ماهنامه شماره 130 - صفحه 3
 

» دکتر مصدق، قاضي القضات دادگاه نظامي!

 

جلال فرهمند

  

  

خدا رحمت کند عبيدالله زاکاني يا همان عبيد زاکاني خودمان را. وي با آنکه فقيه و دولتمدار زمان خود بود با زبان تند و تيز خود و به زبان هزل چنان سياستمداران ظالم و فقيهان و شيخکان سالوس زمانش را مي‌نوازد که هيچ واعظ متهور و نترسي با زبان علمي و دانش روزش نمي‌توانست از پسشان برآيد. البته بايد زمان حيات عبيد را هم کاويد و ديد. زمان زندگي وي به پر مخاطره‌ترين زمانهاي ايران باز مي‌گردد. به زمان پس از حمله مغول و نوادگان آنان که به حکومتهاي محلي و شعبه شعبه در ايران تبديل شده بودند. و يا به زباني ديگر اين شعبات به نمايندگيهايي مي‌مانست که هر کدام نمايندگي ايل و طايفه‌اي از هر يک از سرداران مغولان متعدد و خونخوار حمله اولين چنگيز را برعهده داشتند.

 

وي براي هر طايفه و مقام و پستي چه سياسي و چه علمي و ديني به زبان هزل آميخته با فلسفه خاصش مي‌گويد:

            رو مسخرگي پيشه کن و مطربي آموز      تا داد خود از مهتر و کهتر بستاني

 

به اين طوايف مردم آزار آن روز مي‌تازد و بدون ترس به نقد آنان مي‌نشيند. از جمله اين طوايف بي‌قانون و جابر و جائر طايفه قاضيان هستند. طايفه‌اي که با توجه به امتزاج آنان با زورمداران زمانه به آلت دست آنان تبديل شده بودند. چنانکه در وصف اين گروه در "رساله تعريفاتش" مي‌نويسد:

 

القاضي: آنکه همه او را نفرين کنند

المندفه [مشته پنيه زني]: دستار قاضي

العذبه: دم او

نايب قاضي: آن که ايمان ندارد

النواب: جمع آن

الوکيل: آن که حق را باطل گرداند

العدل [گواه صادق]: آن که هرگز راست نگويد

الميانجي : آن که خدا و خلق از او راضي نباشند

چشم قاضي: ظرفي که به هيچ پر نشود

الوخيم: عاقبت او

المالک [مراد مالک دوزخ است]: منتظر او

الدرک الاسفل: مقام او

بيت النار: دارالقضا

عتبه الشيطان: آستانه او

الهاويه و الجحيم و سقر و السعير: چار حد آن

الرشوه: کارساز بيچارگان

السعيد: آن که هرگز روي قاضي نبيند

شرب اليهود: معاشرت قاضي

اصحاب القاضي: جماعتي که گواهي به سلف فروشند

المبرم: پياده قاضي

قوم مَيشوم: خويشان او

طالب الزر: همنشين او

البهشت: آنچه نبينند

الحلال: آنچه نخورند

مال الايتام و الاوقاف: آنچه بر خود از همه چيز مباحتر دانند.

 

حال چه شد که ياد اين طنـّاز بي پروا افتاديم، دليل آن اين است که برخي قاضيان معاصر در پاچه خواري  و در فروش عدالت و دادن حق به ناحق چنان پيش رفته‌اند که  قاضيان دوره عبيد بايد بر آنان فخر بفروشند و لنگ بيندازند. و اين موجب مي‌شود که صلواتي بر روح و روان گذشتگان بفرستيم و آنان را نسبت به اخلافشان برتري دهيم.

 

پس از کودتاي 28مرداد و بر تخت نشيني محمدرضا پهلوي آب به جوي رفته استبداد به مسير اصلي خود افتاد. دکتر مصدق که در بعد از ظهر کودتا در خانه‌اي در اطراف خانه‌ نخست‌وزيري در خيابان کاخ پناه گرفته بود با تسليم خود به عامل اصلي کودتا يعني فضل‌الله زاهدي منتظر فرجام خود باقي ماند. زاهدي هم با حراست از وي قول دادگاهي عادلانه را داد. قصه پر غصه اين قضات عادل به همين روز باز مي‌گردد. دادگاهي که تکليفش در روزهاي پس از پيروزي کودتا کاملاً مشخص شده بود. چنانکه کرميت ‌روزولت يکي از عاملان امريکايي کودتا، نتيجه ديدارش با محمدرضا پهلوي را ــ که تازه از سفر اجباريش به ايتاليا به ايران آمده بود ــ چنين بازگو مي‌کند:

