» بيپولي
جلال فرهمند
بي پولي هم بد دردي است. خصوصاٌ اينکه شما وقتي بي پول ميشويد مجبور به حذف بسياري از علاقهمنديهاي تفننيتان ميشويد. از اين که ميگويم تفنني منظورم اين نيست که واجب نباشد. نه درست برعکس. براي ما در اين اوقات سير کردن شکم از هر چيزي واجبتراست. قبول نداريد؟ حتما تا حالا به اين درد مبتلا نشدهايد. اولين چيزي که در بيپولي قطع ميشود غذاي روح است بر خلاف غذاي جسم. خريد کتاب، مجله، رفتن به اماکن فرهنگي مثل سينما و موزه و غيره وغيره و از بعدي ديگر تعطيل مسافرتهاي دور و نزديک. همه به يکباره به گوشهاي ميرود و فقط غذاي جسم ميماند و ظاهراً چارهاي هم نيست.
در گذشته هم همين بود. و البته فجيعتر. يعني در گذشته که مثل الان امکانات فرهنگي عمومي نبود. فرهنگ و ادب در جامعه اشراف و درباريان وجود داشت. شاه زمانه به عنوان رئيس کل مملکت به پرستيژ فرهنگي خود معمولاً اهميت ميداد. شعرايي چون سعدي و حافظ و بسياري ديگر در همين دربارها پرورش يافتند. انديشمند و هنرمند در فقر رشد نميکند. و اين حضور در دربار نه تنها براي اين بزرگان عار نبود بلکه حضور آنان در جمعي نظامي و خشن شايد به تلطيف فضا کمک ميکرد.
|
|
[2772- 4ع]
علياکبر دهخدا رئيس مدرسه سياسي
|
طبعاً مردم کوچه و بازار فقط به فکر لقمه ناني براي سير کردن شکم خود و عيالاتشان بودند. ديگر شعر و شاعري و علمآموزي جايي نداشت. ولي خوب استثنائي هم بود و اندک کسان در محيط غير دربار پرورش مييافتند. ولي در همين محيط ثروت و مکنت هم گاه به خاطر برخي مسائل چون جنگ و قحطي و بيماري، ادب و هنر و فرهنگ به قهقرا ميرفت و جامعه از پرورش عالمان و هنرمندان دور ميشد. و البته اين امر مختص زمان گذشته نيست، در همين زمان خودمان همان طور که گفته شد اولين چيزي که در پي مشکلات از دست ميرود فرهنگ است.
در دوره قاجار با توجه به نزديکي به زمانه ما و وجود اسناد فراوان به خوبي ميتوان به اين گونه مشکلات پي برد. با اولين آثار عسر و حرج و شيوع وقايع سخت در آن روزگار بسياري از چيزها حذف ميشد. مثلاٌ با وقوع انقلاب مشروطه و کم شدن توان حکومت در پرداخت مواجب، بسياري از مراکز فرهنگي تعطيل و يا نيمه تعطيل ميشد که نشانه مهمي از آن اوضاع سخت است. و يا جنگ بينالملل اول هم که نائره آن از اروپا به ايران کشيد بسياري از امکانات مملکت را بلعيد. و تا سالها بعد دود آن به چشم مردم رفت.
|
|
[4990- 1ع]
مدرسه سياسي دو سال پس از تاسيس
|
يکي از اين بيپوليهاي حکومت مرکزي، در پرداخت نکردن حقوق کارکنان و مواجب بگيران، خود را نشان ميداد. بودجه بسياري از مراکز فرهنگي از جمله اين معوقات بود که گريبان آن سازمانها را ميگرفت. از جمله اين مؤسسات مدرسه سياسي بود.
مدرسه سياسي يکي از اين سازمانهاي جديد و مدرن و منظم حکومتي بود. اين مدرسه که به سال 1317ق و چند سال بعد از دارالفنون تاسيس شد به عنوان مدرسه پايه و مادر مدارس ايراني در پرورش تفکرات سياسي آکادميک در ايران مشهور است. دارالفنون که خود اولين دانشگاه ايراني بود بيشتر به علوم طبيعي و تجربي ميپرداخت. سالها بعد و با احساس کمبود ديپلماتهاي باسواد در وزارت خارجه به همت مشيرالدوله وزير خارجه مظفرالدين شاه اين مدرسه تاسيس شد. و چه راحت و با يک بار "باريافتن" وي به حضور شاه و تامين چهارهزار تومان بودجه ساليانه از محل تفاوت عمل فيروزه خراسان و بعدها از عوايد صدور تذکره، پايههاي اوليه اين مدرسه شکل گرفت.
