود.
آمدن كارتر بر مسند رياست جمهوري آمريكا به نوعي قوز بالا قوز شاه شده بود. كارتر كه احساس كرده بود با روشهاي ديكتاتورمنشانه حكومتهاي دستنشانده به سمت سقوط پيش ميروند، تصميم بر انجام اصلاحات در اين كشورها گرفت. وي در خاورميانه شاه را به اين كار واداشت. جمشيد آموزگار كه تحصيلكرده آمريكا بود و به طرفداري از آمريكا اشتهار داشت، اولين انتخاب بود. هويدا جاي اسدالله علم را در دربار گرفت.
كارتر سخت اشتباه ميكرد و يا اگر خوشبين باشيم خيلي دير به اين كار اقدام كرده بود چون كابينه آموزگار سالي بيش دوام نياورد.
كابينه آموزگار تفاوت عمدهاي با آخرين كابينه هويدا نداشت. يكي از تغييراتي كه زياد به چشم ميآمد صدارت داريوش همايون در وزارت اطلاعات و جهانگردي بود.
همايون زندگي سياسي پر فرازو نشيبي طي كرده بود. همكاري با شبه نظاميان، فعاليت در انجمن همياري با پان ايرانيستها، همگامي با گروه ناسيوناليستهاي انقلاب ايران، عضويت در حزب سومكا، دبيري سنديكاي نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات، بنيانگذاري روزنامه اطلاعات و قائممقامي حزب رستاخيز.
همايون هميشه چشم به كرسيهاي بالاتر داشت و با حسرت به آن كرسيها مينگريست. حسرتي كه بعد از چندين دهه ناكامي به بارننشسته بود. سمت وزارت و سخنگويي دولت براي وي مقام كمي نبود. يك شبه ره صد ساله طي شده بود، راهي كه مقدمات آن را قبلاً چيده بود.
ازدواج وي با هما زاهدي دختر فضلالله زاهدي عامل كودتاي 28 مرداد و خواهر اردشير زاهدي مرد قدرتمند دربار پهلوي زمينه صعود وي را فراهم كرده بود. همين تغيير كابينه نيز به سود وي تمام شد. در سندي كه ارائه كردهايم وي خطاب به آموزگار مينويسد: « تو مرا بركشيدهاي. با آنكه دوست نزديك من نبودي مرا از هر كس به خود نزديكتر كردي و به من فرصتهايي در زندگي دادي كه هيچ كس ديگر نداده بود و خيالش را هم نداشت.»
شيريني اين وزارت هنوز به كام همايون ننشسته بود كه « ضامن وزارت» وي يعني آموزگار سقوط كرد. شتاب انقلاب تحمل آموزگار را نداشت. وي با آموزگار بركنار شد. كار به اينجا ختم نشد، آموزگار به خارج رفت ولي نزديك بود همايون قرباني حكومت پهلوي گردد. همايون از اولين كساني بود كه با جمعي ديگر براي تبرئه شدن رژيم پهلوي به عنوان يكي از عوامل نارضايتي مردم در سال 1357 به زندان افتاد. شب 22 بهمن 57 و باز شدن در زندانها نجات وي را در پي داشت. سندي كه در اين شماره ماهنامه بهارستان ارائه كردهايم، سند جالبي از محدوده روابط دولتمردان پهلوي در بالاترين سطح آن يعني هيئت دولت است. نارضايتي جمشيد آموزگار از انتشار خبري از زبان وي (درباره نفت) در خبرگزاري دولتي پارس موجب آن شد كه همايون نامه تملقآميزي براي آموزگار ارسال كند كه محتواي آن خواننده را به تعجب واميدارد. قضاوت آن برعهده خوانندگان گرامي.
وزارت اطلاعات و جهانگردي 18/10/36[ [25
دفتر وزير
جمشيد عزيزم،
اين نامه را به عنوان يك دوست مينويسم. واكنش تو در برابر سوء تفاهم و اشتباهي كه در خبر مصاحبهات پيش آمده بود و برداشت سختي كه از اين رويداد كردهاي مرا در اندوه عميقي فرو برد. اجازه ميخواهم چند دقيقه از وقتت را بگيرم. احساس ميكنم پس از سالها آشنايي و دوستي و سه سال همكاري نزديك بايد، خودم را معرفي كنم.
در همه زندگيم دوست داشتهام تكليفم با هر چيز و تكليف مردم با من روشن باشد. اگر با كسي دوست بودهام پاي دوستي ايستادهام اگر هم با كسي مخالف بودهام پروا نكردهام. خود تو شاهد موارد بسيار بودهاي كه من هيچ ملاحظه نكردهام. چنين آدمي نميتواند از پشت خنجر بزند آن هم به چه كسي، به كسي كه جز نيكويي از او نديده است. تو مرا بركشيدهاي. با آنكه دوست نزديك من نبودي مرا از هر كس به خود نزديكتر كردي و به من فرصتهايي در زندگي دادي كه هيچ كس ديگر نداده بود و خيالش را هم نداشت.
