» كرمانشاه در اشغال
جلال فرهمند
farahmand@www.iichs.org
ورود عثماني به جنگ بزرگ در اكتبر 1914 براي ايران دردسرساز شد. حضور روس و انگليس در ايران هيچ گاه نميتوانست نقش بيطرفي را براي ايران رقم زند.
ورود رسمي عثماني به جنگ با بمباردمان بندر ادساي روسيه و ديگر بنادر درياي سياه آغاز شد. اين برخورد به جنگ ميان دو دولت و سرانجام جنگ عثماني با انگليس و فرانسه انجاميد.
سه روز پس از درگيري روس و عثماني، احمدشاه در 12 ذيحجه 1332 با صدور فرماني قصد ايران را براي حفظ بيطرفي در جنگ اعلان داشت. اما همانطور كه در بالا ذكر شد حضور دو دولت مخالف عثماني و امتياز سوقالجيشي كه در ايران داشتند عملاً نقض بيطرفي ايران بود. سلطان محمدرشاد خان پنجم سلطان وقت عثماني با كمك علماي عثماني فتواي جهاد صادر كرد و به نبرد عثماني صورتي ديني و اسلامي داد و اميدوار بود كه مسلمانان نيز با اين فتوي همراهي كنند. تعدادي از ملّيون ايراني كه از تقسيم ايران بين روس و انگليس خسته شده بودند به اميد همكاري آلمانها ــ كه در اين زمان متحد عثماني بود ــ براي دفع شر اين دو دولت به سوي غرب ايران حركت كردند. و با كمك آلمان و عثماني اولين حكومت موقتي در كرمانشاه شكل گرفت. در اين زمان در واقع ايران داراي دو حكومت گرديد ولي اين حكومت ديري نپاييد. ضعف مفرط دولت عثماني در جنگ جهاني و ضعف در سازماندهي جنگي و سياسي و شكستهاي پي در پي آنان در جبهههاي مختلف نبرد، چه اروپايي و چه آسيايي تواني براي حفاظت و صيانت دولت ملي ايرانيان در كرمانشاه باقي نگذاشت. با ورود نيروهاي مسلح روس به كرمانشاه حكومت نوپاي موقت از هم پاشيد و نبرد در غرب ايران به سود متفقين پيش رفت. دولت موقت و نيروهاي آلمان و عثماني به بينالنهرين عقبنشيني كردند.
نظامالسلطنه براي بار دوم حكومت موقت را در 24 رمضان 1334 در كرمانشاه تشكيل داد. سيدحسن مدرس چهره شاخص و موجه اين كابينه بود. ولي اختلافهاي حزبي و رقابتهاي سياسي فرصت انجام اصلاحات اساسي چنداني را فراهم نميكرد. از سوي ديگر پشتيباني نيروي بيگانه هر چند مسلمان مانند دولت عثماني خود فشاري مضاعف بر اين كابينه ضعيف براي پيشبرد مقاصد سياسي موردنظر عثماني وارد ميكرد.
اين اختلافات و گسترش نبرد در جبهه غرب ايران بار سنگيني بر دوش مردم عادي كوچه و بازار كه اطلاعي از اوضاع جهاني نداشتند وارد ميكرد. نبود آذوقه و بيماري و قحطي، مردم را چون برگ خزان بر زمين ميريخت. حضور نيروي بيگانه كه به مثابه غنيمت جنگي به ايران مينگريست و بي توجهي آنان به سرزمينهاي اشغال شده مزيد بر علت بود.
همزمان با تشكيل دولت موقت والي رسمي كرمانشاه ــ ناصرالسلطنه ــ كه از سوي سپهسالار اعظم (محمدولي خان تنكابني) به حاكميت آنجا گمارده شده بود با همراهان خود از اين شهر به سوي همدان عقبنشيني كرد.
حاجي ناصرالسلطنه همان حاجي سيد نصرالله ديبا (طباطبايي) فرزند حاجي ميرزا رفيع نظامالعلماء تبريزي است. وي در اوايل رمضان همان سال 1334 اين شهر را ترك كرده بود و با عوامل خود چون معاضدالملك، كارگزار كرمانشاه در همدان باقي مانده تا اطلاعات لازم را براي تهران ارسال كند كه عموماً به صورت تلگراف ارسال ميشد.
