ArticlesStatesmenWoman e-zineًRestorationAYAM contemporary Historical ReviewO.HistoryPublicationsViewpoints and untold eventswith caravan of history(doc)Foreign Policy StudiesNewsمصاحبهwith caravan of history(photo)conferences
» نکته ها وناگفته ها » منابع گوناگون

کلمات کليدی :
 همه کلمات
تک تک کلمات

 

نشریه الکترونیکی بهارستان

137

پیشینه فرش 

 

 

جریان شناسی سقوط پهلوی
سیر تاریخی ممنوعیت حجاب
پاکسازی و مرمت اسناد تصویری
نجم السلطنه

اخبارNEWS

تازه‌هاي موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران در نمايشگاه کتاب تهران |+| سير تاريخي تحريم در کتاب «انديشه تحريم و خودباوري» منتشر مي‌شود ‎ |+|

Google

جوان و تاریخ

تاریخ و جلوه های عزاداری امام حسین(ع)در ایران با تکیه بر دوران صفویه

 

 

چند قطره خون برای آزادی

 

 

زندگی سیاسی و اجتماعی آیت الله العظمی حاج سید محمد تقی خوانساری

 

فصلنامه تاریخ معاصر 61-62

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 61-62

 

فصلنامه تاریخ معاصر 63

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 63

کتابفروشی سرای تاریخ

Adobe Reader V 8.0

20.8 MB

 

منابع گوناگون 
منابع گوناگون  
 
 
 

» سرانجام دختران محمدرضا شاه چه شد؟

» پيش به سوي انقلاب سفيد و دروازه‌هاي تمدن بزرگ 

 » بوسۀ مرگ

 

 

» سرانجام دختران محمدرضا شاه چه شد؟
 
فرهاد قليزاده
 
 
محمدرضا شاه پهلوي در خلال ازدواج‌هاي خود داراي ۳ دختر به نام‌هاي شهناز، فرحناز و ليلا شد. شهناز از ازدواج اول او و فرحناز و ليلا از ازدواج سوم او بودند. آنها به دليل سن و سال پايين و حضور عمه‌هاي قدرتمند چندان مجالي براي عرض اندام در دربار نيافتند.
 
شهناز، دختري که دوست داشتند پسر باشد
تولد شهناز پهلوي در «آبان سال ۱۳۱۹» با خشم و ناراحتي خاندان پهلوي توأم شد. چرا که اين خانواده براي به دنيا آمدن فرزند پسري که جانشين و وليعهد محمدرضا پهلوي باشد نقشه‌ها کشيده بودند.
 
در اين ميان رضاشاه، بزرگ خانواده پهلوي، کسي که در تمام مدت حضور ملکه فوزيه در ايران سعي کرده بود با توجهات ويژه دل او را به دست آورد، پس از شنيدن اين خبر خشمگين شد و از فرط عصبانيت تمام وسايل روي ميز دفترش را با عصا به پايين پرت کرد! او از آن زمان کمتر به فوزيه توجه کرد و اعضاي خانواده پهلوي علي‌الخصوص تاج‌الملوک از در ناسازگاري با فوزيه برآمدند.
 
فوزيه ايران را ترک نمود و سال بعد به دليل پافشاري فوزيه، دربار ايران ناچار شد طلاق او را صادر کند. از اين پس شهناز که از يک سو از محبت مادر جدا شده بود و از سوي ديگر پدر را به دليل مشغله و خوشگذراني در کنار خود نداشت تنها شد.
 
روابط او با عمه‌ها و مادربزرگش چندان گرم نبود. چرا که از يک طرف آنها را براي رفتن مادرش مقصر مي‌دانست و از طرف ديگر از همان ابتداي تولد از آنها محبتي نديده بود. در نهايت به دليل دلتنگي‌هاي شهناز قرار شد که جهت تحصيل به يک مدرسه و سپس کالجي در اروپا فرستاده شود.
 
