ماهنامه شماره 20 - صفحه 6
 

» خاطرات ابوالحسن عميدي نوری

 36/6/23- صبح ديروز به دادگاه 94 شهرستان رفتم. شب هم منزل همشيره‌ام بودم. نكاتي يادداشت مي‌شود:

 

1. قاضي دادگاه 94 شهرستان كه تا چند ماه پيش قاضي دادگاه بخش بود و اهل كردستان، ضمن آنكه به پرونده‌ها رسيدگي مي‌كرد با ناراحتي مي‌گفت: اين چه تحميلي است كه به ما مي‌كنند؟ به قاضي، وزير حق ندارد دستور دهد! آگهي مي‌كنند كه اصحاب دعوي بايد (اوقات سابق رسيدگي پرونده‌ها را كه دادگاه بخش تعيين نموده است فعلاً كه آن دادگاههاي بخش منحل شده و دادگاه شهرستان تشكيل شده بايد)  ابلاغ صحيح براي دادگاه شهرستان بدهند. در حالي كه اين حرف صحيح نيست. دادگاه بخش منحل گرديد دادگاه شهرستان تشكيل شد. مي‌بايد پرونده‌ها در دفتر دادگاه شهرستان وارد شود و اصحاب دعوا از طرف دادگاه شهرستان براي وقت دادرسي تعيين شود. اهميت ترتيب صحيح كار را وزيرمي‌آيد اينجا و مي‌گويد اين اوقات رسيدگي را بايد رعايت كنيد. من خدا مي‌داند اگر براي مردم نباشد كه محاكمه آنها عقب نيفتد هرگز حاضر نبودم آن آگهي روزنامه و اين عتاب و خطاب وزارتخانه را قبول كنم محاكمات را براي رسيدگي دادگاه شهرستان تعيين وقت مي‌نمودم ولي مي‌ بينم كار مردم عقب مي‌افتد از اين حيث قبول مي‌كنم.

 

2. در اين ضمن خانمي گريه‌كنان وارد دادگاه شده گفت: جناب آقاي رئيس دادگاه به دادم برس من آخر به كجا پناه ببرم. رئيس دادگاه گفت: خانم من كه درباره تلفن مربوط به خانه‌تان رأي خودم را به نفعتان دادم. درباره شكايت فحاشي هم كه من صلاحيت رسيدگي ندارم پرونده به دادسرا رفت. خانم در حالي كه بر گريه خود مي‌افزود گفت: دادسرا مرا فرستاد به شوراي داوري رفتم آنجا، هم مرا مسخره كردند و هم؛ جسارت مي‌شود، شما را كه رئيس دادگاه هستيد! و گفتند آنها مي‌خواستند تو را از سر خودشان باز كنند. رئيس دادگاه با عصبانيت گفت: آنها بايد خودشان را مسخره كنند. طبق قانون جديد اين كار در صلاحيت آنهاست رسيدگي كنند. اصلاً خانم بين مستأجر و مالك بايد كارها براساس اصلاح و توافق بين خودشان حل شود مخصوصاً اگر مالك و مستأجر در يك خانه و يا يك مستغل سكونت داشته باشند. خانم در حالي كه گريه مي‌كرد گفت: آخر چه كنم من يك زن بيوه بازنشسته‌اي بيش نيستم اين مستأجر چند برابر كرايه‌اي كه داده از من پول مي‌خواهد تا از آنجا پا شود من كه ندارم. رئيس دادگاه گفت: به هر حال به دادسرا و شوراي داوري كه صلاحيت دارند برويد. زن گريه‌كنان رفت.

 

 

الف – منشي دادگاه بعد گفت: بله، اين شوراي داوري است كه كار مشكل مملكت را براي رسيدگي به آنها واگذار كرده‌اند كه جز اذيت و بي اصلاعي چيزي نيست. يكي از رفقا كه مالك است و كسي يك مرتبه وارد خانه‌اش شده چند اتاق را تصرف نموده شكايت [به] شوراي داوري نموده است. آن وقت آن شوراي داوري رأي داده كه اتاقهاي ديگر خانه‌اش را هم تحويل همان متصرف عدواني بدهد! من و رئيس دادگاه از اين حرف خنده‌مان گرفت. منشي دادگاه گفت: فعلاً او پژوهش داده است.