سند پيوست اين شماره سند جالبي است كه چگونگي وضع معيشتي و زندگي مردم كرمانشاه را در اشغال دوم به وسيله عثماني به خوبي نشان ميدهد. اين سند گوياي قحطي و گراني مواد غذايي و هجوم نيروي خارجي براي خريد كالاهاي ناياب و فشار آنان براي تبديل پول بي ارزش عثماني به مواد غذايي است. از همه جالبتر وضع خود نيروهاي عثماني است كه چندان تفاوتي با مردم بيبضاعت و كم درآمد شهر نداشتند و «امپراطوري عثماني» حتي توان تهيه آذوقه آنان را نداشت و تعجب از حكومت موقت ملي است كه با اتكاء به چنين نيرويي ميخواست دولتي مردمي در ايران تشكيل دهد!
[شير ايستاده، خورشيد، شمشير، تاج]
نمره كتاب...
اداره تلگرافي دولت علّيه ايران سنه 1334
از همدان
|
نمره قبض 8972
|
عدد كلمات
|
تاريخ اصل
|
توضيحات
دولتي
|
تاريخ وصول
|
اسم گيرنده
|
به تهران
|
نمره تلگراف 533
|
848
|
30
|
21 سرطان
|
|
حضور مبارك حضرت مستطاب اجل اكرم اشرف بندگان آقاي سپهسالار اعظم، روحي فداه؛ تلگراف مبارك امروز، بيستم، زيارت شد. تا بنده عرضي نداشته باشم و فايده از اين عزيمت براي دولت ندانم و از اين طرف مطمئن نباشم، چگونه در اين گرما خود را زحمت داده با اتوموبيل طهران ميآيم؟ گويا حضرت اشرف تصور ميفرمائيد كه بنده طهران و اهل [و] عيال را ديده و به واسطه كثرت زحمتي كه اين سفر متحمل شدهام، از كار كناره بنمايم. بلي اين استدعا خواهد شد، ولي نه حالا؛ بعد از آنكه كرمانشاه رفتم، خون و بچه آنها را از كردها تلافي نمودم، آن وقت البته استدعاي معافي بنده را خواهند پذيرفت. و الاّ، حالا تا تلافي شود، خواب و خوراك را بر خود حرام ميدانم. الان هم راپرتي از كرمانشاه رسيد. اگرچه درباره چاكر خيلي تند رفته و اغراض نوشته، اما، نخواستم تغييري در راپرت داده باشم؛ عين سواد آن را عرض ميكنم:
«پانزدهم رمضان المبارك است. حال اهل شهر خيلي خراب و در تنگنا. از صبح تا عصر دكاكين نانواها پر از جمعيت. آخر يك لجن سياهي اسمش را نان گذاشته، از مني يك قران [و] نيم به مردم اگر برسد ميدهند. حكومت وجود خارجي ندارد. روغن كارش به يك سير، دو سير رسيده؛ آن هم پانزده هزار با زحمت. عثمانيها به قشون خود فقط نان خالي با نفري شش خرما ميدهند. ناهار و شام يكي است، پخت ابداً نميدهند. به قدر چهار هزار در شهر دارند، به قدر شش هزار در سنگر طاق بستان و آن طرف قراسو قرار دادهاند. گدايي را به پنج شاهي و دو شاهي رسانيدهاند. پول ابداً نيست. كاغذهاي يك ليره و پنج ليره به اعتبار عثماني چاپ كردهاند. ميآيند از دكان بزازي يا رزازي دو تومان جنس ميخرند، آن وقت اين كاغذ را ميدهند؛ ليرهاي پنج تومان حساب كرده، سه تومان پول سفيد يا منات روس ميخواهند. اگر صاحب دكان عوض نكرد، دم شلاق ميگيرند. ايلات، يعني قلخاني و سنجابي، ديدند پول در ميان نيست، رفتند؛ فقط قريب دويست نفر با پسرهاي شيرخان ماندهاند. علياكبر خان در خانه آقا سيدحسن اجاق رفته نشسته. ديروز براي آقا سيدحسن اماننامه گرفته، فرستاد كه به كرمانشاه بيايد. قريب شصت عراده توپ دارند، ولي به گاو بستهاند. يك عقاب دارند، مقصود آير[و] پلان است، كه تا بيستون