ماهنامه شماره 118 - صفحه 7
 

 

» مساعده از مرگ!

 

محمدرضا بهزادي

  

شاهزاده مسعود ميرزا ظل‌السلطان، ارشد پسران ناصرالدين‌شاه از طرف مادر نوه رضاقلي‌بيک، پيشخدمت بهمن ‌ميرزا حاکم آذربايجان در دوران سلطنت محمدشاه بود. در 1278 به حکومت مازندران و ترکمن صحرا و سمنان و دامغان منصوب شد. مادر وي از همسران صيغه‌اي ناصرالدين‌شاه موسوم به عفت‌السلطنه بود که دوران ولايتعهدي ناصرالدين‌ ‌ميرزا، صيغه او گرديد. ظل‌السلطان را قريب به اتفاق محققين همعصر و متأخر نيز متنفذترين فرد پس از شاه قاجار در مدت دوسوم انتهايي حکومت ناصرالدين ‌شاه مي‌دانند. شاهزاده‌اي جدّي، پُرکار و البته بسيار طمع‌کار که در مدت حکومت مهم خود، تقريباً بر تمامي نيمه جنوبي کشور نظير اصفهان و با حفظ سمت کردستان، لرستان، خوزستان، کرمانشاه، همدان، گلپايگان، خوانسار، فارس، و در حدود هفده ولايت و ايالت ديگر در نيمه جنوبي و بخشي از مغرب کشور ثروت بسياري اندوخت.

 

ارتشي مخصوص (مشهور به فوج‌ جلالي) به خود داشت که براي ايشان البسه رسمي ارتش پروس، از همان کشور تهيه و کلاهخودهاي بسيار شکيل با آرم رسمي ايران بر پيشاني آن، فراهم ساخته بود که مي‌توان آن را در نوع خود بي نظير دانست. فرماندهي اين ارتش مخصوص را کريم‌خان مختارالسلطنه (پدر رکن‌الدين مختاري، مشهور به سرپاس مختاري، فرمانده شهرباني دوران پهلوي اول و از موسيقيدانان بنام) بر عهده داشت.

 

ظل‌السلطان عادت بر اين داشت تا هر زمان چاپار سلطنتي از دربار نامه مي‌آورد يا هر زماني که وي نامه‌هاي متعددي براي دربار به تهران مي‌فرستاد، رقيمه‌هايي چند از وضعيت ايالات و مطالب مهم ولايات تحت امرش براي ناصرالدين ‌شاه بنگارد که از نظر انشاء و فن ترسيل از مرقومات بسيار ارزشمند عصر قاجار به شمار مي‌آيد. شيوه نگارش نامه‌ها و حتّي خطّ و شيوه بيان مطالب در آنها به نظر منحصر به فرد و از جمله اسناد معتبر و مهم عصر ناصري است.

 

شاهزاده مسعود ميرزا در برخي مواقع براي اداره ايالتهاي زير نظر خويش، برخي از اقارب و نزديکانش را که علاقه‌مند بود با وي در برخي لفت‌و‌ليسهايش شرکت کنند به حکومت مي‌رساند. در يکي از اين نامه‌ها که به سبک شکايت و به مضمون درد و دل براي ناصرالدين‌ شاه نگاشته است، مطالبي پيرامون يکي از اين نزديکان بيان کرده است. آنطورکه از مضمون آن بر‌مي‌آيد، اين رفيقان شفيق هميشه هم کار درست از آب در نمي‌آمدند و بالاخره يکي هم پيدا مي‌شه که از شاهزاده عزيز ما زرنگ‌تر باشد و خودش هم جاه‌طلب‌تر رفتار نمايد.

 

اين نامه درباره يکي از ايشان است؛ فتحعلي ‌خان صاحب‌ديوان شيرازي که از رجال معتبر و مهم عصر ناصري (از دوران صدارت اميرکبير به بعد) به شمار مي‌آيد! صاحبديوان در جواني در دستگاه حسينعلي‌ ميرزا فرمانفرما پسر فتحعلي ‌شاه خدمت مي‌کرد و سرهنگي فوج شيرازي با وي بود. لياقت و البته زيرکي خاص وي باعث شد تا در سال 1260هجري قمري به افتخار دامادي فتحعلي‌ شاه نائل شود و دختر چهل‌وچهارم شاه، خرم‌بهار خانم احترام‌الدوله به عقد وي در آيد. از زمان ناصرالدين ‌شاه مأمور حسابرسي همدان، قزوين، نهاوند و گلپايگان شد در سال 1273 به صاحبديواني ملقب گرديد. مدتي بعد حاکم يزد و سپس پيشکار وليعهد در اداره کل ماليه آذربايجان شده؛ در سال 1298 پيشکاري جلال‌الدوله پسر ظل‌السلطان و حاکم شيراز به وي تفويض گرديد. اين شغل با تمام مداخل و مواجبي که براي وي به ارمغان مي‌آورد، روي هم رفته نسبت به پيشکاري وليعهد؛ در نظرش منصبي حقير بود و چون در حقيقت ظل‌السلطان بر وي سمت رياست داشت؛ اين مطلب را سخت مي‌دانست و برنمي‌تابيد و کار تا آنجا پيش رفت که اختلاف ميان آن دو بالا گرفت و ظل‌السلطان، که در نظر فتحعلي ‌خان کودکي ابجدخوان به حساب مي‌آمد به تنگ آمد و نامه مزبور را به ناصرالدين ‌شاه در شکايت از صاحبديوان نگارش کرد.

