به هر حال دشتي با اعضاي خانوادهاش در بحبوحه جنگ جهاني اول (1334ق) و در حالي که عراق در تب جنگ ميسوخت راهي ايران شد و طبعاٌ محل اصلي آنان مسقط الراس خانواده در صفحات جنوبي و بوشهر بود. علي در اين زمان ملبس به لباس روحانيت بود. و عکسهاي اين دوره نشان از لباسي دارد که به نظر متفاوتتر از ساير هم مسلکانش مينمود. دشتي خود مينويسد:
در اواخر سال 1334ق بنده و پدرم و برادرهايم از بينالنهرين به ايران آمديم ولي از راه فرات نه دجله که به کلي قدغن بود و آن وقت هنوز بينالنهرين در دست عثماني بود؛ کوت را فتح کرده بود فقط بصره و از راه فرات تا مرکز ناصريه در دست انگليسها بود و در آن تاريخ از راه فرات و بيراهههاي اطراف فرات به واسطه انسداد طريق تجارت و قطع مراوده با ايران دسته دسته ميآمدند و البته اشخاصي که وارد سياست نبودند به خوبي ميتوانستند از آنجا عبور کنند. لذا ما هم توانستيم به سلامت عبور کنيم زيرا هنوز سياسي نشده بوديم منتهي با مشقت و دشواري و تفتيش اثاثيه و کتابها.
جوان 22ساله ما ديگر آن جوان به قول خودش رؤياپرداز قبرستانهاي نجف و کربلا نبود. آرزوها و آمال بسياري در سر ميپرورانيد. و اين در محيط به نسبت بازتر ايران راحتتر مينمود. هر چند دشتي شخص نام آشنايي نبود ولي با توشهاي که در تحصيل حوزوي براي خود اندوخته بود و با تسلط بر زبان عربي که شايد از زبان مادريش بهتر ميدانست گام در درياي خطرناک اشتهار گذاشت. البته نبايستي از تيزهوشي و موقعيتشناسي و مهمتر از آن مطالعه وافر دشتي در اين دوره چشم پوشيد.
يک سالي در "دشتي" در منزل شوهر خواهرش شيخ محمدحسن مجاهد برازجاني بود و اين توقف شايد مطالعهاي بود براي ورود به اين اجتماع جديد: «وقتي با عمامه مولوي، قباي چوچونچه، عباي خلاصه و گيوه تخت نازک از دروازه دشتستان خارج شدم، فکر ميکردم استعداد و معلوماتم به درد عدليه يا معارف ميخورد وبه اين خيال روانه تهران ميشدم که خرقه قضاوت يا کسوت معلمي را برتن نمايم. شيراز، با همه زيباييها و فريبندگيهاي خود چنان محوم کرد که تا مدتي قصد عزيمت به مرکزرا فسخ کردم».
