» جهانبيني «حماسه» در شاهنامه فردوسي
فرهاد رستمي
جهانبيني فردوسي در شاهنامه «حماسه» است. از اين روست كه نگاه فردوسي به جهان اعم از «طبيعت» و «انسان» رنگ حماسي دارد. اما اين نگاه در تمام شاهنامه جاري و ساري نيست. به عبارتي ديگر فردوسي به اقتضاي موضوع هر جا كه تناسب ايجاب كرده باشد به حماسه روي ميآورد. بدين ترتيب در شاهنامه فردوسي دو نگاه متفاوت در نظر ميآيد؛ يكي آنجا كه جنگي در كار نيست و زندگي با جلوههاي زيباي آن جريان دارد. از اين دست است صحنهاي از عروسي «فرنگيس» با «سياوش»:
به يك هفته در مرغ و ماهي نخفت
نيامد سر يك تن اندر نهفت
زمين باغ گشت از كران تا كران
ز شادي و آواز رامشگران
و ديگر آنجا كه صحنة نبرد را تصوير و ترسيم ميكند:
چو خورشيد شمشير رخشان كشيد
شب تيره از بيم شد ناپديد
در نگاه اول، فردوسي عناصر و اجزاي طبيعت را با حماسه درگير نميكند. اما در ديگر نگاه گذشته از اينكه طبيعت و انسان او طبيعت و انساني است حماسي به تناسب صحنة نبرد، سخن با توصيفي حماسي از آوردگاه آغاز ميشود و اين توصيف در نهايت ايجاز به صحنه آرايي ميپردازد. در خوان پنجم، آنجا كه اولاد به دست رستم گرفتار مي شود؛ واژگان شب ، ماه، ستاره و خورشيد با هم تناسب لفظي دارند و به لحاظ معني (و به زبان «اشاره»)، چگونگي چيره شدن «رستم» بر «اولاد» را بيان ميكند.
شب تيره چون روي زنگي سياه
ستاره نه پيدا نه تا بنده ماه
تو خورشيد گفتي به بند اندرست
ستاره به خم كمند اندرست
اين زبانشناسي گاه در وصف مشعوق نيز از اجزاي حماسه بهره ميگيرد، در داستان خواستگاري كاوس از سودابه، دختر شاه هاماوران چنين ميسرايد :
به بالا بلند و گيسو كمند
زبانش چو خنجر لبانش چو قند
دو ياقوت، رخشان دو نرگس، دژم
ستون دو ابرو چو سيمين قلم
فردوسي با تشبيه «زبان» به «خنجر» و تشبيه «ابروان» به «ستون» براي توصيف شمايل معشوق از زبان حماسه وام ميگيرد اين نگرش به معشوق بعدها در زبان مولانا، سعدي و حافظ به اوج ميرسد. در شاهنامه حتي براي بيان مفاهيم فلسفي و هستي شناسي نيز «زبان حماسه » به زيبايي جريان دارد:
چنين است كردار گردان پير
گهي چون كمانست و گاهي چو تير
در داستان عزيمت «طوس» و «فريبرز» به دژبهمن و ناكامي آنها اجزاي طبيعت در بيان ماجرا نقش مؤثري دارند:
چو خورشيد برزد سر از برج شير
سپهر اندر آورد شب را به زير
سنانها ز گرمي همي بر فروخت
ميان زره مرد جنگي بسوخت
با آنكه صنعت تناسب (مراعاتالنظير) صنعتي لفظي به شمار ميرود و فردوسي از اين صنعت بسيار بهره برده است اما شاهكار شاهنامه در برقراري تناسب ميان مفاهيم و مضامين است. در داستان «بازگشتن ايرانيان به نزد خسرو «تاج» نماد پادشاهي است و «روز سفيد» نماد پادشاه و اينها همه با «خسرو» تناسب دارند:
چو بر زد سر از كوه خوشيد شيد
برآمد سر تاج روز سفيد
حاصل فرجام را با يكي از زيباترين صحنهآراييهاي حماسي شاهنامه به پايان ميبريم، صحنة «سپاه فرستادن افراسياب به نزديك پيران»:
درخشيدن تيغ و ژوبين و خشت
تو گفتي شب اندر هوا لاله كشت
زمين گفتي از خون ميستان شدست
ز نيزه هوا چون نيستان شدست