ArticlesStatesmenWoman e-zineًRestorationAYAM contemporary Historical ReviewO.HistoryPublicationsViewpoints and untold eventswith caravan of history(doc)Foreign Policy StudiesNewsمصاحبهwith caravan of history(photo)conferences
» نکته ها وناگفته ها » پشت پرده تخت طاووس

کلمات کليدی :
 همه کلمات
تک تک کلمات

 

نشریه الکترونیکی بهارستان

137

پیشینه فرش 

 

 

جریان شناسی سقوط پهلوی
سیر تاریخی ممنوعیت حجاب
پاکسازی و مرمت اسناد تصویری
نجم السلطنه

اخبارNEWS

تازه‌هاي موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران در نمايشگاه کتاب تهران |+| سير تاريخي تحريم در کتاب «انديشه تحريم و خودباوري» منتشر مي‌شود ‎ |+|

Google

جوان و تاریخ

تاریخ و جلوه های عزاداری امام حسین(ع)در ایران با تکیه بر دوران صفویه

 

 

چند قطره خون برای آزادی

 

 

زندگی سیاسی و اجتماعی آیت الله العظمی حاج سید محمد تقی خوانساری

 

فصلنامه تاریخ معاصر 61-62

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 61-62

 

فصلنامه تاریخ معاصر 63

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 63

کتابفروشی سرای تاریخ

Adobe Reader V 8.0

20.8 MB

 

پشت پرده تخت طاووس 
 پشت پرده تخت طاووس
به تقرير مينو صميمي
مترجم دکتر حسين ابوترابيان
انتشارات اطلاعات، 1370 
 
 
 

» روايت منشي مخصوص فرح از فضاي سياسي کشور و آلترناتيوهاي احتمالي جمهوري اسلامي ايران در سال 1986 (1365ش)

» معيار احراز شغل در تشکيلات دربار 

 
 
 

 

» روايت منشي مخصوص فرح از فضاي سياسي کشور و آلترناتيوهاي احتمالي جمهوري اسلامي ايران در سال 1986 (1365ش) 
 
فرهاد قليزاده
 
 
در پي استقرار جمهوري اسلامي دو حادثۀ بسيار مهم اتفاق افتاد که تثبيت رژيم جديد را سرعت بيشتري بخشيد. اولين حادثه، انفجار دفتر مرکزي حزب [جمهوري] اسلامي در سال 1981 [1360] بود، که به کشته شدن يکي از روحانيون پرجذبه و با نفوذ به نام «آيت‌الله بهشتي» و حدود 70 تن از روحانيون و مقامات سرشناس کشور انجاميد، و باعث شد «بهشتي» به عنوان يک شهيد راه انقلاب معرفي شود.
 
اين حادثه زمينه را براي ريشه‌کني مخالفان جمهوري اسلامي فراهم کرد، و همراه با دستگيري و محاکمه و مجازات بسياري از سران دو سازمان «مجاهدين خلق» و «فدائيان خلق»، بر فعاليتهاي اين دو سازمان نقطه پايان گذارده شد.
 
حادثۀ دوم ــ که بايد آن را به مراتب سهمگين‌تر از اوّلي دانست ــ ماجراي حملۀ عراق به ايران بود، که با هدف سرنگوني حکومت آيت‌الله خميني صورت گرفت. و در پي آن جنگي ويرانگر در گرفت که گرچه حتي از جنگ جهاني دوّم نيز بيشتر بطول انجاميد، ولي مهمترين نتيجه‌اش تشديد همبستگي مردم با انقلاب عليه دشمن مشترک کشور و انقلاب بود.
 
در جنگ ايران و عراق هر تعداد ايراني کشته شده باشند، مهم اينجاست که همۀ آنها ــ بر اساس اعتقادات شيعه ــ شهيد محسوب مي‌شوند و به بهشت مي‌روند.
 
