» واقعۀ حمله به غذاخوري گارد در لويزان
فرهاد قليزاده
gholizadeh@www.iichs.org
واقعۀ حمله به غذاخوري گارد در لويزان از آن جهت مهم تلقي ميشود که بنا به اظهاراتي که در اين خصوص آمده، اين اتفاق تأثير بسزايي در تضعيف روحيه شاه ــ محمدرضا پهلوي ــ داشته است. لازم به توضيح است که اين اتفاق به دنبال جريان واقعۀ 17 شهريور (جمعۀ سياه) و حدود سه ماه پس از آن، در ساعت 13:20 دقيقه بعداز ظهر روز 20 آذر 1357، زماني که مردم تهران از تظاهرات روز عاشوراي حسيني به منزلهاي خود برميگشتند به وقوع ميپيوندد. در روز 17 شهريور که بسياري از مردم توسط نيروهاي گارد به خاک و خون کشيده شدند، تيمسار بدرهاي نقش مهمي در اين واقعه بعهده داشت و به عنوان فرمانده لشگر گارد دستور کشتار مردم را صادر کرده بود. تيمسار ارتشبد حسين فردوست (۱۲۹۶-۱۳۶۶) همدرس و رئيس دفتر ويژهٔ اطلاعات محمدرضا شاه پهلوي در اين باره ميگويد:
روز پنجشنبه 16شهريور گزارشات وسيعي از تظاهرات و اعلام اجتماع مردم در ميدان ژاله در صبح جمعه رسيده بود. روز جمعه 17شهريور 57، طبق معمول در ويلاي اسلامينيا (درياچه کرج) بودم. از «دفتر ويژه اطلاعات» تلفن کردند و اعلام داشتند که طبق اطلاع واصله از ساواک و شهرباني واحدي از لشکر يک گارد در ميدان ژاله برخورد شديدي با مردم داشته و تلفات سنگيني به جمعيت وارد آمده است. خبر ناراحتکننده بود. به اسلامينيا گفتم: اين مسائل کار را مشکل ميکند. اين هم دولت «آشتي ملي» آقاي شريف امامي! چگونه با اين عمل ميتوان روحانيون و بازار را توجيه کرد و آنها را از زير نفوذ آيتالله خميني بيرون کشيد؟! پس از يکي دو ساعت به دفتر تلفن کردم و گفتم که براي فردا صبح ساعت 9 شوراي هماهنگي رده يک را دعوت کنيد و به اعضاء گفته شود که مطلب مهمي است و حتماً بيايند و ضمناً اويسي را نيز دعوت کنيد!
صبح شنبه 18 شهريور، رأس ساعت 9 صبح، جلسه شورايعالي هماهنگي تشکيل شد. در اين جلسه عمداً اويسي را، که عضو شورا نبود و به دستور محمدرضا فرماندار نظامي تهران شده بود، دعوت کردم. 1
... اويسي در آن زمان فرمانده نيروي زميني بود و حکومت نظامي تهران را رأساً اداره ميکرد و حکومت نظامي در 11 شهر ديگر نيز با واحدهاي نيروي زميني و تابع او بودند و بنابر اين مسئوليت اصلي حکومت نظامي با وي بود. ... اويسي از برخورد ديروز (17 شهريور) ابراز ندامت کرد و گفت که دستور حمله جمعه را بدرهاي داده که مسئول نيست و او که مسئول است دستور داده بود که به مردم حمله نشود. اويسي با صراحت مسئوليت قتل عام 17 شهريور را نپذيرفت. معلوم شد که روز 16 شهريور اويسي و بدرهاي، فرمانده گارد اختلاف نظر شديد داشتهاند و اويسي مخالف و بدرهاي موافق حضور واحدها در ميدان ژاله بودهاند. لذا، بدرهاي رأساً به محمدرضا ميگويد که اعزام نيرو به ميدان ژاله ضروري است و با تصويب محمدرضا واحدي از گارد لشکر يک را به ميدان ژاله اعزام ميدارد و آن واقعه اسفناک