ماهنامه شماره 10 - صفحه 8
 

 

» ذوق لطيف ايراني

 

علي ابوالحسني (منذر)

 

بديع‌الزمان‌ همداني‌ ــ اديب‌ مشهور ايراني‌ عصر آل ‌بويه ‌و نويسنده‌ كتاب‌ مقامات ــ نقل ‌مي‌كند: در كودكي‌، همراه ‌پدرم‌، به‌ خدمت‌ صاحب‌ رسيديم ‌و در حضور او زمين‌ ادب‌ را بوسه ‌داديم‌. صاحب‌ به ‌من‌ فرمود: يا بني‌ اقعد، كم‌ تسجد، كانك‌ هدهد؟!


يعني‌، عزيزم‌ بنشين‌، تا چند زمين‌ را چونان ‌هدهد (شانه‌بسر) سجده ‌مي‌كني‌؟!


بديع‌الزمان‌، چنانكه ‌گفتيم‌، خود از ادباي ‌بزرگ ‌عصر خويش‌ بوده ‌است‌. عوفي‌ مي‌نويسد: زماني‌ كه ‌مهارت ‌بديع‌الزمان ‌در علم‌ و ادب‌ آشكار شد صاحب‌بن‌عباد او را نزد خود فراخواند تا ط‌بعش‌ را بيازمايد. بديع‌ در اين ‌زمان‌12 ساله ‌بود. در پيش‌ صاحب‌ ديوان ‌منصور منط‌قي ‌رازي ‌بود. ديوان‌ را برگشاد و اين‌ شعر آمد:

 

يك‌ مو بدزيدم ‌از دو زلفش               ‌

وقتي ‌كه ‌همي‌ موي ‌زد به ‌شانه‌

و آن ‌موي‌، به ‌حيله ‌همي‌ كشيدم‌      

چون ‌مور كه ‌گندم ‌كشد به ‌خانه‌


با موي‌ به‌ خانه ‌شدم‌، پدر گفت‌:

منصور، كدام ‌است‌ اندر ميانه‌؟!

 

به‌ بديع‌ گفت‌: اين‌ سه‌ بيت‌ را به‌ عربي ‌برگردان‌! بديع ‌گفت‌: فرمانبردارم‌. سپس لختي‌ انديشيد و آنگاه ‌گفت‌:

 

سرقت‌ من‌ ط‌رته‌ شعر حين‌ غدا يمشط‌ها بالمشاط‌

ثم‌ تدحرجت‌ بها مثقلاتدحرج‌ النمل ‌بحب‌ الحناط‌


قال ‌ابي‌: من‌ ولدي ‌منكما كلا كما يدخل‌ سم‌ الخياط‌! 1

صاحب‌ كه‌ استعداد شگرف‌ بديع‌الزمان ‌را ديد، همت‌ به ‌تربيت‌ او گماشت‌ و وي‌ را تحت‌ سرپرستي‌ خاص‌ خود بركشيد و پرورش‌ داد و به ‌اوج ‌رساند، بدين‌گونه‌، مي‌بينيم‌ كه ‌نديمان‌ صاحب‌ نيز، در فضل‌ و ادب‌ دستي‌ بلند داشته‌اند.


گويند: يكي‌ از نديمان ‌صاحب‌، روزي‌، ديرتر از موعد به ‌مجلس‌ او حاضر شد. صاحب‌ از علت ‌تاخير وي ‌پرسيد. او خواست‌ بگويد حمي‌ (يعني‌، علت‌ تاخير و ديرآمدنم "تب" بود). ولي ‌روي ‌دستپاچگي ‌و عجله‌، اشتباهاً گفت‌: حما. صاحب‌ گفت‌: قه (يعني"حماقت"!) او فوراً گفت‌: وه ‌يعني"قهوه" علت‌ آن ‌شد! و با اين‌ كلام‌، سرزنش‌ صاحب‌ را از خود دفع ‌كرد. صاحب ‌او را تحسين ‌نمود و خلعت ‌بخشيد.


ابوالحسن‌ علوي‌ همداني ــ‌ـ از سادات‌ زمانه ‌كه ‌ملقب ‌به ‌وصي‌ بود ـــ مي‌گويد:‏ زماني‌ كه ‌از خراسان‌ با گروهي‌ به‌ عنوان ‌سفارت ‌نزد صاحب‌ رفتم‌، براي ‌خوشنودي ‌وي‌ گفتم‌: (ما هذا بشرا ان‌ هذا الا ملك‌ كريم‌) (اين‌ آيه‌ 31 از سوره‌ يوسف‌ است‌ كه‌ زنان ‌مصر پس‌ از ديدن ‌حضرت ‌يوسف‌، به ‌وي ‌گفتند. يعني‌، اين ‌از جنس‌ آدمي ‌نيست‌ بلكه‌ فرشته‌اي ‌است ‌بزرگوار. (صاحب ‌گفت: اني‌ لاجد ريح‌ يوسف‌ لولا ان‌ تفندون‌) (آيه‌ 94 از همان ‌سوره‌. يعني‌گويا بوي‌ يوسف‌ را يافتم‌، اگر ملامتم ‌نكنيد) و اين ‌كلام‌، اشاره ‌به ‌ابوالحسن‌ بود. سپس ‌گفت‌: ــ مرحبا بالرسول ‌ابن‌الرسول‌، الوصي‌ ابن‌الوصي‌، يعني‌ مرحبا به ‌اين ‌سفير كه ‌فرزند پيغمبر (ص) است‌ و مرحبا به‌ اين ‌وصي‌، كه ‌پسر وصي‌ پيامبر، علي‌ بن‌ابيط‌الب ‌عليهم‌السلام‌ است.