|
|
[4479- 1ع]
مدرسه سياسي، جمع استادان و دانشجويان در سال 1319ق
|
عبدالله مستوفي که اولين و يکي از باسوادترين فارغالتحصيلان اين مدرسه است و بعدها استاد تاريخ آنجا شد. درباره نحوه تاسيس و انتخاب دروس اين مدرسه اطلاعات جالبي ارائه ميهد:
تاسيس اين مدرسه اثر فکر ميرزا حسينخان مشيرالملک پسر ميرزا نصراللهخان مشيرالدوله، وزير خارجه است... مشيرالدوله در وقتي مصباحالملک و رئيس اداره روس بود، سه پسر خود، حسن و حسين و علي را براي تحصيل به اروپا فرستاده بود... وزارت امور خارجه مشيرالدوله مصادف با وقتي بود که ميرزا حسنخان پسر ارشدش مدرسه حقوق [مسکو] را تمام کرده بود... چون وجود ميرزا حسنخان در تهران و کمک با پدر بيشتر از اقامت در پطرزبورغ نافع بود، او را به تهران خواست و لقب سابق خودش، يعني مشيرالملک، لقب او گشت... مشيرالملک با داشتن سمت رياست کابينه وزارت خارجه، منشي مخصوص صدراعظم هم شد. ناچار نظر اين جوان تحصيلکرده به وزارت خارجه و اداره کردن آن متوجه گشت و دانست که کار از ريشه خراب است و تا مبناي علمي براي اعضاي وزارت خارجه دست و پا نشود، هر چه بکند نقش بر آب خواهد بود... پدر و پسر در نزد صدراعظم و شاه محسنات اين اقدام [تاسيس مدرسه سياسي] را جلوهگر ساخته، فرماني صادر کردند... در يکي از روزهايي که قوامالوزاره سربنايي ما آمده بود، چند نسخه اعلان چاپي آورده و اعلان راجع به افتتاح مدرسه سياسي بود. من نظري به اعلان افکنده ديدم شرايط ورود به مدرسه سياسي تماماً در من جمع است. اول سن است که از پانزده تا بيست و دو معين شده و من درست بيست و دو سال شمسي دارم، از حيث معلومات اوليه که بايد امتحان آن را داد و عبارت از صرف و نحو عربي و حساب و خط و انشا واملاست، بالاتر از آنچه ميخواهند، واجدم... داوطلبها بعضي شاگردان مدرسه علميه و افتتاحيه و برخي هم مثل من از تحصيلکردههاي خانه يا مدارس آخوندي بودند. ميرزا باقرخان و ميرزا تقي خان عظيمي، ميرزا محمدخان احتشام همايون، پسر معينالدوله، داودخان پسر عمادنظام، برادرزاده سهامالدوله (جليلوند)، ميرزا علياکبرخان پسر خان باباخان قزويني (آقاي علياکبر دهخدا) [که در همين سند با وي کار داريم]، ...
همين که عده به شانزده نفر رسيد، روز افتتاح رسمي مدرسه براي عيد 15 شعبان1317، مطابق 28 آذر ماه مقرر گشت. عدهاي از طرف مشيرالدوله وزير خارجه براي عصر اين روز دعوت شده بودند. دانشجويان هم در سرجاهاي خود به ترتيب ورود روي نيمکتها نشستند. البته چون من اول وارد بودم، جاي احترام کلاس مال من بود... بعد از ختم بيانات او [مشيرالملک] حضار دست فراواني زدند...
فردا صبح برف کلاني آمده بود... يک ربعي گذشت، زنگ درس را زدند، ميرزا حبيبالله، معلم فقه وارد کلاس شد... فقه را البته از کتاب طهارت شروع کرديم. اگر چه ميرزا حبيبالله از خارج درس ميگفت، ولي درسش از روز کتاب جامع عباسي بود. زنگ بعد درس تاريخ شروع شد، اردشيرجي فارسي که از طرف فارسيان هندوستان سرپرست فارسيان ايران بود، معلم اين قسمت تعيين گشته بود... دو زنگ عصر هم يکي جغرافيا بود که ميرزا عبدالرزاقخان مهندس، يا به قول معروف زمان، خان سرتيپ و آقاي مهندس بغايري امروزي، آمد و درس را از هيئت شروع کرد. زنگ آخر برحسب تصادف در آن روز ساعت مذاکره بود. صبح روز بعد ساعت اول درس فرانسه بود... مشيرالملک معلم حقوق بينالملل و ماد درس ما در اين سال همين پنج تا بود. ساير قسمتها در سالهاي بعد افزوده گشت... از رفقاي مدرسهاي با آقاي علياکبر دهخدا از همان روز اول مانوس شدم، زيرا ايشان با من قريب السن بودند و مثل من در خانه و بعد در مدرسههاي آخوندي تحصيل کرده بود.
... معلم تاريخ ما، اردشيرجي، در ضمن درس تاريخ خيلي مطالب خارجي ميگفت که واقعاً راه و رسم تاريخ خواندن و تاريخ نوشتن را به ما ميآموخت. مشيرالملک هم در قسمت حقوق همين طور بود. معلم فقه ما ميرزا حبيبالله هم از استعداد پارهاي از شاگردان استفاده کرده، مطالب اصولي را هم در ضمن فقه بيان ميکرد و ضمناٌ از کنزالعرفان مقداد، به طور درس براي ما مذاکره ميکرد...
مستوفي در سالهاي بعد که تعداد دروس و دانشجويان افزايش يافت از استادان بيشتري ياد ميکند که بعدها هر کدامشان به وزنهاي در دنياي ادب و فرهنگ فارسي تبديل شدند. افرادي چون: محمدحسين فروغي، اوهانس خان عمادالوزاره، ژوزف هنبيک بلژيکي، شيخ محمدتقي اعتمادالاسلام، عبدالحسين ميرپنج و محبعلي خان، ناظمالعلوم، صديق حضرت، دکتر مرل.
صفحه دوم
|