 

ظل‌السلطان در اين نامه در عين احترامي که سعي مي‌کند در سخن گفتن با شاه داشته باشد، در انتهاي آن ناگهان عنان سخن از دست داده و مطلبي را بيان نموده که من فکر مي‌کنم ناصرالدين ‌شاه وقتي آن را يا خودش خوانده يا برايش قرائت کرده‌اند، در حال که تسبيح زمرد فتحعلي‌ شاه را در ميان انگشتانش مي‌چرخانده و سيبيلش را مرتب مي‌کرده قهقهۀ‌ بلندي سر داده است! (ما نيز از نقل آن خودداري مي‌کنيم تا خوانندگان عزيز نيز خودشان آن را در اواخر مطلب بخوانند). علاوه بر اين مضمون اين نامه نشانگر آن است که ظل‌السلطان در برخي مواقع از خير همه چيز گذشته و تنها به فکر آن بوده که خويش را از مهلکه برهاند. همچنين از آن نيز بدش نمي‌آيد که در ضمن نامه‌هايي اينچنين، گريزي نيز به ديگر برادران (کامران‌ ميرزا نايب‌السلطنه وزير جنگ و مظفرالدين ميرزا وليعهد)؛ به خصوص به اخلاق و افکار او بزند و به هر وسيله بکوشد، تا او را در نظر شاه کوچک نمايد. در ادامه اين نامه به صورت کامل به همراه حاشيه‌اي که شاه بر آن نگاشته به نظر خوانندگان محترم مي‌رساند. اميد که مقبول اٌفتد.

 

عنوان: [نامه ظل‌السلطان به ناصرالدين ‌شاه قاجار، در شکايت از فتحعلي‌خان صاحبديوان]

تاريخ نامه: [حدود سال 1298 هجري قمري]

محل نگهداري اصل نامه: [آرشيو موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران]

شماره آرشيو: [1-102181ـ ق]

 

«هو»

تصدق خاکپاي اقدس هميونت شوم؛

غلام آستان، در آستانه مبارک هيچ نبوده و هيچ نيستم و دليل هم واضح است که به يک اشاره از طرف ملوکانه معدوم صرف خواهم بود؛ ولي محض اينکه عرصه بر همقطاران غلام تنگ نشود از خاکپاي مبارک دو نفر از همقطاران را براي خدمتگزاري دولت استدعا نمودم.

 

وجود مبارک هم مي‌دانند که اشخاصي را که مستدعي شدم؛ مردمان نکره بي سر و پا نبودند؛ يکي ناصرالملک 1 [است] که چند فقره به سفارت خارجه و خدمات بزرگ مأمور بودند، يکي صاحبديوان 2 که هميشه به حکومتهاي بزرگ از قبيل اصفهان و عربستان 3 و يزد، بلکه دوازده سال آذربايجان مدار بود. از اتفاقات، آن يکي، ناصرالملک از عهده خدمت خوب برآمد و دو سال در کرمانشاهان و کردستان با کمال خوش وضعي راه رفت. بعد هم به استدعاي غلام، وزير امور خارجه شد؛ دو سال هم در آن مسند به خوشي و خوبي خدمت دولت را انجام داد. حالا هم به حکومت خراسان رفته، با کمال درستي راه خواهد رفت.

 

ولي اين يکي قسمي است که همه روزه اسباب زحمت و صداع 4 شده و عمده علت اين است که خود را پير مرد و عاقل و چندين سال، لـَلـِه غلام مي‌داند و به هيچ وجه اعتنا به نصايح غلام ندارد، اتفاقا هر وقت هم به اصفهان مي‌آيد و مي‌خواهم بر او سخت بگيرم، [خوانده نشد] دستخط حضرت مستطاب وليعهد 5 را که با قلم آبي و چليپا به نحو شاه، متني به ايشان نوشته‌اند و وعده و وعيدها در آن دستخط‌ها داده‌اند، بيرون مي‌آورد و مي‌گويد من از پادشاه جوان آتيه چشم‌پوشي کرده، آمده‌ام نوکري پسر تو را قبول کرده‌ام؛ ديگر چه حقي داري که به من سخت مي‌گويي.