اين‌ پاسخ‌ پندآميز نيز از صاحب ‌شنيدني ‌است‌. آورده‌اند: 2


ابوهاشم ‌عبدالسلام‌ جبائي‌، از بزرگان ‌معتزله‌، و از دانشمندان ‌مشهور عصر آل‌بويه‌ مي‌باشد، كه ‌آراء و نظ‌ريات ‌او و پدرش‌، ابوعلي‌، در كتب‌ مربوط‌ به‌ علم ‌كلام ‌آمده ‌است‌. اما ابوهاشم‌، پسري‌ همنام ‌پدرش‌ ــ ابوعلي ـ‌ـ داشت ‌كه ‌از علم ‌بي‌بهره ‌بود و مصداق‌ اين‌ ضرب‌المثل ‌شمرده ‌مي‌شد كه‌: " از آتش‌، خاكستر به‌ عمل ‌مي‌آيد!". گويند: روزي ‌فرزند ابوهاشم ‌به ‌مجلس‌ صاحب ‌درآمد كه ‌مجمع‌ افاضل‌ و دانشمندان ‌بود. صاحب ‌به ‌گمان ‌اينكه ‌او نيز مانند پدر و جد خويش‌، علم ‌و دانش‌ اندوخته ‌است ‌وي‌ را در صدر مجلس ‌نشانيد و سپس ‌از او مسئله‌اي ‌علمي ‌پرسيد. ابوعلي‌، به ‌حول ‌و ولا افتاد و در جواب‌گفت‌: ـ لا اعرف ‌نصف‌‏العلم‌! (يعني‌، "نمي‌دانم‌" نيمي ‌از دانش ‌است‌.)


صاحب‌ فرمود: صدقت‌ يا ولدي‌، الا ان‌ اباك‌ تقدم‌ بالنصف‌ الاخر! فرزندم‌، درست‌ گفتي‌. ولي ‌بدان ‌كه ‌پدرت‌، به‌ خاط‌ر آن ‌نيمه‌ ديگر بود كه ‌از ديگران‌ پيش‌ افتاد و صدرنشين‌ محافل ‌گشت‌! 3


صاحب‌، اشعاري ‌در مدح ‌مولاي‌ متقيان ‌علي (ع) و ذم‌ و بدگويي ‌از دشمنان ‌وي‌ (همچون‌ معاويه‌) دارد، كه ‌گذشته ‌از جنبه‌ هنري‌ و ادبي‌، حاكي ‌از ارادت‌ شايان ‌صاحب‌ به‌خاندان ‌عصمت‌ عليهم‌السلام ‌است‌. 4 به‌ چند مورد از آن ‌اشعار اشاره ‌مي‌كنيم‌:


الف‌) مدح ‌مولا (ع):


علي‌ حبه‌ جنقسيم‌ النار و الجن

وصي‌ المصط‌في ‌حقا امام‌ الانس‌ و الجن 5

حب‌ علي‌ بن‌ ابي‌ط‌الب ‌هو الذي‌ يهدي‌ الي‌ الجن

ان‌ كان‌ تفضيلي‌ له‌ بدعفلعن الله علي‌السن! 6


ب‌) قدح ‌معاويه‌:


ناصب‌ قال ‌لي‌: معاويخالك‌، خير الاعمام‌ الاخوال‌

فهو خال‌ للمومنين‌ جميعا قلت‌: خال‌، لكن‌ من‌ الخير خال! 7

و كان‌ صاحب‌ لي‌ بط‌نه‌ كالها و يكان‌ في ‌امعائه‌ معاوي! 8


گفتني ‌است‌ كه‌حكيم ‌سنايي‌، شاعر برجسته‌ قرن‌ ششم‌، در مذمت ‌پسر هند (معاويه‌) شعري ‌دارد كه ‌ظ‌اهراً با الهام ‌از صاحب‌بن‌عباد سروده ‌است‌:

 

پسر هند اگر چه‌ خال ‌من‌ است‌      

دوستي‌ وي‌ام ‌به‌ كاري‌ نيست‌

ور نوشت‌ او خطي ‌ز بهر رسول     ‌

به ‌خط‌ش ‌نيز افتخاري‌ نيست‌

در مقامي ‌كه ‌شيرمردان‌اند          

به ‌خط ‌و خال‌ اعتباري ‌نيست‌

 