پيش ميآيد. طبق گزارشات ساواک و شهرباني در جلسه، واقعه چنين بوده که چند هزار نفر از مردم به طور آرام تظاهرات ميکردند و مانند ساير تظاهرات در جلو جمعيت زنان و بچهها بوده و مردها پشت سر آنها حرکت ميکردند. آنها در مواجهه با واحد نظامي به دستور فرمانده مربوطه وقعي نگذارده و به جلو حرکت ميکنند و در اين موقع فرمانده دستور تيراندازي ميدهد که تلفات سنگيني به جمعيت وارد ميآيد. از بامهاي اطراف نيز به روي جمعيت تيراندازي ميشود که مشخص نکردند افراد نظامي بودهاند يا مأمورين ساواک و شهرباني. 2
عصر روز شنبه 18 شهريور، سرلشکر اميني افشار، فرمانده لشکر يک گارد، به دفتر مراجعه و تقاضاي ملاقات با من را کرد (او حدود 15 سال افسر دفتر بود و براي ترفيع به درجه سرتيپي و سپس سرلشکري به گارد انتقال يافت). شايد ماجراي جلسه صبح و نظرات من و اويسي را شنيده و به همين دليل آمده بود. او را در اتاق کنفرانس دفتر پذيرفتم. با لباس افسري و مسلح بود. از من پرسيد که از وضع ديروز (ميدان ژاله) راضي هستيد؟! گفتم: اول بگوييد به دستور چه کسي اين کار را انجام دادهايد؟ گفت: «به دستور بدرهاي؟» گفتم: مگر اويسي فرماندار نظامي نيست و مگر شما در اختيار ايشان نيستيد؟ گفت: «آري!» گفتم: پس چرا به دستور بدرهاي عمل کردهايد؟ من اگر جاي اويسي بودم شما را به عنوان يک افسر متمرد تحت تعقيب قرار ميدادم. وضع امين افشار عوض شد. او انتظار تشويق از من داشت و اکنون با توبيخ مواجه ميشد. گفت: «فرمانده واقعي من بدرهاي است!» گفتم: در ارتش محلي براي احساسات وجود ندارد. شما بدرهاي را دوست ميداريد که اين احساسات است. اما شما تحت امر موقت اويسي هستيد و اين يک واقعيت است. به علاوه چرا راه جمعيت را سد کرديد و بعد چرا به روي آنها تيراندازي کرديد؟ آنها که مسلح نبودند و حداکثر چند کيلومتر در خيابانها تظاهرات ميکردند و بعد متفرق ميشدند. آيا حالا وجدان شما راحت است که دستور تيراندازي به روي تعدادي زن و بچه بيسلاح را دادهايد؟! گفت: «خير فکر نميکردم چنين شود.» گفتم: حالا که شده! ناراحتتر شد و اجازه مرخصي خواست و رفت. 3
ويراستار کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوي در توضيح اين مطلب ميگويد:
تصميم محمدرضا پهلوي در اعلام حکومت نظامي و کشتار 17 شهريور تهران، با هدايت و حمايت کارتر و برژينسکي اتخاذ شد. 2 روز پيش از اعلام حکومت نظامي (17 شهريور 1357) اردشير زاهدي با پيام کارتر به شاه به تهران آمد و محمدرضا پهلوي پس از دريافت پيام جلسهاي با شرکت سوليوان (سفير آمريکا) زاهدي و ارتشبد اويسي و شريف امامي تشکيل داد. در اين جلسه که با پيامهاي تلفني برژينسکي تقويت ميشد، تصميم مقابله خشن و اعلام حکومت نظامي اتخاذ شد. سوليوان در خاطرات خود به اين تصميم اشاره کرده است. او مينويسد: «به فاصله کوتاهي پس از وصول اين پيام ... تلفن برژينسکي مشاور امنيت ملي رئيس جمهوري بود که ضمن ابلاغ سياست جديد