» وصفي از وصاف
محمدرضا بهزادي
اکنون حدود يک قرن از تحولات زبان فارسي و شروع برخي تغييرات در آن ميگذرد. انقلابي که با فرو ريختن تکّلف و مشکل نگاري زبان فارسي، مرحله جديدي را در ادبيات و زبان نوشتاري ايران آغاز نمود. در همان عصر برخي پنداشتند حال که اينگونه شد و پايه جديدي براي زبان، پايهگذاري گرديد، ديگر نه بايسته است نه شايسته است که به نثرهاي متکلف اعصار گذشته پرداخته شود؛ گروهي در فکر زدودن ادبيات عربي از فارسي بر آمدند و برخي؛ عقايد دوران باستاني ايران را در همه امور و از جمله زبان، از زير آوار بيرون آوردند و ناخواسته به ترکيب زيباي زبان پارسي خدشههاي جبران ناپذير زدند و با زيروزبرکردن ساختمان آن، به هدم هر چه بيشترش کوشيدند.
اين وضع اسفبار در تمامي شئون اين زبان گرانقدر رسوخ کرد و کم نبودند کساني که اشعار گذشتگان و سبکهاي سلف را استهزاء نمودند و دم از ساختار جديد شعر زدند و آنان که به تأسي قديم شعر ميسرودند، نخنما ناميدند؛ غافل از آنکه در يک زبان هم تحول لازم است و هم سنتگرايي و که گفته چون تحول آمد، سنت بايد از مجلس به در رود؟
هرچه بود، برخي ضرباتش کاري بود و فاصله زيادي ميان نسلهاي بعدي با پيشينيان انداخت. در اين ميان نثر متکلف از همه وضعيت بدتري يافت و هر که از راه رسيد بر او پاره سنگي يا کلوخي پرتاب کرد. غافل از آن که آن چه ايشان بي ذوقي و کج سليقگي خواندند، اندکي از پيکره فرهنگ و تمدن ايراني است. قطعهاي که سالهاي متمادي، بلکه چندين قرن افکار و عواطف اديبان، مورخان و حتي مردمان را در اين سرزمين به خود مشغول و خوش داشته است. و هم آنان بودند که با نگارش برخي از اين دست، ميراث گرانبهايي براي مردم آينده به يادگار نهادند.
يکي از اين ميراث گرانقدر و آثار ارزشمند بي بديل که حدود شش قرن خلاصه شد؛ نگاشته شد؛ شرح شد، کم و زياد شد؛ در مکتبخانهها رفت و از حوزههاي علميه عبور نمود و در مدارس چون گوهري حراست شد، تاريخ وصاف يا به نام اصلي آن تجزيه الامصار و تزجيه الاعصار است. اين کتاب را از کاشغر خواندند و شرحش کردند و مستوفيان و منشيان از آن بهره بردند و تا حلب و مصر و شام و طرابلس به نگارندهاش با ديده احترام نگريستند. شهرتش از سمرقند و بخارا گذشت و به دروازههاي قاهره هم رسید و به درستی این نگاشته گویی سبقت را از پیشینیان در ربود و برای پسینیان خودش هم الگويي در خور توجه و بي بديل بر جاي گذاشت.
بهتر ديدم در فن تاريخي آن، يعني شرح تواريخ دوران مغولان مطلبي از قول علامه فرزانه مرحوم محمد قزويني – که عمري در راه تصحيح متون ارزشمند فارسي و عربي زحمتها برد و خون دلها خورد؛ رحمهالله عليه – نقل نمايم. وي در مقدمه شيوايي که بر تاريخ عطاملک جويني مشهور به تاريخ جهانگشاي نگاشته، تاريخ وصاف و ديگر تواريخ عصر مغول را يک شعبه مخصوص از ادبيات فارسي، يعني فن تاريخ در عهد مغول ميداند.