ميرزا ابوالفضل ‌تهراني‌، شاگرد صاحب‌ نام‌ ميرزاي ‌شيرازي (پرچمدار نهضت‌ تنباكو) و فقيه ‌و اديب ‌تواناي‌ عهد ناصري‌، در كتاب‌ "شفا الصدور" با اشاره ‌به ‌ابيات‌ فوق‌، مي‌گويد: مسير حركتم‌ به ‌حج‌، از شام ‌مي‌گذشت‌ و در اثناسفر، هنگام ‌عبور از دمشق‌، خلاصه‌ دو بيت ‌اخير سنايي ‌را ـــ با رعايت ‌جناس‌ تام‌ و لزوم ‌ما لا يلزم‌ ــ در قطعه‌اي‌ به ‌زبان ‌تازي‌ ريختم:

 

قيل‌ لي‌: فبم‌ لا تعد ابن‌ هندلك‌ خالا؟ فقلت‌: ليس‌ بخال‌

و اذن‌هند جد و ابوسفــيان ‌جد و ذاك‌ اكذب‌ خال‌

و لئن‌ خط‌ للرسول‌ كتابا فهو خط‌ عن‌ السعاد خال‌

و اذا عدت‌ الفحول‌ المز ايالم ‌يكن‌ عبر بخط‌ و خال‌!

 

______________________________________


1. جوامع‌الحكايات ‌و لوامع‌الروايات‌، سديدالدين ‌محمد عوفي‌، به‌ كوشش‌ دكتر جعفر شعار (چ‌، سازمان ‌انتشارات ‌و آموزش‌ انقلاب ‌اسلامي‌، تهران 1367ش‌) صص‌157ـ .158.

2. حاج ‌شيخ ‌عباس‌ قمي‌، هدي‏الاحباب‌، چاپ ‌اميركبير، صص ‌134ـ 135 .

3. داستانهاي ‌منسوب‌ به‌ صاحب ‌را، جز آنچه ‌كه ‌در متن ‌به ‌ماخذ آن ‌اشاره ‌شده‌، از كتاب‌ گرانقدر هدي العباد در شرح‌ حال‌ صاحب‌ بن‌عباد نوشته‌ مرحوم ‌آيت‏الله حاج ‌شيخ‌ عباسعلي ‌اديب‌، صص ‌231ـ 236 و 256، گرفته‌ايم‌.

4. براي‌ سخنان ‌كوتاه ‌و گزيده‌ صاحب ‌بن‌عباد در مدح ‌مولا (ع)، ر. ك‌، هدي العباد، همان‌، ص‌50 به ‌بعد.

5. حاصل‌ مضمون‌ آنكه‌: دوستي‌ با علي‌ عليه‌السلام‌، انسان‌ را از آتش‌ دوزخ ‌حفظ‌ مي‌كند. او تقسيم‌كننده‌ و فرستنده‌ انسانها در روز رستاخيز به‌ بهشت‌ و دوزخ‌ بوده‌، و وصي‌ حقيقي‌ پيامبر و پيشواي ‌انسانها و جنيان‌ است.

6. دوستي ‌با علي ‌بن‌ابيط‌الب‌، همان ‌راهي ‌است‌ كه ‌انسان ‌را به ‌بهشت‌ رهنمون ‌مي‌سازد و اگر كساني ‌مي‌پندارند كه ‌برتر شمردن‌ مولاي ‌متقيان ‌بر خلفا، "بدعت‌" و كاري‌ ناروا است‌، من‌ مي‌گويم ‌كه ‌لعنت‌ خدا بر "سنت‌" باد!

7. ماحصل‌ مضمون ‌آنكه‌: يك ‌فرد ناصبي‌ و دشمن ‌خاندان‌ پيامبر، به‌ من‌ گفت‌: معاويه (از باب‌ اينكه‌خواهرش‌، ميمونه‌ بنت ‌ابوسفيان‌، همسر پيامبر و بنابراين ‌در حكم‌ ام‏المومنين ‌بود خالو و دايي‌ توست‌ و بهترين ‌نزديكان‌، خالوها هستند، و او خالو و دايي‌ همه‌ مومنان‌ است‌. بدو گفتم‌: بلي‌، معاويه‌ خالوي ‌ماست‌، اما خالويي ‌خالي ‌از هرگونه ‌خير و خوبي‌!

دوستي ‌دارم ‌پرخور ‏كه ‌شكمش‌ (از ‏بس‌ كه‌ مي‌خورد) ‏به ‌سان ‌هاويه ‌است‌، ‏تو ‏گويي ‌در ‏ميان ‏معده ‌و روده‌هايش‌ معاويه ‌جاي‌ گرفته ‌است‌! ‏اشاره‌ به ‌پرخوري‌ معاويه‌ در غذا كه‌ ـ در نتيجه‌ نفرين‌ پيامبر ـ از كثرت‌ غذا خوردن ‌خسته‌ مي‌شد ولي ‌سير نمي‌گشت‌، و داستانش‌ در تاريخ‌ مشهور است‌ .

8. ديوان‌ الحاج ‌ميرزا ابي‌الفضل‌ الطهراني‌، تعليق ‌و تصحيح‌ محدث ‌ارموي‌، صص ‌279ـ 280 .


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org