» انگشت نمكه خروارم نمك
ريشة اين مثل به افسانههاي كهن بازميگردد. ميگويند پادشاهي دختري داشت كه دلش نميآمد شوهرش بدهد. هرگاه خواستگاري براي دختر ميآمد بي درنگ او را رد ميكرد. پادشاه شرطي گذاشته بود كه خواستگاران از برآوردن آن ناتوان بودند. شرط پادشاه براي كسي كه خواهان ازدواج با دختر باشد اين بود كه يك انبار نمك را بخورد. پر واضح است كه هيچ كس جرئت نميكرد به خواستگاري دختر بيايد. آخرالامر جواني به خواستگاري نزد پادشاه آمد، و شرط وي را پذيرفت. به انبار رفت، اما فقط انگلشتي نمك در دهان كرد. پادشاه با شگفتي سبب را پرسيد، جوان گفت: انگشت نمكه خروارم نمك. پادشاه مجاب شد. بدين ترتيب خواستگار موفق شد با دختر پادشاه ازدواج كند.
|