کتبي چون؛ تاريخ جهانگشاي جويني، تاريخ کبير عديم النظير يا همان جامعالتواريخ رشيدي، تاريخ گزيده، ظفرنامه که ادامه شاهنامه است، روضۀ اوليالالباب فيتواريخ اکابر و الأنساب يا همان تاريخ نباکتي و نظامالتواريخ و يکي از شاخصترين آنها نفي تاريخ وصاف.
اين کتاب ارزشمند را عبدالله ابن فضلالله شيرازي، مشهور به وصافالحضرة که از عاملان ديوان خراج و از منشيان مشهور عصر غازان خان و اولجايتو به شمار ميآيد، تأليف نموده است.
اين مکتوب سالهاي متمادي در ايران و هند و ديگر سرزمينهاي فارسي زبان و يا برخي از مراکز آموزشي زبان فارسي در ديگر سرزمينها، کتاب درسي محسوب ميشد. بر آن شرحها بسيار نگاشتند و لغات مشکل آن را شرحهاي مطول زدند. کساني چون هامر پورگشتال، مورخ و اديب اطريشي که اثر مشهورش تاريخ امپراطوري عثماني است، جلد اول اين تاريخ را به زبان آلماني برگردان و ترجمه دقيقي از آن ارائه داده است. تمام اين کوششها از آن بود که اين کتاب نثري دارد بينظير و انشايي دارد بسيار پر اهميت و بيم آن ميرفت که اگر نميبود، علاوه بر آن بخشي از تاريخ که از بين ميرفت، بسياري اصطلاحات لغات، نامها و جايها و شيوه اديبانه و منشيانه در نگارش آن روزگار نيز از ميان ميرفت.
عبدالله شيرازي هم به فارسي تسلط نام داشت و هم عربي را به نيکي ميدانست. استفاده برخي لغات مغولي در نگاشتههاي آن دوره و نيز تاريخ وصاف، به ما ميگويد که منشيان جز اين دو زبان مغولي هم ميدانستهاند. وي را اديبي ذواللسانين ميدانند که هم به عربي و هم به فارسي شعر ميسرود. در برخي صفحات اين تاريخ هم اشعار خود او را ميتوان يافت و هم شعراي عرب و فارسي زبان قديم و جديد (معاصر وي) را اين خود نشانگر احاطه او بر دواوين شعري تواند باشد.
شرفالدين، عبدالله بن عزالدين فضلالله يزدي يا وصاف شيرازي صريحا کتاب خويش را ذيل يا ادامه تاريخ جهانگشاي جويني ميداند و حوادث را از آنجا که عطا ملک به پايان برده، آغاز ميکند. مصنف در نظر داشته، کتاب خود را مانند طبايع انسان و سرير پادشاهان بر چهار رکن يا چهار مجلد در حجمي مساوي بنگارد، و هنگامي که از نگارش جلد چهارم فراغت حاصل نمود، به تاريخ 24 محرمالحرام سال 712 ه.ق، کتاب خود را در سلطانيه به خواجه رشيدالدين فضلالله طبيب همداني عرضه نمود و به وساطت وي به سلطان محمد خدابنده (اولجايتو) تقديم کرد.
وي در چگونگي عرض کتاب به حضور ايلخان مغول مينگارد؛
«صفت عرض کتاب در سلطانيه و سوالات سلطاني؛
.... روز پنجشنبه بيست و چهارم ماه محرم سنه اثنيعشر و سبعمائه که ميامين، مصراع؛
اِن َ الخـَميسَ لـَمُنجـِحُالامال
شامل احوال بود، در محروسه سلطانيه در موضعي که به مرصد اقبال جاري رصدخانه مبارک اختيار ميفرمودند، ...[به حضوررسيد]».