 

              در نيمه شب يکشنبه 23 اوت (اول شهريور 1332) من بار ديگر به کاخ رفتم... شاه گفت نخست وزير جديد چنانکه مي‌دانيد حالا دوست خوب شماست به زودي خواهد آمد. آيا پيش از اينکه او بيايد شما مطلب ديگري داريد که بخواهيد درباره آن سئوال کنيد. من پس از کمي ترديد گفتم اعلي‌حضرتا آيا فرصتي داشتيد که فکر کنيد با مصدق و رياحي و ديگران که عليه شما توطئه کرده‌اند چه خواهيد کرد؟ شاه با لحن قاطع گفت، من خيلي در اين باب فکر کرده‌ام... اگر دادگاه از پيشنهاد من پيروي کند مصدق به سه سال بازداشت در ده خود محکوم خواهد شد و پس از آن آزاد خواهد بود که در داخل محوطه ده ولي نه در خارج از آن رفت و آمد کند. رياحي سه سال زندان خواهد شد و بعد از آن آزاد خواهد بود که هر چه مي‌خواهد بکند به شرط آنکه دست به عمل ناشايسته‌اي نزند... يک مورد استثنايي هست: حسين ‌فاطمي هنوز پيدا نشده اما پيدا خواهد شد او از همه خطاکارتر است. او بود که دسته‌هاي توده‌اي را تحريک کرد به اينکه مجسمه‌هاي من و پدرم را پايين بکشند. وقتي او پيدا شود اعدام خواهد شد. اما «دوستان» شما يعني خوانين قشقايي، آنچه شما درباره آنها مي‌گفتيد درست بود. شنيده‌ام در تهران هستند و شما را تهديد مي‌کنند. آنها نبايد در کشور من بمانند، بايد تبعيد شوند، من با علامت سر موافقت کامل خود را با نظر شاه نشان دادم و گفتم اعلي‌حضرتا بهتر است شما مراقب آنها باشيد و دقت کنيد که مخفيانه به ايران برنگردند.

 

ظاهراً شاه يا خوابنما شده بود يا با «از ما بهتران» ارتباط داشت که تقريباً همه اين پيش بينيها به واقعيت پيوست. البته با اندکي تفاوت. دادگاه نظامي مصدق در چند ماه به پايان رسيد و مصدق پس از سه سال زندان به تبعيد در احمدآباد محکوم شد. رياحي زندانش را کشيد و سيد حسين فاطمي به دنياي باقي شتافت.

 

خنده دارترين محاکمه، محاکمه دکتر مصدق بود. مصدق خودش حقوقدان بود و به جمع سرهنگان که به عنوان قضات نظامي انتخاب شده بودند مجال بلبل زباني نمي‌داد، جريان دادگاه را به دست گرفته بود و با توجه به علني بودن دادگاه و حضور خبرنگاران و مخبران جرايد و بازتاب دفاعيات مصدق در جرايد نيمه آزاد آن زمان، براي مردم ــ هنوز مبهوت از کودتا ــ نعمتي بود.

 

بازپرسي از دکتر مصدق طي پنج جلسه به مدت 12روز از 26 شهريور تا 7 مهر در سلطنت‌آباد به وسيله چند نظامي به نامهاي، سرتيپ حسين ‌آزموده، دادستان ارتش؛ سرهنگ دوم اللهياري، داديار؛ سرهنگ کيهان‌ خديو، بازپرس؛ سرهنگ فضل‌اللهي، کمک بازپرس، اين بازپرسي حدود 20ساعت به طول انجاميد و مصدق به 54 سوال جواب داد.

 

پس از اين بازپرسي دادستان در نهم مهر متن کيفرخواستي در 17بند منتشر کرد. جان کلام اين کيفرخواست اين بود:

 

              متهم تصديق مي‌کند که فرمان شاه را دريافت کرده و خط مامور دربار را که صلاحيت نوشتن دستخطها را داشته و همچنين امضاي شاه را شناخته است... متهم براي نيل به دو هدف يعني  منحل نمودن مجلس شورا و ضديت با دربار به عنوان دو منبع قدرتي که مي‌توانست دولت را ساقط کنند فعاليت مي‌نموده... انحلال لشکر گارد شاهنشاهي و در اختيار گرفتن وزارت دفاع... متهم عناصر چپ را براي اجراي اقدامات مضر به استقلال کشور عليرغم اعلام خطر از طرف رکن دوم ستاد ارتش... وي مسئول واقعي روزهاي 25 تا 28 مرداد است... [که] عده‌اي گستاخانه شعار مي‌دادند که: «ما شاه نمي‌خواهيم» و «تکليف مملکت را يکسره کنيد»... دادستان چنين نتيجه گرفت که بر طبق ماده 317 مورد استناد مجازات اعمال مشروحه اعدام است.