 

ب – رئيس دادگاه در حالي كه مي‌خنديد گفت: من اگر خود آن پرونده را نديده بودم باور نمي‌كردم ولي با چشم خودم ديدم كه يك شوراي داوري در شهر سنندج ما درباره شكايت كسي از همسايه‌اش كه سگ او بچه‌اش را گرفته مجروح نموده خسارت 1 وارد نموده است، رأي داده است كه سگ را تبعيد كنند. همه؛ من و منشي و چند نفر ديگري كه در دادگاه نشسته بوديم، زديم به خنده. رئيس دادگاه گفت: و البته حقيقت مي‌گويم اين است شعور افراد غيرمسئول و غيرآشنا به حقوق كه نام شورا گرفته‌اند.

 

پ – من گفتم يكي از وكلاي معمّر دادگستري خودمان درباره شوراي داوري در همين تهران مطلب عجيب‌تري گفت در حضور جمعي كه من واقعاً متأثر شدم كه در چه وضع و حساب و كتابي داريم زندگي مي‌كنيم، او كه بگذاريد اسمش را هم بگويم آقاي عباسي كه بيش از شصت سال است وكيل دادگستري است مي‌گفت يكي از رفقا نزدم آمد شكايت كرد فلان شوراي داوري تهران حكمي عليه من صادر نموده كه براي اجراي آن آمده‌اند و اين رأي ناصحيح است. من چون رئيس آن شورا را سالها بود مي‌شناختم ولي نمي‌دانستم كجاست، رفتم به سراغش طبق نشاني دوست شاكي [كه] در شورا نزدش [بود] ، او كه مرا ديد شادماني نمود كه فلاني كجا بودي سالها از تو خبر نداشتم. من داستان دوست خود را به او گفتم و كلاسه پرونده را هم به او دادم و گفتم: آخر چرا چنين رأيي داده‌ايد؟ او كه پيرمرد هشتاد ساله خوشمزه‌اي است گفت: فلاني چه مي‌خواهي؟ بگو چه كنم؟ گفتم: دست از سر اين رفيق ما بردار. او گفت: چشم؛ و جلوي چشم من رأي پرونده را درآورد پاره پاره كرد. من لرزيدم كه عجب كاري شد. چطور رأي امضاشده خودش را با چند عضو ديگر شورا را اين شخص اين‌طور پاره نمود كه چند سال، حكم حبسِ اوست. بعد هم يادداشتي نوشت به من داد كه به دوست خودم بدهم كه آن دستور اجرايي نيز اشتباه بوده كه ديگر براي اجراي آن به سراغ او نرود. من واقعاً خيلي از اين جريان به فكر فرو رفته بودم در حالي كه رئيس شوراي داوري اصلاً به اهميت اين كاري كه كرده بود هيچ توجه نداشت بلكه به مفاخره پرداخته گفت: فلاني؛ من كه رئيس شورا هستم حقوق كه ندارم از قديم هم گفته‌اند «نوكر بي جيره [و] مواجب، تاج سرآقاست» اقلاً خدمتي به دوست ديرينه‌ام بكنم كه سالها او را نديده بودم. اما از آن طرف هم اگر دولت بابت اين كار به ما چيزي نمي‌دهد كسبه نزديك منزلمان به من احترام مي‌گزارند و در اين روزگار كه گوشت خوب نيست قصاب دم منزل ما به من گوشت خوب مي‌دهد من راضيم!

 

3. شب بود كه به مناسبت شب عيد فطر همشيره‌ام دكتر حشمت دعوتي به منزل خود كرده بود. خانواده كسرايي و بعضي از افراد خانواده ما منزل كسرايي (شوهر همشيره‌ام) بوديم. سرهنگ كسرايي مي‌گفت:

 

