» مردي از تيغستان
جلال فرهمند
اگر در چند سال اخير به شهر کربلا رفته باشيد ــ البته به غير از عتبه حسينيه و عباسيه ــ شهري به غايت در هم و برهم ميبينيد که نه از لحاظ شهرسازي چيز چشمگيري دارد و نه از لحاظ اجتماعي و فرهنگي چندان محلي از اعتناست. کوچه پس کوچههاي تنگ و پيچ در پيچ و خانههاي مخروبه و نيمهمخروبه که در آن اتاق به اتاق تعداد درهمي از آدمها در هم ميلولند. محله عباسيه شرقيه و عباسيه غربيه با همه نام و نشانش به اندازه محله قديمي پامنار تهران هم نيست. شايد تنها اثر تاريخي اين شهر "طاق بلوش" يا همان طاق بلوچ خودمان باشد که کوچهاي تنگ و مسقـّف در قسمتي از محله قديمي شهر است.
تنها مايه اميد اين شهر همانا حضور منور امام حسين(ع) و برادر دليرش حضرت عباس(ع) است. و شايد اين امر به عنوان تنها اميد شهر، امکان ماندن به مردمان شهر ميدهد و البته حضور زوار و زائران که رونق اقتصادي دارد.
حال شما فرض کنيد 120سال پيش با امکانات آن زمان در اين شهر چه خبري بود. نه اوقات فراغت و گذراني اين شهر داشت و نه امکان فرهنگي خاصي. از لحاظ علمي هم اين شهر اعتبار زيادي نداشت و تک و توک علمايي فضاي علمي شهر را زنده نگه داشته بودند. و البته در زماني که نجف حرف اول در حوزههاي علميه ديني را ميزد ــ که البته الآن هم در منطقه عراق ميزند ــ انتظاري هم از حوزه علميه کربلا نميرفت.
در اين فضاي بسته و کوچک به سال 1272ش مقارن با 1312ق و درست يکسال قبل از ترور ناصرالدين شاه کودکي در اين شهر به دنيا آمد که علي ناميده شد. کودکي در خانواده روحاني. پدر وي شيخ عبدالحسين دشتستاني نام داشت. خانواده وي سالها پيش از به دنيا آمدنش چنانکه رسم بسياري از ايرانيان علاقهمند به اهل بيت بود به بينالنهرين مهاجرت کرده بودند. نسلي که امروز در بسياري از شهرهاي مقدس عراق زندگي ميکنند ملغمهاي از همين ايرانيان و مردم بومي منطقه هستند که در اين پنجاه سال اخير به دستاويز حکومتهاي ديکتاتور عراق تبديل شده بودند و نقش گروگاني را داشتند که هر از گاهي مورد اذيت و آزار قرار ميگرفتند. چنانکه در همين سالهاي اخير گروههاي بسياري از آنان به عنوان ايراني و عجم در چندين موج از عراق رانده شدند و مال و اموالشان به يغما رفت.
|
|
|
|
|
|
[2892 - 1ع ]
شيخ علي دشتي در روزهاي اول ورود به ايران ـ کازرون 1296ش
|
[2895 - 1ع ]
کشکول و تبرزين و لباس درويشي-1332ق، کربلا
|
[2893 - 1ع ]
1331ق در استوديو کربلا در هيئت طلبگي
|
|
|
|
|
|
|
[2897 - 1ع ]
صداي پاي مدرنيت!
|
[2927 - 1ع ]
در جمع دوستان
|
[1492 - 1ع ]
طهران،1340ق همراه با دوستش رشيدياسمي
|
|
|
|
|
|
|
[2905 - 1ع ]
تهران 1306ش به اتفاق محمد دشتي و پرويز دشتي و پسرعمهاش عبدالرسول
|
[1488 - 1ع ]
به اتفاق کنسول انگليس در خرمشهر و علياکبر داور، صادق صادق و اسماعيل مرزبان
|
[1493 - 1ع ]
همراه با دوست نزديکش ميرزاده عشقي، دشتي مکلا شده (1301)
|
|
|
|
علي دشتي در اين خاندان روحاني طبق معمول به دروس اسلامي علاقه يافت و در کنار آن در مدرسه حسيني ايرانيان کربلا به تحصيلات جديد پرداخت. هنگامي که وي 12سال بيش نداشت نائره مشروطه برخواست که در عتبات هم ــ خصوصاٌ نجف ــ بازتاب گستردهاي داشت. ايرانيان کربلا هم جنب و جوشي از خود نشان دادند و انجمني به رياست آيتالله ميرزا عبدالله اندرماني ايجاد کردند. حال اين انجمن چه اندازه بر روح و روان دشتي کوچک تاثير داشت نميدانيم. البته دشتي چندان در خاطرات و مقالاتش بر اين دوره از زندگيش نوري نميتاباند و حتي از چگونگي رفتار والدينش هم اطلاعي نميدهد. ولي گاه در بين سطور يادداشتهاي وي کورسويي از زندگي نوجواني و جواني وي به چشم ميخورد. در کتاب معروف وي به نام ايام محبس درست هنگامي که بسيار خسته و کسل در محبس نمره 2 شهرباني روز ميگذرانيد دوستي قديمي از ايام جواني به ديدارش ميرود و زندگي گذشته چونان فيلمي جلوش زنده ميشود:
امروز يکي از رفقاي دوره صباوتم را که تقريباٌ هفت سال بود نديده بودم ملاقات کردم... بعضي خاطرات گذشته به اندازهاي شيرين يا غمناک است که انسان نميتواند خود را از مراجعه بدان معاف دارد. آن وقتي که ما باهم بوديم چقدر تصورات ما ساده و معصومانهتر بود، چقدر آمالها قشنگ و کوتاه بود، آن وقت آزاد بودم... ما با هم يک دوره زيبايي را در زير آسمان گرم و سوزان نجف و سواحل قشنگ فرات گذرانيديم. روزهاي پنجشنبه ميرفتيم بر سر قبرستان، آنجايي که هزارها مرد و زن و اطفال در گردش بودند، صحرا تا چشم کار ميکرد خشک و خالي بود، نه يک جوي آب و نه يک کف دست سبزه و چمن ديده ميشد. آفتاب سوزنده و درخشاني بر روي اين قبرهاي بيشماري که بدون همهمه اجساد بي روح برادران ما را در آغوش ابديت خود گرفته و در زير آسمان خوابيدهاند ميتابيد.