در اين ملاقات، عبدالله شيرازي، خطبهاي به نام سلطان خواند و مقالهاي به نام او سرود که الجايتو تصديق نمود تا آن روز نه در کتب مترسلان و نه در سخن سخنسرايان مقدم متأخر اينگونه نيافته و نشنيده است. هر جا سؤالي پيش آمد خواجه رشيد جواب دارد وصافالحق از آزمون سربلند خارج شد و حرفش چنان در الجايتو افتد که با آن که وي با فارسي زبانان حشرونشر داشت و مشاور و مشيرش کسي چون رشيدالدين فضلالله بود، زبان به تحسين وصاف الحضره گشود. هر آنچه نميدانست و معنايش در نمييافت از ايشان پرسيد. برخي از کم لطفان گفتهاند آن مغول بيچاره از اين خطبه جا خورد و بسيار از لغات را نفهميد؛ شايد بهتر باشد گفت آن مغول اينگونه با سؤالات بر علمش افزود و نه از نثر آن دوري جست.
نکته مهم در تاريخ وصاف اين است که اين کتاب بيش از آن که به عنوان يک اثر تاريخي مورد وثوق و موکد باشد، متني ادبي است، چون اگر غرض اصلي مؤلف بيان تاريخ و وقايع آن به طور انفرادي بود، طبيعتا ميبايست همه همت خويش را مصروف تحليل و توجه و بيان وقايع آن ميکرد، حال آن که در تاريخ وصاف مطالب و حوادث و وقايع تاريخي غرض ثاني مولف در کتاب است. اين بدان معنا نيست که تاريخ وصاف فاقد ارزش وقايعنگاري تاريخي است چون همانطور که بيشتر اشاره کرديم، آن را با ديگر کتب طراز اول تاريخ مغول با کساني چون علامه قزويني و برخي معاصرين اروپايي وي؛ در يک سطح و منزلت قرار دادهاند. چه بسا اگر جامعالتواريخ را مثال بياوريم، بسياري از وقايع مهم که خواجه رشيدالدين به صلاح نميديد به خاطر رابطه نزديکش با ايلخانان مغول آنها را بنگارد، وصافالحضره نگاشته و از طريق قياس اين دو با يکديگر، اين مطلب پر اهميت جلوه مينمايد.
اينطور به نظر ميرسد تاريخ وصاف براي مطالعه سرگذشت حکومتهاي محلي يا برخي از ملوکالطوايف که تحت نظارت دولت ايلخاني بودند؛ نظير فارس و کرمان و شبانکاره و جزاير خليج فارس، مهمترين و دست اولترين منبع باشد. اين نکته قابل مداقه است که تاريخ هر يک از مناطقي که نام برديم در آن دوران، چيزي اضافه بر آنچه وصاف نگاشته نيست و اين خود نشان دهنده کامل و جامع بودن اين کتاب است.
آنچه از تاريخ وصاف براي من بسيار جلب توجه نمود، استفاده از اين کتاب براي رسم يک شجره دقيق و يک مطالعه شجرهشناسي در علم ترسل است. علمي که پيش از وصاف در مکتوباتي چون مقالات حميدي، جهانگشاي جويني، نفثةالمصدور و ... بود و پس از چندين قرن از وصاف در نگاشتههاي ادباي بزرگ و مترسلان شهيري چون ميرزا محمد استرآبادي در نگاشته ارزشمند دره نادره، سرمشق و الگو قرار داده شد. نثري متکلف، بسيار زيبا پر از آرايهها و عناصر و بالآخره نمونهاي کامل از نثر فني فارسي.
مرحوم محمدتقي بهار فرزند ملکالشعراي صبوري، تاريخ وصاف را کاملترين نمونه نثر فني ميداند و آن را نتيجه تکميل شيوههاي کتابت کتبي چون کليه و دمنه و مرزبان نامه بر ميشمارد.
تاريخ وصاف سرشار از اصطلاحات علوم و فنون معقول و منقول و رايج عصر ايلخاني است. علاوه بر ارزش فوق تصور ادبي خويش، بسياري از احوال اجتماعي دوران ايلخاني را در خود معرفي کرده و از اين منظر نيز گنجينهاي است گرانبها براي مطالعه تاريخ اجتماعي آن دوره.
|