روحيه اين طلبه سرکش در شيراز با نوشتن مقالهاي جنجالي در روزنامه چاپ سنگي گلستان جنجالي به پا کرد. ظاهراً مقالهاي بر خلاف آگاهيهاي ديني مورد قبول آن روز نبود. با کمک والي شهر به سوي اصفهان راند واز اين جنجال جان به در برد. در اين شهر با مطالعه روزنامه طلبه جنجالي ديگري به نام سيد ضيا طباطبايي وارد عالم سياست شد. قرارداد 1919وثوقالدوله آتش حرارت شيخ را روشن کرد. نوشتن دو مقاله در روزنامه تازه تاسيس ميهن اصفهان موجب تعطيلي آن نشريه شد. شيخ جنجالي وارد گود شده بود. نوشتن اين مقاله حرکت دشتي را به تهران تسريع کرد. شيخ هم به زندگي يکنواخت سابق نميخواست باز گردد و براي همين تهران شلوغ برايش بيشترين تکاپو را به همراه داشت. شيخ از زندگي سابقش چندان دلخوش نيست: «زندگي سابق من پر مطرود و يکنواخت و خيلي آرام و خالي از حوادث بود. قسمت اول بهار عمر در ميان خاموشي و سکوت عاديات سپري شد. حقيقتاٌ اين طرز زندگاني مرا خسته کرد، تا کي ميشود در صحنه دنيا تماشاگر بود؟ دلم ميخواست در دفتر حياتم غير از خوردن و خوابيدن کلمات ديگري هم يافت شود. به چه درد ميخورد عمري که در آن نالههاي عشق، گريههاي فراق، غوغاي تنازع و هياهوي تزاحم موجود نباشد؟»
|
|
|
|
|
|
[3171 - 1ع ]
مشهد1313، دشتي در کنار رضاشاه و بازديد از بيمارستان شاهرضا
|
[12141 - 3ع ]
دشتي با دوستانش در باغ کوپال کرج 1317
|
[1461 - 1ع ]
دشتي در کنار دوستش سرپاس مختار در ميدان اسبدواني تهران 1318
|
|
|
|
|
|
|
[1477 - 1ع ]
باغ حسين خواجه نوري 1330
|
[1465- 1ع ]
سفارت ايران در قاهره
|
[507 - 122ل ]
با حسين فاطمي در سفارت ايران در بلژيک
|
|
|
|
|
|
|
[4125 - 115ز ]
در کنار فضلالله زاهدي
|
|
[12146 - 3ع ]
حافظيه شيراز1330
|
|
|
|
چند سال بعد شيخ ما در محبس نظميه تهران را چنين وصف ميکند: «آنهايي که دور از تهران زندگي ميکنند نميدانند تهران چيست. نميدانند در زير اين کلمه زيبا چه معناي زشتي مستور است. من هم وقتي که قدم به اين منطقه فساد نگذاشته بودم خيالها ميکردم، نظافت، ظرافت، امنيت، اخلاق، سياست، علم، فضل، هوش، لياقت، انجمنهاي علمي، مجامع ادبي و محافل سياسي...اما افسوس».
در همين تهران پر افسون دشتي به مراتب بالا رسيد. هر چند چندين بار پايش به محبس افتاد ولي محبسهايي که هر چند سخت ولي هولانگيز نبود. ولي ناله قلم دشتي در کتابش در حد پاي چوبهدار بلند است. مدتي زنداني زندان سيدضيا و سپس خلاصي از آن و شروع پيشرفت در دوره نخست وزيري رضاخان ميرپنج مديريت روزنامه پر سرو صداي شفق سرخ نام وي را بر سر زبانها انداخت. اندک اندک لباس روحانيت با چرخشي سريع به کت و شلور و کلاه تبديل شد در سفر فرنگ به سال 1307دشتي جديد، در هيبت يک فوکلي تمام عيار ظاهر شد. وي در طول سالهايي که در دوره وزارت رضاخان گذشت به عنوان يک روزنامهنگار به صورت تمام قد از رضاخان به عنوان تنها منجي ايران ياد ميکرد و ميتوان گفت نقش مهمي در فراهم کردن زمينه سلطنت وي حداقل در بين مجامع روشنفکري ايفا کرد. مزد آن را هم گرفت. از 1302تا 1324در دورههاي پنجم تا نهم و دوازدهم تا چهاردهم به نمايندگي مجلس شوراي ملي حسب الفرمايش رضاشاه ــ و سپس پسرش ــ از بوشهر و دماوند و تهران انتخاب شد.
هر چند که مقام گرفتن در اين ولايت هم مثل : «ماست مختارالسلطنه است که ميبيني ماسته، ميخري دوغه و ميخوري آبه»! شيخ مکلاي ما هم از نعمات ديکتاتوري دور نماند. در زماني که شاه به همه از جمله اطرافيانش مشکوک شده بود و دم به دم ياران سابقش را به قصر (البته زندان قصر) ميفرستاد، دشتي هم ترس برش داشت. گرفتن و کشتن تيمورتاش، کشته شدن مظفر فيروز و... نمايش آشکاري بود از ذات همايوني که به هيچ کس اتکا نداشت و همه را به يک چشم ميديد. اينان همه دوستان گرمابه و گلستان دشتي بودند. در همه مراسم و جشنها و مجالس شبانه با هم ميگفتند وميخنديدند و نوش نوش ميکردند. و گاهي هم مجالس خصوصي دور همي داشتند. همين بس بود که شاه شک برش دارد.