 

مي‌خواستم يکي دو از آن دستخط‌ها را گرفته حضور مبارک بفرستم، اسباب تصديع و ضجرت قلب مبارک است. در اين صورت غلام حيران مي‌شود که با اين پيرمرد چه کند. قدري هم که ساکت مي‌نشينم اين قسم مفاسد توليد مي‌شود که در اين تلگراف‌ها ملاحظه مي‌فرماييد و حال آنکه از بدو حکومت او به فارس به قدر يک نقطه از همراهي و تقويت او فرو گزار نکرده، فايده جز ضرر از فارس نبرده. فقط براي تحصيل نام و خدمتگزاري به ولينعمت خود قناعت نموده، هميشه يکصد هزار تومان قسط فارس را پيش داده‌ام و از او طلبکار بوده‌ام. اگر هم عرض به حضور مبارک مي‌نمايم، دستخط مي‌فرمايند؛ «از حلب تا کاشغر 6 ميدان سلطان سنجر است»؛ 7 کاش اين سلطان روي زمين نباشد که اين قسم دستخط زيارت کند و حال آنکه برادر کوچک غلام 8 صد درجه از غلام سلطان سنجرتر است. بهترين مناصب دولت که وزارت جنگ است به او مرحمت شده، امن‌ترين ولايات ايران به او داده شده سالي هفتصد هزار تومان به تعيين، مخارج مي‌کند. چهل هزار تومان باقي رشت هم يکدفعه بخشيده مي‌شود و غلام گرفتار اين محن بليات است و غرض از اين عرايض تشکي از صاحبديوان نيست؛ بلکه شرح حال است که عرض شد که هر وقت به او حرفي مي‌زنم، دستخط‌هاي حضرت وليعهد را نشان مي‌دهد.

 

حقيقت اين است که خوب است خداوند هر سه نفر ما را به يک مرگ مساعده بدهد، که اول وجود مبارک استراحت شوند، و بعد مردم پي تکليف خود را بدانند و هر يکي از ماها را در هنگام ضرورت به ديگري ننمايند. امر امر مبارک است.

 

[ما بين سطر اول و دوم :] غلام بي‌مقدار مسعود قاجار

[در ظهر نامه نقش مهر ظل‌السلطان :] مسعود  1281

[در حاشيه نامه به خط ناصرالدين‌ شاه قاجار آمده است:]

 

تفصيلي که در باب صاحبديوان نوشته‌ايد، ملاحظه شد. بديهي است نوکر پيرمرد خدمت کرده قديمي را بايد راه برد و نگاه داشت و خاطرش را نيازرد، ولي ملاحظه مملکت و نظم و امنيت را هم بايد کرد. معلوم است مسئوليت فارس در نزد ما به عهده شماست و از شما مي‌خواهيم. به صاحبديوان و غير او کاري نداريم، شما هم هر قسم صلاح بدانيد معمول داريد و رفتار نماييد.

[عبارت تأييد شاه:] صحيح است.

 

[1600- 1ع]
مسعود ميرزا ظل‌السلطان در لباس نظام پروس که براي ارتش خود فراهم کرده بود با کلاهخود آلماني در حالي که دست بر کتف ميرزا فتحعلي خان صاحبديوان دارد

 [1603- 1ع]
ظل‌السلطان را مي‌توان پس از پدرش، يکي از قابل‌ترين شکارچيان دربار قاجار به شمار آورد

[4961- 1ع]
مسعود ميرزا ظل‌السلطان در سفر فرنگستان با لباس اروپايي و بدون کلاه!
     

[2 – 533 - 2ع]

[3 - 533 - 2ع]

[7653- 3ع]
ظل‌السلطان در عمارت ييلاقي خود در اصفهان

     
 

 

 

[10079- 3ع]
مسعود ميرزا ظل‌السلطان در لباس رسمي؛ با کـَلي که خودش شکار کرده بود

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  

1. مقصود ميرزا محمودخان ناصرالملک قراگوزلو ست.

2. بنگريد به متن مقدمه.

3. حکومت خوزستان، محمره (خرمشهر) و ملحقات آن.

4. دردسر، موجب زحمت و مزاحمت (فرهنگ دهخدا و فرهنگ معين).

5. منظور مظفرالدين ‌ميرزا [شاه بعدي] است.

6. کاشغر: کاشغر در زبان اويغوري قه‌شيقه‌ر و در چيني پين ‌پين ناميده مي‌شود. اين شهر از مناطق ناحيه خودگردان سين‌ کيانگ در شمال باختري جمهوري خلق چين است. آن را مرواريد جاده ابريشم لقب داده‌اند. در اين شهر در حدود 10 هزار مسجد وجود دارد و تقريبا 98 در صد جمعيت اين شهر از مسلمانان اويغور هستند.

7. به نظر مي‌رسد شاه نيز از حکومت فرزندش بر نيمي از کشور متعجب بوده و به طعنه و گاهي مزاح وي را سلطان سنجر (معزالدين ابوالحارث؛ احمد سنجر سلجوقي) مي‌نامد که به ظاهر در زمان وي حکومت سلاجقه از کاشغر در چين، تا حلب در سوريه بوده است.

8. مقصود کامران‌ ميرزا نايب‌السلطنه فرزند ناصرالدين ‌شاه از خانم منيرالسلطنه.


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org