چرا من بايد بدخواه تو باشم؟ وجود تو يكي از عوامل قاطع در همه اميدواريهايي است كه من به آينده خودم و اين كشور دارم و شرافتم را شاهد ميگيرم كه در چهل سال گذشته هرگز خودم را از اين كشور جدا ندانستهام.
من در گذشته هم فرصت داشتم كه از لاك خودم بيرون بيايم ولي فقط با پيدايش حزب رستاخيز با دگرگونياي كه احساس كردم در فضا روي داده است وارد ميدان شدم. تو در نخستوزيري ضامن آينده مني. آدمي با روحيه و طرز تفكر و برداشتهاي من به اتكاي چون تويي در چنان جايي ميتواند جرأت وارد شدن در اين درياي پرخطر را داشته باشد. اگر من اكنون خوشبينم كه ميتوانم سهم شايستهاي در بهبود اين كشور داشته باشم به پشتگرمي توست. چون در تو آن نيروي تغييردهنده و پيش برنده و پاك سازنده را ميبينم.
من ممكن است به خطا به تو آسيب بزنم و نفهمم چه ميكنم، اما چگونه ممكن است دانسته ريشه خودم را بخشكانم؟ آيا خيال ميكني چنان نادانم كه سود و مصلحت خودم را هم نميفهمم؟ حقشناسي و دوستي و احساس ستايش به تو به كنار، آيا من اين اندازه هم شعور ندارم كه ارزش دوستي و پشتيباني تو را براي ادامه زندگي سياسيام نشناسم و دانسته در پي ويران كردن پايههاي كاميابي خودم برآيم؟ اگر در همه زندگيم يك دوست من حكم به ناسپاسي و سست عنصري من كرده باشد حق داري به من بدگمان باشي. ميدانم تجربههاي تلخ بيشمار با مردم داشتهاي. اما گذشته من گواهي بر اين است كه من مانند بسياري از آدمها نبوده ام. دنبال كارها و آرزوهاي آنها نرفتهام و برايم آبرو، و اعتماد ديگران بيش از پول و مقام ارزش داشته است. من آبرويم را پيش كسي چون تو به هيچ قيمت نخواهم برد. مقام خود تو هم ارزش اين را ندارد كه نام مرا به زشتي ببرند و به خيانت و تقلب و نامردي متهمم كنند. من يكي به تو خنجر نخواهم زد نه از رو به رو و نه از پشت. به هيچ كس نخواهم زد به ويژه به تو كه اين همه مرهونت هستم. اجازه بده پيش از اينكه نامهام را تمام كنم اندكي هم به خود موضوع بپردازم. روز كنگره همه ما تا حدي آشفته و گرفتار و دل مشغول بوديم. من اطمينان دارم خودت هم دقيقاً يادت نيست به خبرنگاران چه گفتي. من هم درست يادم نيست به خبرنگار خبرگزاري پارس چه گفتم. او هم كسي است كه در گذشته، در حزب، از روي مطلب نوشته شده اشتباه ميكرد چه رسد به نقل شنيدههايش.
حالا اگر كسي به او گفته است كه تو راجع به نفت مطلبي گفتهاي و او نقل كرده اين نميتواند نشانه بدخواهي او باشد. من خوب ميشناسمش. آدم بيچارهاي است. حتي اگر من هم در آن گيرودار در پي تصحيح مطلب او برآمده باشم ــ كه باور كن يادم نيست درباره نفت سخني گفته باشم ــ اين هم نه از روي بدخواهي، بلكه از روي اشتباه بوده است. به هر حال شخصي كه خبرنگار خبرگزاري پارس ميگويد خبر نفت را از او گرفته شهادت داده است كه چنين خبري به خبرنگار خبرگزاري پارس نداده است و گفته است اگر خبري ميداشته به روزنامه خودش رستاخيز ميداده است نه به خبرگزاري پارس ـ كه استدلال قابل قبولي است.
اكنون حكم آنچه تو فرمايي. اگر در دلت سايه ترديد و بدگماني چنان افتاده است كه ديگر نميتواني مرا دوست قابل اطمينان خود بداني به من اشارهاي كن و من با كمال تأسف و بيميلي به خانهام خواهم رفت و دريغ خواهم خورد كه كارير سياسي من يك بار در گرو نقل قول اشتباه يك مديركل بود كه وزيري را وزير شنيد و بار ديگر با نقل قول اشتباه يك خبرنگار كه فارسي را از رو نميتواند درست بخواند، به پايان رسيد. اما حتي اگر كار بدينجا بكشد بگذار به تو اطمينان بدهم كه در وجود من جز دوستي و ستايش و حقشناسي به تو نيست. من تو را قبول دارم و فروتنانه به صفات بزرگ رهبري تو احترام ميگذارم و آرزويي بزرگتر از اين ندارم كه تا وقتي توان خدمت دارم در گروه ياران تو باشم. اگر تو جز اين بپنداري به قول شاعر محبوبت « دشمن از دوست ندانسته و نشناختهاي!
با ارادت و احترام
داریوش