پديدۀ جديدي که اينک توجه کارشناسان جنگي را به خود جلب کرده، شوق [رزمندگان مسلمان] به شهادت و بي‌اعتنايي به حفاظت از خويش در جنگ است، که واقعاً بعد ديگري در عمليات رزمي بوجود آورده ... روي اکثر ديوارهاي تهران اين شعار به چشم مي‌خورد: «مکتبي که شهادت دارد اسارت ندارد». فوران دائمي آب خون ‌رنگ از يک چشمه در گورستان بزرگ تهران نيز نشانه‌اي است يادآور مبني بر پايان ناپذيري شهادت در جبهه‌ها. و اين در حالي است که هرگاه داوطلبان جنگ عازم جبهه‌ها هستند، زير پايشان گوسفندي قرباني مي‌کنند تا خونش ريخته شود. غربيها با مشاهدۀ چنين صحنه‌هايي از ايران در فيلمها و تلويزيونها به وحشت مي‌افتند. ولي از نظر من که ايرانيها را مي‌شناسم، هيچ جاي تعجب نيست که تودۀ مردم ايران ــ با صداقت و ايمان خالصانه‌اي که در آنها سراغ دارم ــ اوضاع و رژيم فعلي را، عليرغم وضعيت ناشي از جنگ، به مراتب بيش از تشريفات و ظواهر مجلل رژيم قبلي، با شخصيت و هويت خويش سازگار و منطبق بدانند.
 
حالتي که اينک در ايران حکمفرماست، دقيقاً با روح و قلب و اعتقادات مردم ايران هماهنگي دارد. آنها احساس مي‌کنند خداوند در ميانشان حاضر است، و نيز آيت‌الله خميني را مظهري از (جانشيني) امام دوازدهم غايب خود مي‌دانند. در اين ميان روحانيون ــ که همواره در نظر ايرانيان به عنوان صاحب عقل، مشاور امين، قاضي، و مصلح خانوادگي شناخته مي‌شدند ــ نقشهايي در امور سياسي کشور به عهده گرفته‌اند، و در نتيجه به شبکۀ روحانيت که از ريشه‌هاي عميق اجتماعي برخوردار بوده، چهرۀ جديدي بخشيده‌اند.
 
بنابراين آنچه مي‌توان نقطۀ ضعف رژيم مذهبي ايران تلقي شود؛ نه در تشکيلات حکومتي آن است که از تودۀ مردم بوجود آمده، نه از ايدئولوژي حاکم بر کشور ريشه مي‌گيرد، و نه به نفرت حاکميت ايران از غرب ــ بويژه آمريکا، که آن را «شيطان» مي‌نامد ــ ارتباط پيدا مي‌کند.
 
نقطۀ ضعفي که بيش از همه رژيم جمهوري اسلامي را ضربه‌پذير کرده، فقط مسئلۀ ادامه جنگ است و بس... و از اين نظر گفته درام‌نويس آلماني «برتولت برشت» شايان توجه است که معتقد بود: «شکم گرسنه دين و ايمان ندارد». زيرا اينک با افزايش فزايندۀ تنگناهاي ناشي از ادامۀ جنگ فرساينده در ايران، يافتن مايحتاج ضروري اوليه براي مردم روز به روز مشکلتر مي‌شود. و با کمبود محسوس مواد غذايي، سطح قيمتها روز به روز از حدي که مردم فقير بتوانند توانايي خريد مواد مورد نياز خود را داشته باشند، بالاتر مي‌رود.
 
عليرغم چنين وضعيتي، البته روحيۀ شهادت‌طلبي مردم کماکان برقرار مانده است. ولي چون مسئلۀ بمباران پايتخت و ساير شهرهاي ايران توسط عراق، بعد جديدي به جنگ بخشيده، کلاً بر مردم حالتي وحشتزده حکمفرما شده است. 1 و چون در پي آن نيز به هر حال دامنۀ نارضايتيها اوج خواهد گرفت، لذا بعيد نيست که بار ديگر مردم به خيابانها بريزند و انقلاب جديدي عليه رژيم فعلي برپا کنند.
 