 

مصدق همه اين عناوين مجرمانه را رد مي‌کند و براي خود تقاضاي وکيلي از جنس نظاميان مي‌کند که زبان اين قوم را بفهمد. سپهبد نقدي وکالت را نمي‌پذيرد ولي سرهنگ جليل بزرگمهر را به عنوان وکيل تسخيري پيشنهاد مي‌کند. بزرگمهر در دادگاه حضور يافت و وکالت را پذيرفت. بزرگمهر بعدها گفت: «وکالت دکتر مصدق را در دادگاه نظامي به جان خريدم... روزي وکالت آقاي دکتر مصدق را قبول کردم که علي‌الظاهر همه بدگويي و عيبجويي از مصدق مي‌کردند... تکليف دوره وکالتم را روشن کردم يعني بايد دريچه عقايد خود را در مورد گفته‌ها، کرده‌ها و نتايج آن ببندم و يک تنه خود را مومن به عقايد او بدانم تا دخل و تصرفي در کار وکالتي غير از اراده او نداشته باشم».

 

مصدق در ابتدا به اين وکيل تسخيري و اجباري اعتمادي نداشت به طوري که در ابتداي دادگاه اصرار داشت که خودش از اتهاماتش دفاع کند و حتي در جريان بازپرسي با اشاره به سرهنگ بزرگمهر مي‌گويد: «او وکيل من نيست و هر حرفي بزند مورد قبول من نيست» و يا اينکه حتي در جلسه سوم با پرخاش خطاب به بزرگمهر مي‌گويد: «پدر سوخته باشي اگر حرف بزني، من خودم بايد حرف بزنم».

 

دکتر مصدق بعدها با اين افسر نظامي که افسري سالم و کاردان بود و حتي آينده خودش را وقف مصدق کرد، چنان اخت شد که به سنگ صبور خود تبديلش کرد و بسياري از ناگفته‌هاي دوران زندگيش را با وي در ميان گذاشت و بزرگمهر بعدها و پس از پيروزي انقلاب در کتابي به نام تقريرات مصدق در زندان بسياري از اين خاطرات را که در خاطر مي‌سپرد و بعدها در دفتري محرمانه ضبط کرده بود به کمک ايرج افشار به چاپ سپرد.

 

مصدق يکسال قبل از فوتش در نواري صوتي به نيکي از بزرگمهر ياد مي‌کند و در فرازي از آن مي‌گويد: «از رفتار جوانمردانه‌اي که در تمام مدت وکالت من در دادگاه نظامي و در لشکر دو زرهي نسبت به من مرعي داشته‌اند تشکرات صميمانه خود را تقديم مي‌نمايم و از روي حقيقت همين چند ماهي که محاکمه اينجانب در دادگاهي نظامي جريان داشت و از ديدار ايشان لذت مي‌بردم تصور نمي‌شد که در حبس و در زندان به سر مي‌برم».

 

بزرگمهر که به ديدن مصدق مي‌رود با اينکه مصدق هيچ آشنايي با وي نداشت مورد استقبال قرار مي‌گيرد که نشان تيز بودن مصدق در شناسايي افراد است. و همين ديدار اوليه به پيوندي عميق و چند ماهه تبديل مي‌شود.

 

[3717- 4ع]

سرلشکر مقبلي به هنگام گفت و گو با سرتيپ افشارپور

[3729- 4ع]

سرلشکر مقبلي رئيس دادگاه بدوي نظامي به هنگام مشاوره با دستيارانش؛ محمود افشارپور و سرتيپ نوتاش

[5103- 7ع]

دکتر مصدق به هنگام خروج از ماشين زندان و رفتن به دادگاه نظامي

     

[5368- 7ع]

سقف پر نقش و نگار تالار دادگاه دکتر مصدق

[1499- 4ع]

دادگاه نظامي دکتر مصدق در سلطنت‌آباد تهران در تالاري آيينه کاري شده

[3716- 4ع]

تيمور بختيار، محمود افشارپور و نصرالله مقبلي اعضاي هيئت رئيسه دادگاه نظامي مصدق

     

[5098- 7ع]

دکتر مصدق به اتفاق وکيلش سرهنگ جليل بزرگمهر

[5380- 7ع]

[5367- 7ع]

     

[5283- 7ع]

[5334- 7ع]

[14- 232م]

     

[4523- 4ع]

[5301- 7ع]

[5271- 7ع]

 


صفحه دوم


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org