الف – آخر تو را به خدا اين مملكت آخر به جايي مي‌رسد؟ من در اين سن و سال كه بيش از پنجاه و دو سه سال از عمرم مي‌گذرد و دولت برايم خرج زياد نموده تا در امر زندانها تخصص يافته‌ام و مدتي در اروپا اين دوره را گذراندم و به كشورهاي مختلف از جمله ژاپن 2 رفته در اين باره مطالعات نمودم درست در موقعي كه سال ترفيع من به درجه سرتيپي بود بايد بازنشسته شوم! حساب كردم بيش از چهارصد هزار تومان در اين سنوات اخير، شهرباني كل براي متخصص نمودنم درباره رژيم زنداني خرج كرده است آن وقت با من اين‌طور رفتار نموده‌اند. اما بازنشسته شدنم نيز عجيب‌تر از اصل كار است. از من يك سخنراني درباره اصلاح حال زندانيها خواستند. تجليل فراوان از من كردند. وقتي يك ساعت نطق كردم خود رئيس شهرباني هم حضور داشت و بعد از خاتمه سخنراني به من دست داده و تشكر نمود. اما مضحك اين است كه بعدها از من ايراد گرفتند از طرف سازمان امنيت كه چون اين سخنراني مقارن 28 مرداد بود فلاني از شاه در روز مزبور خيلي كم تجليل كرده است. سپس درجه سرتيپي مرا به يك شخص غيرمستحق نسبت به من به او دادند و من هم ناراضي شدم و گفتم پس من ديگر به خدمت نمي‌آيم مرا بازنشسته كنيد. آنها هم اين كار را كردند!

 

ب ـ خداوند به كساني كه راه راست مي‌روند و او را مي‌پرستند و شريكي برايش قائل نيستند عنايت دارد. اي كاش زودتر بازنشسته شده بودم و يا از كار خدمت شهرباني از خيلي پيشها كنار مي‌رفتم. لابد مي‌دانيد من به كار جمع‌آوري عتيقه از سالهاي پيش علاقه داشتم. به منزل من تشريف آورده‌ايد و كلكسيون آنچه جمع نمود [ه‌ا] م [را] ديده‌ايد. گفتم: بله بسيار زيبا و خوب است. گفت: بله من به كار كسب حلال رفته‌ام كه هم براي فال است و هم تماشا. البته كلكسيون خود را از دست نمي‌دهم ولي چون در اين باره تخصص يافته‌ام به خريد و فروش آن پرداخته‌ام. به همين جهت به مسافرتهايي به امريكا و اروپا دست مي‌زنم، در حراجهاي آنها  در بازارهاي مربوط به اين امر حضور مي‌يابم، جنس عتيقه مي‌خرم و بعد مي‌فروشم. در ايران هم در شهرستانها نماينده دارم كه برايم مي‌آورند و مي‌خرم بعد حمل به اروپا و يا امريكا نمود [ه] مي‌فروشم و درآمد خوبي از اين راه به دست مي‌آورم. چندي پيش افسري از سازمان بازرسي شاهنشاهي نزدم آمده بود كه رسماً مرا دعوت به اشتغال در آن سازمان نمودند. من خنديدم و گفتم به تيمسار رئيستان بگوييد بيايد نزد من به او ماهي پنجاه هزار ريال حقوق مي‌دهم به كار من پردازد! او تعجب كرد: گفتم عالم توكل دنياي ديگري است. خدمت دولت اصلاً نكبت مي‌آورد.

 

پ ـ سرهنگ كسرايي بعد از حالت تأثر گفت: راستي يك حسن ديگر اينكه اين لباس افسري و مقام اشتغال شهرباني را كه از خود دور نمودم تازه مي‌فهمم حقايق امور چيست؟ مردم تا در شهرباني بودم، ملاحظه مي‌كردند [و] حقايق را نمي‌گفتند، اما حالا درددلهايشان را هم آزادانه مي‌كنند و مي‌فهمم كه در چه جهنمي زندگي مي‌كنم! در اروپا و امريكا كه اصلاً افتضاحي است نسبت به شاه و خانواده سلطنتي، همه جا پر از شعارهايي است عليه شاه كه به در و ديوار نصب است. نشريات مخالف شاه پر است. افتضاحي كه بر سر شهبانو در سفر اخيرش به امريكا درآوردند خيلي شديد بود، اصلاً اخبار ايران را بايد آنجاها شنيد.

 

__________________________________

 

1. در متن بعد از «خسارت» «معالجه» آمده است كه حذف گرديد.

2. در متن «ژاپون»

 


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org