ولي ابتدا بايد جواب اين سؤ ال هم روشن شود که اگر مردم ايران در اثر ادامۀ تنگناها و صدمات ناشي از جنگ به نقطۀ انفجار رسيدند، به جاي «جمهوري اسلامي» چه حکومتي را انتخاب خواهند کرد؟ و اصولاً از بين گروههاي مخالف رژيم فعلي، کداميک صلاحيت جانشيني آن را دارد؟
 
در مورد سه گروه مجاهدين، فدائيان و توده‌ايها لازم است تأکيد شود که همه آنها مدتهاست از صحنه حذف شده‌اند؛ و عناصر باقيماندۀ اين سه گروه ــ بعد از بازداشت، حبس و مجازات اکثر سرانشان در ايران ــ گرچه توانسته‌اند به گونه‌اي حيات خود را در خارج از کشور ادامه دهند، ولي آنچنان دچار تفرقه و چند دستگي هستند که اصلاً شانسي براي استقرار رژيم مورد نظر خود در ايران ندارند.
 
شاهپور بختيار مردي بدبخت است که در دورۀ کوتاه نخست‌‌وزيري خود کوشيد قانون اساسي و سلطنت شاه را ــ حتي بعد از فرار شاه و ملکه ــ نجات دهد. و گرچه او فقط مي‌تواند از نظر افراد ليبرال‌منش تحصيلکرده يک نخست‌وزير مطلوب به حساب آيد، ولي من ترديد ندارم که تودۀ مردم ايران هرگز علاقه‌مند به قبول شاهپور بختيار نيستند؛ يکي به دليل همکاريش با شاه، و ديگري به خاطر رفتار غربگرايانه و پيروي او از معيارهاي غربي.
 
دربارۀ رضا پهلوي هم بايد گفت، او گرچه از حکومت استبدادي پدرش انتقاد مي‌کند و قول داده است که به درباريان و مشاوران سابق پدرش اجازۀ مشارکت امور را ندهد، مع‌هذا براي من اصلاً باور کردني نيست که او هم بتواند شانسي براي حکومت بر کشور داشته باشد. زيرا عليرغم نظر خوش‌بينانۀ بعضي که ادامۀ جنگ و افزايش نارضايتي مردم را زمينه‌اي براي پذيرش او مي‌دانند، به اعتقاد من: چون اسلام جنبۀ يک قدرت سياسي در مملکت پيدا کرده، بنابراين با حضور اسلام در صحنۀ سياست امکاني براي سلطنت وجود ندارد؛ و نه تنها مردم به هيچوجه اجازه نخواهند داد ياد شهيدانشان از خاطر برود، در مورد روحانيون نيز هرگز امکان تضعيف نفوذ فراوانشان در مجامع شهري و روستايي متصوّر نيست.
 
زنان ايراني چطور؟ ... آيا آنها مي‌توانند نقشي در تغيير اوضاع داشته باشند؟ اگر بخواهيم مسئلۀ زنان در ايران را از زاويۀ ديد غربيها بررسي کنيم و مسائلي از اين قبيل را به ذهن راه دهيم که: محروميت زنان ايراني از آزادي، زنداني شدن آنها در زير چادر، و يا برتري مردان بر زنان از نظر دين اسلام [!]، مي‌تواند عامل برانگيختگي زنان ايراني عليه رژيم حاکم باشد، مسلماً يکسره به خطا رفته‌ايم، زيرا محال است حتي مادري که فرزندان خود را در جنگ از دست داده و يا دختري که به نظر غربيها ــ خود را درون چادر به صورت يک زنداني مي‌بيند، تبديل به عاملي براي تحريک مردم به قيام عليه نظام حاکم شود. چون مسئلۀ چادر در ايران اصولاً به شکلي که غربي‌ها تصور مي‌کنند نيست و من شخصاً در ايران زنان بسياري را ــ چه دوست، چه آشنا ــ از زنان دانشگاهي گرفته تا زنان طبقات پايين مي‌شناسم که هرگز چادر را به عنوان يک زندان مجسم نمي‌کنند. و نيز بايد صريحاً بگويم: در حالي که زنان عادي ايران سالهاست چادر را يک پوشش مناسب در زندگي عادي خود مي‌دانند، بسياري زنان روشنفکر هم هستند که چادر را وسيله‌اي براي رهايي زن از قيد سلطۀ ارزشهاي غربي و سمبل استقلال‌خواهي ايرانيان به شمار مي‌آورند.
 