ما با لبهاي پر از تبسم، با خندههاي بلند، با سيماي ساده و پر از مسرت با چشمهايي که بارقه اميد از آن ميتابيد بر روي تپههاي کوچک که مشرف بود بر قبرستان مينشستيم، صحبتهايي ميکرديم و با چيزهايي خوش بوديم که امروز از شنيدن آن ابروها را در هم کشيده و اظهار ملال ميکنيم. اين صحراهاي وسيع از هر طرف منتهي ميشد به خط سفيد افق و ما با يک اصرار و عشق مفرطي به تماشاي افق وقت ميگذرانديم. سعي ميکرديم به ماوراء اين افقي که تصورات و آمال کوچک ما نميتوانست از آن عبور کند برويم. گويا در ماوراء اين افق مبهم بود که مقدرات آتي ما مخفي شده بود. اينک افقها را پشت سر گذاشته و از ميان آنها عبور کردهايم، آيا ماوراء آنها چه بود... در ايام گذشته آن وقتي که نهال زندگيم در زير سايه پدر و نوازش خانواده بدون اضطراب و همهمه رشد ميکرد و از دنياي پر از کشمکش و هياهو فقط از آن چيزهايي که در کتابها مينويسند خبر داشتم و در دفتر حيات فقط سطور آسايش و خوشي را خوانده بودم دلم ميخواست وقتي حبس شوم و سرگذشتهايي نظير رجال افسانه و تاريخ داشته باشم. زندگي سابق من پر مطرود و يک نواخت و خيلي آرام و خالي از حوادث بود. قسمت اول بهار عمر درميان خاموشي و سکوت عاديات سپري شد.
اما در سالهاي پس از شهريور بيست و اشتهار دشتي و ورود بيش از حد وي به عالم سياست که طبعاً عالم رقابت به حساب ميآيد و درست در زماني که جو خفقان رضاشاهي شکسته شده و هر که هر چه دل تنگش ميخواست مينوشت بازار شايعات و تهمت و افترا از هر سوي به سمت بسياري از افراد و از جمله دشتي سرازير شد. جزوات و مقالات زيادي به چاپ رسيد.
|
|
|
|
|
|
[1469 - 1ع ]
دهمين سالگرد انقلاب بلشويکي در مسکو به اتفاق سليمان ميرزا اسکندري و فرخي شيرواني
|
[12322 - 3ع ]
رستوراني در پاريس 1927با حضور دشتي نفر دوم از راست
|
[1487 - 1ع ]
1927 پتسدام در کنار اراني و ابوطالب شيرواني
|
|
|
|
|
|
|
[2928 - 1ع ]
سفارت ايران در استانبول 1928، در کنار حسن اکبر، محمدساعد مراغهاي، مرزبان احد وهابزاده
|
[2909 - 1ع ]
طهران 1308ش، در کنار تعدادي از اعضاي خانواده؛ محمد دشتي، محمدحسين دشتي و شيخ ابوتراب نهاوندي
|
|
|
|
|
|
|
|
[4674 - 4ع ]
مجلس دوره هشتم شوراي ملي، دشتي با لباس سفيد نمايان است
|
[186 - 4ع ]
طهران، ديدار ملک فيصل وليعهد عربستان با محمد دادگر رئيس مجلس شوراي ملي. علي دشتي پشت ملک فيصل ديده ميشود
|
[24 - 112ظ ]
تيمورتاش دوربين به دست در اوج قدرت با تعدادي از مقامات حکومتي در يک سفر خارجي، دشتي نفر ششم از چپ
|
|
|
|
|
|
|
[2925 - 1ع ]
سيزده به در عيد1312 در باغ احمد مقبل
|
|
[12138 - 3ع ]
عيش و تنعم در باغ فردوس تهران، 1312
|
|
|
|
البته بايد اذعان کرد که به دليل ناپختگي و اشتباه گرفتن مبارزات عالم سياست با فرهنگ لمپنِسم و خلط مباحث، به اين جزوات و مقالات چندان نميتوان اعتنا کرد. چنانکه بسياري از نويسندگان هم به آن اعتنايي نميکنند. البته ميتوان به آنها گوشه چشمي هم داشت. از جمله اين جزوات که نام شخص مشهوري را هم بر پيشاني دارد ــ البته در آن زمان وي اشتهاري نداشت ــ جزوه دسيسه علي دشتي است به قلم غلامحسين مصاحب معروف که بسيار عجيب است. و مصداق خطرناک بودن ورود بيحساب و کتاب هر شخص ناپخته به دنياي سياست است. چه خوب هم شده که مصاحب با همين جزوه از اين عالم خطرناک بيرون رفت و به دنياي ادب ايراني خدمت کرد.
به هر حال وي در اين جزوه وصلههايي به دشتي ميبندد که در درستي و نادرستي آن بسيار شک و شبه وارد است ولي همين جزوه بعدها منبع اصلي بسياري کتب تاليفي ديگر ميشود.
صفحه دوم
|