» مهاجرت صغري و دخالتهاي نوز
مائده ابراهيمي
خدا نه براي من نه براي شما و نه هيچکس ديگهاي اين روز رو نياره. خدا نکنه يک نفر از همهجا نااميد بشه. همه کس و همه چيز، بيگانه و خودي ازش رو برگردونن. اون وقت...
راستي اگه شما اين طور بشيد چي کار ميکنيد؟ زانوي غم بغل ميگيريد و يه گوشه مينشينيد؟ شايد هم آدمهاي مبارزي باشيد که هيچ وقت، تحت هيچ شرايطي دست از کار نميکشين. اگه اين طور باشه که بايد بگم آينده و زندگي مال شماست. با اين روحيه حتما روزنه اميدي براي خودتون پيدا ميکنيد.
توي همين تاريخ معاصر بايد بگم آدمهاي زيادي بودن که جزء دسته دوم بودن، يعني وقتي همه درها به روشون بسته ميشد خودشون يه راه خروج پيدا ميکردن. حالا از در نشد، از پنجره.
بازرگانهاي ايراني که به خاطر قانونشکنيهاي رئيس گمرکات، يعني مسيو نوز، به دربار شکايت بردن و دست خالي از اونجا برگشتن، منظورم همون جلسهاي بود که توي دربار تشکيل شد و داستانش رو حتماً خوانديد. اين که داغ بدتراز اين نميشه که يه غريبه توي خونه خودت به حق و حقوقت تجاوز کنه و تازه همين خوديها هم ازش حمايت کنن. اين حمايت آتيشي تو دل بازرگانها و حتي بقيه مردم مثل روحانيها به پا کرد که نتونستن ساکت بنشينن تا توي اين آتيش بسوزن.
بازرگانها به همراه چند نفر از روحانيون مثل سيد احمد طباطبايي، سيد عبدالله بهبهاني، صدرالعلماء، شيخ مرتضي آشتياني و شيخ محمدرضا قمي به زاويه مقدسه حضرت عبدالعظيم حسني تو شهر ري پناه بردند و اونجا اعتصاب کردن؛ تا اين که دود اين آتيش تو چشم دولت بره و مثل زنگي اونا رو از خواب غفلت بيدار کنه تا شايد فکري به حال اين اوضاع درهم و برهم بکنن.
|