روز موعود فرا رسيد:
دو سه روز پيش دو نفر از همين عمله موتي به خانهام آمده، با همين لهجه مؤدب و تعارفآميز به ديدار رئيس تامينات دعوتم کردند واز شهرباني به زندان قصر آوردند و به جاي مجرمينم نشاندند. اکنون دستهکليدها را گرفته تا در زندگاني خصوصي و محرمانهام وارد شوند، شايد برگهاي از خطاي ناکرده به دست آورند. آن روزي که تيمورتاش از مقام وزارت دربار معاف شد، درباره وي سوءقصدي نبود و مصلحت اقتضا ميکرد که بر سر اين کار نباشد ولي پس از آن ــ چند روز پس از آن ــ راه زندان در پيش گرفت و سپس دو محاکمه يکي پس از ديگري ترتيب يافت و رفيق شفيق وهمکار صميمي او پشت ديوان محاکمات نشست تا حکم محکوميت وي را صادر کرد... همان روز نخست که بدين گور زندگانم آوردند مدير زندان سراسيمه به ديدنم شتافت. به واسطه سابقه آشنايي با تعجب و دلسوزي ميگفت «شما چرا؟ شما که شمشيرزنشان بوديد» راست است، در ميان هواخواهان سردار سپه کسي به شور و هيجان و به صداقت و صراحت من نبود.
دشتي بايست پيش از ميدانست و پيش بيني گرفتاري در ايام گرفتاري، هنري نيست. ولي باز هم از هيچ بهتر است چنانکه در کتاب ايام محبس مينويسد:
... در اين کشور دروغ خيلي رايج و متداول بوده است وگرنه دليلي ندارد اينقدر از دروغ مذمت کنند. من خيال ميکنم خود وجود حکومتهاي استبدادي مولد يا لااقل مروج تعارف و تملق و دروغ است زيرا دروغ و تمام متفرعات آن پناهگاهي است در برابر جور و استبداد حکام و سلاطين مطلقالعنان. الان که اين را نگاشتم شبهه ديگري به من دست داد و آن اين است که آيا خود حکومتهاي مطلقه و استبدادي ناشي از ضعف نفس و ضعف روح مردم نيست، يعني در جامعههايي که آزادي و شجاعت و مردانگي و صداقت ضعيف ميشود مستبد و جبار پرورش پيدا ميکند و دروغ لازمه حتمي جبن و ضعف و سقوط اخلاقي جامعه است...تعارف و افراط در عناوين و القاب به طور حتم يکي از شعب دروغ و چاپلوسي است و شيوع آن غالباً در دوران پيري و فرسودگي ملل ميباشد.
دشتي که خود يکي از متملقين حکومت رضاشاهي بود چگونه ميتوانست مشکل اين معضل را به گردن مردم بيسواد کوچه وبازار بيندازد. قلم شيوا و قوي و عامهپسند دشتي يکي از علل مهم برسرکار آوردن و مردم پسند کردن شاه مستبد بود. شيخ ما شانس آورد که به عقوبت دوستانش گرفتار نشد. هر چند در قلمش هميشه ترس از زندان و مرگ به چشم ميخورد. رفتن رضاشاه به تبعيدگاهش زنگ پايان صبر و تحمل افرادي چون دشتي بود. اولين نطق پس از رفتن شاه به توسط او و بر ضد شاه تبعيدي خوانده شد. نطقي سخت و سنگين که ناباورانه از سوي همگان گوش داده ميشد. اما تاريخ پسا رضاشاهي چنان شتاب داشت که در اندک مدتي سخنراني کردن بر ضد شاه ماضي به نقل محافل روز تبديل شد و نطق دشتي در تاريخ ماند.