به من گفت که شخصاً با شاه صحبت کرده و پشتيباني کامل پرزيدنت کارتر را از هر اقدامي که وي براي حل مشکلات کنوني ضرور تشخيص دهد اعلام داشته است. واقعه ديگر ورود اردشير زاهدي ... به تهران و دعوت وي از من براي ملاقات در منزلش بود ... او به عنوان يک خبر مهم و تازه به من گفت که برژينسکي اداره امور مربوط به ايران را به دست خود گرفته است. او با بياني که از تلاش و مشارکت خود او در اين جريان حکايت ميکرد گفت برژينسکي او را به کاخ سفيد فرا خوانده و گفته است که پرزيدنت کارتر نگران اوضاع ايران است و در اين شرايط بايد شاه رويه محکمتر و قاطعتري در پيش گيرد.» (سوليوان، ص121ـ122). 4
در خصوص واقعه حمله به سالن غذاخوري گارد در لويزان حسين فردوست ميگويد:
سرتيپ خاتمي، فرمانده ضد اطلاعات گارد، به دفتر آمد و گفت که جريان بدي در غذاخوري گارد اتفاق افتاده. ظهر امروز موقعي که 6 هليکوپتر مأمور به گارد به زمين نشسته و سر و صداي زيادي به پا کرده بودند، 2 نفر درجهدار وارد غذاخوري شده و با مسلسل افسران را تهديد ميکنند که با دست بالا بايستند و چند تير شليک ميکنند. افسران دستور را اجرا ميکنند. آنها سپس مستقيماً به اتاق بدرهاي ميروند که در اتاق نبوده و سپس از همان راه مراجعت ميکنند و از غذاخوري خارج ميشوند. در موقع خروج يکي از آن دو مورد اصابت گلوله واقع ميشود و فوت ميکند و ديگري موفق به فرار ميشود و تاکنون پيدا نشده. در اين زمان بدرهاي نزد محمدرضا بوده و از جريان مطلع ميشود و از محمدرضا ميخواهد که براي تحقيق پيرامون موضوع به لويزان برود. محمدرضا ميگويد که لازم نيست، شما همينجا باشيد و به معاون خود دستور دهيد که تحقيق کند و نتيجه را به اطلاع برساند. بدون ترديد حادثه گارد در تنزيل روحيه محمدرضا سهم زياد داشت. به دليل همين تنزل روحيه، محمدرضا قدرت تصميمگيرياش را واقعاً از دست داده بود. 5
در اين باره روايت اميراصلان افشار، آخرين رئيس تشريفات دربار سلطنتي نيز در کتاب خود ـ سروها در باد ـ مؤيد اظهارات فردوست است. او نيز پس از شرح واقعه بمانند آن چيزي که در بالا ذکر شد در ادامه ميگويد:
... هدف مهاجمان تيمسار سپهبد بدرهاي بوده، ولي او در اتاقش نبوده است. اعليحضرت عدهاي را مأمور تحقيق دربارۀ اين واقعه ميکنند. اين واقعه تأثير بدي بر روحيه شاه برجا گذاشت. صبح که اعليحضرت را ديدم واقعاً متأثر شدم، باز هم گونههايشان گودتر و رنگ چهرهاش زردتر شده و چشمها فروغ خود را از دست داده بود. در دفتر کار مضطرب و پريشان بودند. قدم ميزدند و مطالبي زير لب ميگفتند. به سختي جاخوردم و کاري هم از دستم بر نميآمد. به ناچار دست به دامان دکتر عليقلي اردلان پيرمرد وزير دربار شدم که بيايد و شاه را دلداري دهد. او هم آمد و خواست با خنده و شوخي اعليحضرت را سرحال بياورد؛ اما نتوانست. اعليحضرت آنقدر گرفته و عصبي بودند که من چند تا از شرفيابيهايي را که ضروري نبود، لغو کردم. 6
صفحه دوم
|