» دسته گل ديپلمات ايراني در مأموريت سيد ضياء طباطبايي به بادکوبه
محمدرضا تبريزي شيرازي
مأموريتي که سيد ضياءالدين طباطبايي در سال 1298 از سوي وثوقالدوله رئيسالوزرا براي مذاکره با دولت نوپاي جمهوري آذربايجان انجام داد يک ديپلمات ايراني همراه که به گفته سيد مهدي فرخ 1 جاسوس انگليس نيز بود حوادثي آفريد که ذکر آن خالي از لطف نيست.
فرخ ميافزايد: هرچند «سيّد ضياءالدّين» براي عقد قرارداد با «مساواتيستها».... شخص بسيار لايق و برازندهاي بود با اينهمه سياست انگلستان نيز در فرستادن او به بادکوبه بيتأثير نبود. زيرا در همان موقعها هم شايع بود که «آقا» انگليسي هستند. امّا عجب اين بود آنقدر که مردم، «آقا» را انگليسي ميشناختند، خودِ انگليسيها چندان به وي اعتماد نداشتند. زيرا معتقد بودند که او در باطن مردي انقلابي و حتي تندروست. و به همين دليل يکي از نوچههاي گمنام و ناشناخته خود را همراه اين هيأت به بادکوبه روانه کردند تا مواظب رفتار آقاي «سيّد ضياءالدّين» باشد و کارهاي او را مخفيانه گزارش بدهد.
هيأت ايران صحيح و سلامت به بادکوبه رسيد. و درهمان شب اوّل حادثه عجيب به وجود آمد و آبروي هرچه ديپلومات را بر باد داد. آن شب اين آقاي ديپلمات به اتفاق زني در يکي از اتاقهاي هتل بيتوته نمودند. شب آقاي ديپلومات احتياج به «رفع حاجت» پيدا ميکنند. حال آيا ايشان تنبلي کردند و دو قدم به طرف «توالت» نرفتند و يا اينکه راه رسيدن به «توالت» را نميدانستند و يا «توالت» اشغال بوده است، به درستي روشن نيست. ولي آنچه مسلّم است، اينست که جناب ديپلومات با خيال راحت توي اطاق دست «به رفع حاجت» ميزنند و بعد «آن را» توي روزنامه ميريزند و صبح از بالاي بالکن به خيابان پرت ميکنند. دست بر قضا «هديه» اين جناب مستقيمآ بر فرق يکي از افراد پليس بادکوبه اصابت ميکند و بيچاره پليس از اين «هديه» رنگين ميشود! به هر حال مردم دور پليس جمع ميشوند و جنجالي بزرگ راه ميافتد و چيزي نميگذرد که پليس اطاق جناب ديپلومات را پيدا کرده و با همان سر و وضع يک راست داخل اطاق ايشان ميشود و هياهو راه مياندازد و کار به شکايت ميکشد و متعاقب اين احوال آقاي «سيّد ضياءالدّينطباطبايي» با چهرهاي برافروخته وارد ميشود و «عليالحساب» با عصاي خود جناب ديپلمات ميسيون را تنبيه ميکند و همان لحظه تصميم ميگيرد که او را به ايران روانه نمايد، ولي عدهاي واسطه ميشوند و از «سيّد ضياءالدّين» خواهش ميکنند که او را عفو نمايد. زيرا پس از اين گزارش کارير «سياسي» جناب منشي در وزارت امور خارجه ايران خراب ميشد. آقاي «سيّد ضياءالدّين» ناچار به خواهش دوستان از تنبيه شديد او خودداري کرد ولي همان لحظه او را از ميسيون دور نمود و به تفليس فرستاد. و بدنيست بدانيد که اين «دسته گل» براي آقايان چقدر تمام شد. بله مرحوم «معززالدّوله نبوي» ژنرال قنسول ايران در قفقاز توانست با دادن سي هزار منات سر و ته قضيه را هم بياورد و از پليس مزبور رضايت بگيرد! 2
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. خاطرات سياسي فرخ. تهران، 1347، اميرکبير، جلد اول، ص 56 .
2. سيّد مهدي فرّخ (معتصمالسلطنه) به اهتمام و تحرير پرويز لوشاني، خاطرات سياسي فرّخ، تهران، انتشارات اميرکبير، بهمن ماه سال 1347، چاپ اوّل، جلد اوّل، صص 57 - 54 .
|