مهمترين مسئله در مورد تغيير رژيم، لزوم دخالت ارتش در اين کار است. ولي بايد دانست که ارتش امروز ايران ارتش شاه نيست. زيرا متعاقب تصفيۀ تقريباً کليۀ ژنرالهاي رژيم گذشته، طبقه‌اي از افسران جديد روي کار آمده‌اند که بر اثر سالها شرکت در جنگ، با حکومت همبستگي دارند و مشکل بتوان تصور حرکتي را از آنان عليه رژيم به ذهن راه داد. تازه به فرض محال اگر هم چنين وضعي پيش بيايد، مسئله وجود يک نيروي دوّم نظامي در کشور به نام «پاسداران انقلاب» را ــ که از جوانان مذهبي داوطلب و جنگ آزموده تشکيل شده است ــ نبايد از ياد برد. و به اين ترتيب، نه تنها نمي‌توان جانشيني براي جمهوري اسلامي در ايرن تصور کرد، که حتي پيش‌‌بيني امکان عرض اندام هر نيرويي در آينده نيز کاري بس دشوار است.
 
اما در مورد انقلاب؛ با توجه به تجربيات گذشته مي‌توان چنين نتيجه گرفت که اگر شاه ‌30 سال قبل به مصدق اجازه مي‌داد تا با تکيه بر تجربۀ شخصي خويش يک حکومت اسلامي ميانه‌رو و چند حزبي در ايران تأسيس کند، مملکت هرگز دچار انقلاب نمي‌شد. ليکن متأسفانه چنين وضعي پيش نيامد و در اثر: روشهاي غلط حکومتي توسط شاه؛ سياست ضد اسلامي او؛ و رفتار شقاوت‌آميز ساواک، وضع مملکت به جايي رسيد که ناچار بر اثر وقوع انقلاب و بعد هم پيش آمدن مسئلۀ جنگ با عراق، خسارات فراواني ديد.
 
ولي البته وقوع انقلاب و عواقب ناگوار آن، در عين حال مزيتي به اين شکل نيز به بار آورد که براي اولين بار در قرن اخير ايرانيهاي طبقه پايين و متوسط حاکميت را به عهده گرفتند، و توانستند امور کشور را بدون هيچگونه وابستگي آشکار و نهان به قدرتهاي خارجي پيش ببرند.
 
و چون اکثر زخم خوردگان از انقلاب را کساني تشکيل مي‌دادند که زندگي در غرب ــ و يا حداقل زندگي به شيوۀ غربي ــ را کمال مطلوب مي‌دانستند، لذا اغلب آنها بعد از انقلاب، ايران را ترک کردند و ميدان را براي کساني خالي گذاشتند که علاقه داشتند؛ به جاي پيروي از آرمانهاي ابداعي ديگران، به بنيان و ريشۀ اصلي خويش بازگردند.
 
... شاه [پس از اينکه به سلطنت رسيد] سياستي را برگزيد که به ايجاد نوعي ناسيوناليسم جديد ايراني مي‌انجاميد و البته در نهايت ثمرۀ آن طي جشنهاي مجلل 2500 سال شاهنشاهي در تخت جمشيد جلوه‌گر شد.
 
ناسيوناليسم ابداعي شاه به صورت يک ايدئولوژي سطحي فقط در ظاهر داراي آب و رنگ ملي بود. ولي آنچه در باطن امر وجود داشت، صرفاً در ارج نهادن به معيارها و ارزشهاي غربي خلاصه مي‌شد.
 
همسر سوم شاه (فرح ديبا) نيز ـ که من در دفتر مخصوص او کار مي‌کردم ــ گرچه به بهبود وضع زندگي اکثريت مردم فقير ايران تظاهر مي‌کرد و به احياي رسوم باستاني کشور معتقد بود، ولي در عين حال آرزويي جز حکمروايي ارزشهاي غربي بر ملت در سر نمي‌پروراند.
 
