» پماد خارش
آهويي
روايت كردهاند كه :
يكي از زمستانهاي دهه 1340 شمسي كه شاه به اتفاق ملكه مطابق معمول همه ساله براي تفريح و اسكي در سويس به سر ميبردند يك روز شاه دچار خارش دست ميشود و بلافاصله درباريان و پزشك مخصوص خود را براي يافتن راه علاج احضار ميكند. پزشك مخصوص هم پس از معاينه شاه تشخيص ميدهد كه پمادي به نام ” كورتيزون “ ميتواند خارش دست شاه را آرام كند. بلافاصله اسداله عَلَم وزير دربار شاهنشاهي دست به كار شده و به لقمان ادهم سفير وقت ايران در سويس دستور ميدهد تا فوراً چند عدد پماد كورتيزون تهيه كرده و براي شاه به محل استقرار وي در ” سن موريتس “ بفرستد. سفير هم كه ميخواست دستورات شاه را بدون كوچكترين كم و كاستي انجام دهد با عجله به سراغ منشي مخصوص خود كه به زبانهاي آلماني و فرنسه تسلط كامل داشت ميرود و با صدايي كه از فرط عجله ميلرزيد ميگويد : « زود باش، هر كاري داري زمين بگذار و آماده شو كه يك كار بسيار بسيار مهم و فوري پيش آمده است» و بلافاصله نيز ادامه ميدهد : « هم اكنون خبر دادهاند كه اعليحضرت همايون شاهنشاه آريامهر به دليل عود بيماري اگزماي مزمن، وجود مبارك دچار خارش دست شدهاند و نياز به يك پماد كورتيزون دارند كه گويا براي رفع ناراحتي ايشان بسيار مؤثر است و بايد به سرعت تهيه شود».
خلاصه به دستور جناب سفير، خانم منشي به اتفاق راننده مخصوص سفير راهي نزديكترين داروخانه ميشوند اما مدير داروخانه به محض شنيدن نام پماد كورتيزون سري تكان ميدهد و ميگويد : « پمادي به اين نام نداريم» وي آنگاه به سراغ كتاب قطور راهنماي داروها ميرود و بعد از مدتي جست وجو توضيح ميدهد : « اصولاً چون پمادي به اين نام در سويس ساخته نميشود يافتن آن در سراسر سويس محال است ولي پمادهايي حاوي كورتيزون با نامهاي ديگر وجود دارند كه ميتوانند به جايش مصرف شوند».
خانم منشي با شنيدن اين جواب به سفارتخانه برميگردد و خيلي مؤدبانه و با احتياط گفتههاي مدير داروخانه را براي سفير نقل ميكند. اما سفير كه به شدت از تخطي از دستورات شاه ميترسيد رنگ و رويش عوض ميشود با عصبانيت بر سر منشي فرياد ميزند كه : « من نميفهمم چطور شما حرف يك داروساز احمق و ابله سويسي را باور كردهايد و دست خالي برگشتهايد! فوراً برويد و هر طور شده پماد كورتيزون را از هر جا كه شده پيدا كنيد!» منشي هم كه راهي جز اطاعت دستورات سفير نداشت با وجود اينكه مطمئن بود كار بيهودهاي انجام ميدهد به راه ميافتد و تمام روز را در داروخانههاي سويس به جست وجو ميپردازد و حتي از مرز سويس وارد خاك آلمان ميشود و داروخانههاي چند شهر مرزي آلمان را هم زير و رو ميكند تا شايد اثري از پماد موردنياز شاهنشاه پدا كند اما به جايي نميرسد. بنابر اين ناچار در ساعت 6 بعدازظهر و با دست خالي به سفارتخانه بازميگردد و با چهره رنگ و رو باخته سفير بخت برگشته مواجه ميشود كه تمام بعدازظهر از طرف وزير دربار براي تهيه سريعتر پماد تحت فشار بوده است. به هر حال سفير بعد از آگاهي از نتيجه منفي مأموريت منشي به او دستور ميدهد: « همين الان با رئيس اداره گمرك سويس تماس بگير شايد او بداند اين پماد را كجا ميشود تهيه كرد».
ــ « ولي قربان الان مدتي است وقت اداري تمام شده و نميتوان كسي را در اداره گمرك پيدا كرد»
ــ « همين كه گفتم! فوراً تماس بگيريد»
منشي به ناچار شماره گمرك را ميگيرد. يكي از كارمندان كشيك از آن طرف خط پاسخ ميدهد.
