» قابل چاپ نيست! 1
من كه كم و بيش احساس نمودم دوران نويسندگي در روزنامهها به وضعي كه من بدان علاقمندم بسر خواهد رسيد زيرا اغلب با ابوالقاسم خان شميم، مامور سانسور شهرباني در مطبوعات مناقشه داشتيم كه چرا فلان مطلبي كه نوشتهام سانسور نموده اجازه ارسال به چاپخانه و چاپ و انتشار آن را نميدهي. از اينكه برحسب تصادف ملاقات با داور به خدمت در دادگستري، قبل از اخذ ليسانس دانشكده حقوق دعوت شدم زياد ناراضي نبودم زيرا ميديدم آزادي مطبوعات دارد از بين ميرود و توجه رضاشاه به ساختمان دستگاههاي كشور است. بنابر اين از قدرت ديكتاتوري خود در اين راه حداكثر استفاده را مينمايد و به همين جهت بازار مطبوعات كساد شده اجازه نشر افكار آزاد داده نخواهد شد. چنانكه يك روز ديدم ابوالقاسم خان شميم كه وظيفهاش اين بود عصرها و صبحها به ادارات چند روزنامهاي كه آن وقتها منتشر ميشد مثل شفق سرخ، ستاره، وطن، طوفان سر زده، اخبارش را بخواند و روي آن بنويسد چاپ شود و يا خط قرمز كشيده بنويسد قابل چاپ نيست. به دفتر ستاره آمده مقالهاي كه نوشته بودم خواند قدري فكر كرده آن را با خط قرمز جلويم گذاشت و نوشت قابل چاپ نيست. من از او پرسيدم چرا؟ گفت : حقيقت مطلب اين است كه من هم چيزي از اين مقاله نفهميدم ولي به همين دليل كه چيزي نميفهمم و به دليل اينكه شما اين را نوشتهايد راه احتياط را پيش گرفته نميگذارم چاپ شود. زيرا ميترسم فردا كه منتشر شد و ديگران آن را خواندند چيزي از آن بفهمند كه اسباب زحمت شود. اصلاً آنچه شما مينويسيد و آنچه مصدقالسلطنه در مجلس ميگويد ظاهر آنها قابل ايراد نيست. ولي بعد تويش حرف درميآيد. اين است كه مقالات شما را اغلب بايد سانسور نمايم. اين طرز تفكر مامور سانسور، مرا بيشتر بيدار كرد كه بايد دوران خدمت مطبوعاتي را پايان داده به كار قضايي خود دلبستگي بيشتري به خرج دهم به همين جهت با روح جدي به كار دادياري دادسراي تهران پرداختم و سعي نمودم در پست جديد به كسب اطلاعات و پرداختن به كار جدي اشتغال ورزيده خود را جلو اندازم.
____________________________________
1. نقل از کتاب يادداشتهاي يک روزنامهنگار جلد 1، به کوشش مختار حديدي - جلال فرهمند.
|