به اين ترتيب، رژيم پهلوي تمام موقعيتهاي مناسب براي خدمت به مردم را از دست داد و شبيه پادشاهان فرانسه در دو قرن 17 و 18 که قدرت تعقل مردم را ناديده مي‌گرفتند، محمدرضا شاه پهلوي و مشاورانش نيز به قدرت مذهب در ايران بي اعتنا ماندند؛ و غافل از علاقۀ ايرانيان به بنيان و ريشۀ اصلي خويش، باعث ظهور انقلابي منحصر به فرد در جهان شدند که براي اولين بار در عوض گرايش به يک ايدئولوژي جديد در پي دستيابي به ايدئولوژي گذشته خود برآمده بود. 2
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اين کتاب در سال 1986 (1365) به چاپ رسيده، که در آن زمان البته با آغاز بمباران گسترده و بي‌وقفۀ تهران و بعضي شهرهاي ديگر توسط هواپيماهاي رژيم صدام، بُعد جديدي در مسئله جنگ پديد آمده بود. ولي نويسنده به دليل سکونت در کشور انگليس، چون قهراً تحت تأثير تبليغات جاري در آن کشور قرار داشته است، بدون توجه به واقعيتها (که چيزي جز افزايش حيرت‌آور قدرت مقاومت و ايثار ملت مبارز ايران در قبال مسئلۀ بمبارانهاي شهري نبود)، ناخودآگاه همان تعبير و تفسيرهايي را نقل کرده که رسانه‌هاي انگليسي اشاعه مي‌دادند. در حالي که مي‌دانيم همان رسانه‌ها عمداً از انعکاس خبر راهپيمايي تاريخي مردم ايران در روز قدس 1365 ــ که جواب دندان‌شکني به حملات هوايي رژيم صدام بود ــ طفره مي‌رفتند تا به اين ترتيب افکار عمومي جهان را از پايمردي، شهامت، پردلي، و شهادت‌طلبي حيرت‌انگيز مردم ايران بي‌خبر نگهدارند ـ م.
2. مينو صميمي، پشت پرده تخت طاووس، ترجمۀ دکتر حسين ابوترابيان، انتشارات اطلاعات، تهران، 1368، صص13-18.

 

 

» معيار احراز شغل در تشکيلات دربار 
 
پدرم ـ [صادق صميمي، رئيس اسبق موزۀ ايران باستان] ــ در جواني هنگام سلطنت رضاشاه، خدمت نظام خود را در دانشکدۀ افسري انجام داده بود. و گرچه پس از پايان دورۀ خدمت، فرماندهانش اصرار داشتند کماکان در ارتش باقي بماند، ولي او به خاطر عدم تمايل به کار در ارتش، بلافاصله بعد از اتمام خدمت نظام وظيفه، از کسوت نظاميگري خارج شده بود.
 
پدرم گاهي از خاطرات دوران نظام و بخصوص از شخص رضاشاه ياد مي‌کرد و مثلاً مي‌گفت: رضاشاه چون هرگز به گزارشهاي وزراي خود اطمينان نمي‌کرد، پيوسته بدون اطلاع قبلي به مؤسسات گوناگون سر مي‌زد تا مستقيماً از جريان امور آگاه شود؛ و اين يکي از دلايلي بود که وزراء ــ به دليل ترس از رضاشاه ــ ناچار بودند در اجراي وظايف خود بيش از حد کوشا باشند.
 
با آگاهي به آنچه پدرم دربارۀ رضاشاه مي‌گفت، موقعي که در تشکيلات دربار «پسر رضاشاه» به کار مشغول شدم، علناً ديدم که هيچکدام از وزراء و رجال کشور از بابت افشاي عدم کارايي و فساد موجود در سازمان تحت سرپرستي خود، اصلاً ترسي به دل راه نمي‌دهند. و تنها از اين بابت مطيع دستورات شاه هستند که مي‌ترسند مبادا شاه آنها را از مقامشان معلق کند تا به جايشان فرد مطيع‌تري را بنشاند. 1
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مينو صميمي، پشت پرده تخت طاووس، ترجمۀ دکتر حسين ابوترابيان، انتشارات اطلاعات، تهران، 1368، صص23-24.

 

 

 

 
 
صفحه

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

 



نام:                
*رايانامه( Email):
موضوع :
*نظر شما:


تماس با ما : 38-4037 2260 (9821+) -

کليه حقوق اين سايت متعلق به موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران مي باشد
درج مطالب در سایت لزوماً به معنی تاييد آن نيست

استفاده از منابع اين سايت با ذکر ماخذ مجاز است
بهترین حالت نمایش: IE8 یا نسخه بالاتر


 
www.iichs.org