ــ « ببخشيد كه مزاحمتان ميشوم! من از سفارت ايران تلفن ميكنم! ما در اينجا فوراً به پماد كورتيزون نياز داريم. آيا شما ميدانيد اين دارو را كجا ميشود پيدا كرد؟»
ــ « خير»
ــ « بسيار خوب، آقاي رئيس گمرك تشريف ندارند تا از ايشان بپرسم؟»
ــ « خير»
در همين هنگام سفير كه متوجه بي ثمر بودن مكالمه ميشود آهسته در گوش منشي ميگويد: « از او شماره تلفن منزل رئيس اداره گمرك را بگير».
منشي با لحني مؤدبانه ميگويد: « ببخشيد آقا! كار ما بسيار فوري است! ممكن است شماره منزل آقاي رئيس را به ما بدهيد؟» و اين بار قاطعانهتر از قبل جواب ميشنود كه « به هيچ وجه!»
در اين حال منشي كه ميبيند سفير عن قريب از شدت ناراحتي سكته خواهد كرد با لحني ملتمسانه به كارمند كشيك ميگويد: « خواهش ميكنم به من كمك كنيد. مسئله خيلي خيلي فوري و حياتي است. به مرگ و زندگي يك نفر ارتباط دارد»
سرانجام با دروغي كه خانم منشي سر هم ميكند كارمند كشيك راضي ميشود كه تلفن سفارتخانه را به رئيس گمرك بدهد تا اگر او شخصاً تمايل داشت با منشي تماس بگيرد. چند دقيقه بعد زنگ تلفن سفارتخانه به وسيله رئيس اداره گمرك سويس به صدا درميآيد و خانم منشي جريان را برايش توضيح ميدهد و به خصوص تأكيد ميكند كه سفارتخانه چشم اميد به كمك او دوخته است، ولي رئيس گمرك با بي تفاوتي پاسخ ميدهد: « بايد تا فردا صبح صبر كنيد تا من به اداره بروم و در آنجا با انگاهي به پرونده داروها جواب شما را بدهم». وقتي منشي جواب رئيس گمرك را براي سفير ترجمه ميكند، او دفعتاً گوشي را از دست منشي ميقاپد و با زبان فرانسه شكسته بسته آن قدر التماس و زاري و خواهش و تمنا ميكند تا بالاخره رئيس گمرك را راضي ميكند كه همان شب با اتومبيل سفارتخانه به دفتر كارش برود و در مورد امكان يافتن پماد كورتيزون در سويس جواب قطعي بدهد. پس از مدتي در حدود ساعت 9 شب رئيس گمرك از دفتر كارش به سفارتخانه تلفن ميكند و ميگويد: « در سويس پمادي به نام كورتيزون ساخته نميشود ولي در آمريكا و انگليس ميتوان پمادي به همين نام يافت».
سفير بعد از شنيدن اين خير بلافاصله با سفارتخانههاي ايران در واشنگتن و لندن تماس ميگيرد و از آنها ميخواهد تا بدون معطلي پماد مورد نياز شاه را تهيه كنند و به سويس بفرستند. پس از مدتي سرانجام از لندن خبر ميدهند كه پماد كورتيزون در داروخانههاي انگليس موجود است. نهايتاً كابوس « پماد كورتيزون» اين گونه به پايان ميرسد كه سفارت ايران در سويس چند هزار دلار هزينه ميكند و يك هواپيماي اختصاصي را اجاره كرده آن را به لندن ميفرستد تا با خود 20 لوله پماد كذايي را به زوريخ آورد سپس پمادها را در فرودگاه زوريخ در يك ائوموبيل قرار ميدهند و با سرعت به سمت استراحتگاه شاه در « سن مورتيس» ميفرستند تا براي درمان خارش دست شاه مورد استفاده قرار گيرند. اما وقتي پمادها را به حضور شاه ميبرند مشخص ميشود خارش دست مبارك مدتي است آرام شده است!
برگرفته از : مينو صميمي، پشت پرده تخت طاووس، ترجمه دكتر حسين ابوترابيان. چاپ اول، تهران، 1368 انتشارات اطلاعات، صص 86-82.
|