» جشن بزرگان
فرهاد رستمي
داشتم فكر ميكردم، نسل جوان امروز چقدر با نسل ما تفاوت دارد، چقدر پر توقع و سختگير هستند! قبول دارم كه خيلي از مشكلات جوانان به جامعه بازميگردد اما انصاف داشته باشيم كه همه معضلات را هم نميشود به گردن دولت و جامعه و تاريخ انداخت. جوانان ما تقصير ندارند. مقصر ماييم كه راهكار مناسبي در اختيارشان نميگذاريم ما بايد صادقانه به نسل امروز بگوييم: « پسر، دختر! ما متهميم». جوان هدايت ميخواهد، از طرفي از نصيحت گريزان است. بايد مِن غيرمستقيم با او طرف شويم. بايد با زبان « هنر» با جوان صحبت كنيم. بايد ظاهرمان را جوان پسند كنيم (اگرچه خوشمان نيايد) تا بتوانيم در او نفوذ كنيم و باورهاي غلطش را برطرف سازيم. خلاصه، كار بسيار ظريفي است. براي آنكه به ظرافت مطلب پي ببريد يك داستان تعريف ميكنم:
همين چند وقت پيش پسر بنده قصد ازدواج نداشت، من و مادرش تصميم گرفتيم ازدواج كند. به هزار لطايفالحيل مجبورش كرديم ببريمش خواستگاري. هر وقت صحبت جدي ميشد با پيش كشيدن هزينههاي ازدواج قصد داشت ما را منصرف كند. من كه ديدم مادرش حال مساعدي ندارد و ممكن است بر اثر امساك او از ازدواج بحران روحي پيدا كند داستاني برايش تعريف كردم. اين داستان آبي بود بر آتش. في الفور از خر شيطان پايين آمد و ديگر سختگيري نكرد. خانمم كه با تحسين به من مينگريست چشمانش پر از سؤال شده بود، كه « چگونه اين پسر را متقاعد كردي؟»
آري. من داستان يك ازدواج را برايش تعريف كردم. داستان ازدواج شاپور غلامرضا. آنها وقتي فهميدند شاپور غلامرضا كه برادر شاه بود، تن به ازدواجي كم خرج داده و كل هزينه جشن عروسيش حدود بيست هزار تومان شده، حرفهاي مرا تصديق كردند. سند را ببينيد، شما هم تصديق خواهيد كرد:
[28-997- 145د] صفحه (1)
[29-997- 145د] صفحه (2)