پريده برگشت. زمين كه ميآيد، مثل اتوموبيل راه ميرود؛ همچنين دوچرخهها با گاو صبح ميآيند دم نانواخانهها، تا ظهر نان به دست آورده، تا غروب اگر به طاق بستان يا پل برسانند. ماژور محمدتقي خان با چند نفر ژاندارم در كمال فلاكت هستند. چند روز قبل، يك صاحبمنصب ژاندارم از پريشاني خودش را كشته. دو نفر فرنگي صاحبمنصب توپچي دارند. محمدباقرميرزا در ديوانخانه كوماندان در دلگشا نشسته. ميگفتند پيشكار نظامالسلطنه دو روز ديگر وارد ميشود. بصير ديوان، معاون كابينه، تمام كاغذجات حضرت مستطاب اشرف سپهسالار اعظم و حضرت اجل را برده به آنها رد كرد. بنده كاغذي يا نوشتهاي نه از حضرت اشرف و نه از خودم در آنجا نگذاشتهام، مگر ثبت احكام و نوشتجاتي كه به ايلات نوشتهام. آنها را هم مخفي نموده و اهميت ندارد. احكام حضرت اشرف يا نوشتجات بنده برطبق همان تصميم دولت بوده كه به همه جا نوشته شده، حالا هم نوشته ميشود. خلاصه، كارشان خيلي به زحمت افتاده. به قدر هزار نفر خواستند از برنجان به كردستان بفرستند كه به عشاير و قشون آنها ملحق شوند، ولي حالا در برنجان ماندهاند. ديروز جمعي بچه و زن و مرد به بازار افتاده، فحشگويان به ميدان توپخانه آمده، فرياد ميكردند: كجا رفت آن حاكم عادل ما؟ چه شد آن ملائكه رحمت كه ارزاق ما اگر پنج دقيقه دير ميرسيد، خود بازار آمده آن دكاندار را تنبيه ميكرد و ما را در مدت يك ماه آن قسم راحت نمود كه شب در باز ميخوابيديم؟ حالا به جاي او عقرب نشسته. يا اميرالمؤمنين به فرياد رس! آخر ما شيعه تو هستيم. چرا ما را دست اين دزدهاي ظالم گرفتار نمودي؟ ما با زبان روزه جواب بچههاي كوچك گرسنه چه بگوييم؟ جليلالدوله كه حالا رئيس بلديه شده، يك صاحبمنصب عثماني و چند نفر پليس، همان پليسها كه خودتان لباس و اسلحه داديد، همان پليس كه خودتان زينت كرديد، به زحمتي مردم را داغان كند. هم مردم از اينها متنفر، هم اينها از ما به هر حال متأذي. تا خدا چه خواهد. همه مردم ميگويند و بلند داد ميكنند: مردم ميترسند. وقت رفتن، ناصرالسلطنه وعده داده كه عيد فطر به كرمانشاه باشد و اين غارتگرها را تا بغداد مشايعت نمايد. اين كاغذهاي پوچ كه عوض پول داده، پول دولت ايران و دولت روس را ميگيرند عوض ميكنند؛ اگر صحيح است، چرا با منات روس؟ آن هم كاغذ است. با زور شلاق عوض ميكنند. قشون امپراتوري ميآيد و باز مناتهاي خود را به قيمت گران از ما خواهد خريد. عيد فطر نزديك ميشود. نترسيد. ان شاءالله تعالي، حاكممان با قشون ميآيد.»
|
عدهاي از ژاندارمهاي دولت موقت ملي (مهاجرين) در كرمانشاه
|
اين بود عين راپرت كه به عرض رسانيد. آقا سيدحسن طهران آمده و آدم درست هم است، گوش به اين مزخرفات نميدهد. سردار معظم گوران كه مدتي بود به واسطه دسايس جهانبخش گوران حبس بود، ديروز در ملاقات با جناب جنرال مرخصي او را گرفتم، امروز فرستادم مرخص كردم. حضرت والا اسماعيل ميرزا وارد و در شورين هستند. حالا ديدن ايشان ميروم. زياده بر اين جسارت نميكند. نصرالله طباطبايي.
[رقم مهر:] تلگرافخانه مباركه تجريش.
برای خواندن سند اینجا را کلیک کنید (1) (2) (3) (4) (5)
|