|
|
|
|
|
|
|
[1457 - 1ع ]
مجلس سنا زمستان 1334 در کنار تقيزاده
|
[4379 - 1ع ]
در کنار اميري فيروزکوهي و رهي معيري 1338
|
|
|
|
|
|
|
[1759 - 1ع ]
دشتي و سيد ضياالدين طباطبايي و محمود جم
|
[4395 - 1ع ]
محمود جم، دشتي، علامه وحيدي و ايرج مطبوعي
|
[28- 6827 ـ الف ]
دشتي به همراه محمدرضا پهلوي در سفر حج
|
|
|
|
|
|
|
[662 - 121خ ]
مراسمي رسمي با حضور دشتي بسياري از مقامات ايراني
|
[1471 - 1ع ]
دشتي و شريف امامي رئيس مجلس سنا (1351)
|
[2616 - 11ع ]
عليمحمد خادمي و علي دشتي به همراهي تعدادي از مهمانداران هما
|
|
|
|
|
|
|
[43 - 141پ ]
دشتي در مهماني ملکه مادر
|
|
[3147 - 11ع ]
دشتي به همراهي شريف امامي در ميدان شهياد (آزادي)
|
|
|
|
دشتي ديگر از رجلي سياسي به رجلي فرهنگي تبديل شده بود. اندک اندک ستاره محافل مختلف دربار و سياسيون و محافل شبانه تبديل شده بود. و مردي در قامت بلند و تهريشي بر چهره با تسبيحي در دست در اين محافل ديده ميشد. خوش برخورد و سخنور و شاداب و شوخ و شنگ بود و در مرکزيت همه مجالس قرار ميگرفت. کتابهاي متعد ادبي و رمانهاي زيادي منتشر کرد که در به اشتهار رساندن وي به عنوان چهرهاي ادبي کارساز شد.
زماني به عنوان سفير ايران در قاهره و بيروت حضور داشت. تسلطش بر زبان عربي و ارتباطش با محافل ادبي اين دو کشور بر وجهه او ميافزود.
پس از کودتاي 28مرداد و تقويت پايههاي استبدادي شاه اندک اندک مردان کارکشته قديمي خانهنشين و بيکار ميشدند. از جمله آنان دشتي بود. با اينکه تا آخر عمر به مقام تشريفاتي سناتوري عمدتاً انتصابي شاه در کار بيخطر سنا اشتغال داشت ولي ديگر آن دشتي سابق نبود. محفلش در خيابان تيغستان ــ در منطقه الهيه تهران و نزديک درب دوم و روبهروي بولينگ عبدو ــ بود. جمع دوستان سابق و جديد در اين خانه محفلي داشته و به دور دشتي مجلسي داشتند. وي تا آخرين روزهاي عمرش در اين ساختمان ماند و تا چند پس از پيروزي انقلاب به سال 1361 درگذشت.
در اين شماره از بهارستان تصاويري از جواني وي تا ايام پيري به معرض نمايش در آمده است.
صفحه اول
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
1. اتحاد، هوشنگ. پژوهشگران معاصر ايران. تهران، فرهنگ معاصر، 1383.ج7 .
2. خواجهنوري، ابراهيم. بازيگران عصر طلايي. تهران، جاويدان، 1357.
3. دشتي، علي. ايام محبس. تهران، ابنسينا، 1339.
4. ــــــــــــــــــــ . پنجاه و پنج. تهران، اميرکبير، 1354.
5. ــــــــــــــــــــ . عوامل سقوط. گردآورنده: مهري ماحوزي. تهران، آشنا، 1380.
6. شهبازي، عبدالله. زندگي و زمانه علي دشتي. شيراز، دانشنامه فارس، 1385.
|