او از سن ده سالگي با ثريا به عنوان نامادري روبه رو گشت، با تمام تلاشهاي ثريا هرگز با او از در دوستي درنيامد، تنها پس از کودتاي ۱۳۳۲ حاضر به بازگشت به ايران شد. اندکي بعد به خواست شاه در سال ۱۳۳۵ به عقد اردشير زاهدي پسر فضل‌الله زاهدي عامل کودتاي ۱۳۳۲ درآمد.
 
پس از به دنيا آمدن تنها فرزندشان مهناز در سال ۱۳۳۷، به سبب عياشي اردشير زاهدي، شهناز شاهزاده تنهاي دربار به تنگ آمده و تنها با دخترش در حصارک ساکن گشت و به تدريج به مواد مخدر «ال. اس. دي» روي ‌آورد.
 
وي در سال ۱۳۴۳ پس از فوت سرلشکر فضل‌الله زاهدي از اردشير زاهدي جدا شد و به زندگي هيپي‌گري و کولي‌وار رو آورد. پس از مدتي به سويس رفت. در آنجا با خسرو جهانباني فرزند سپهبد جهانباني که مشغول تحصيل در رشته نقاشي و يک هيپي تمام عيار بود آشنا گشت و اندکي بعد بدون اجازه دربار با او ازدواج کرد.
 
وي سالها پس از به دنيا آمدن دختر دوم فوزيه و پسرش کيخسرو در آنجا ‌ماند تا اينکه به وساطت فرح ديبا بخشيده شده و به ايران آمد. شهناز پيش از انقلاب به مذهب رو آورد و نام خود را به هاجر تغيير داد. وي از آن به بعد با روسري در مجالس خصوصي شرکت مي‌کرد. شاه در روزهاي آخر حيات مايملک خود را بين فرزندانش تقسيم کرد به ميزان هشت درصد از ارث خود را به شهناز بخشيد و دو درصد را به فرزندش «مهناز» داد و جمعاً ده درصد از ارث شاه به آنها رسيد.
شهناز که پس از فوت پدرش به تقسيم‌بندي ارث واقف شد و دانست که به او حدود هفت درصد کمتر از فرحناز و ليلا داده‌اند به دادگاه فرانسه شکايت برد. مع ذلک با همان ميزان هشت درصد صاحب پول و ملک زيادي شد که خود شوهر و فرزندانش بتوانند به راحتي در پاريس زندگي کنند. او از سياست به کلي دور بود و راحتي خود را در آزادي از قيودات دربار و سياست و توطئه‌بازي به شمار مي‌آورد.
 
فرحناز، سهامدار بزرگ
فرحناز دختر دوم محمدرضا شاه در سال ۱۳۴۱ «اسفند ماه» به دنيا آمد. او تحصيلات خود را در ايران و در مدرسۀ ويژۀ نياوران در تهران انجام داد ولي با وقوع انقلاب ۱۳۵۷ ايران در نوجواني به همراه خانواده خود ناگزير به فرار از کشور شد و سپس در اوايل دهۀ ۸۰ به کالج آمريکايي قاهره در کشور مصر رفت و بعدها به ايالت متحده رفت يک سال در کالج بنينگتون تحصيل کرد.
 
او سپس به دانشگاه کلمبيا رفت و تحصيلات خود را ادامه داد و به درجه کارشناسي ارشد رشته روانشناسي اطفال دست يافت. او خواهر تني رضا پهلوي، عليرضا و ليلا پهلوي است. او با سرمايه هنگفتي که از 15% ارثيه پدرش به دست آورد، سهامدار چند مۆسسه و کارخانه بزرگ امريکا گشت و اکنون به حال تجرد در آمريکا زندگي مي‌کند.
 
ليلا، ناکام در زندگي
ليلا سومين دختر محمدرضا پهلوي و آخرين فرزند او و فرح پهلوي است که در سال ۱۳۴۹ «فروردين»به دنيا آمد. وي کوچک‌ترين خواهر رضا پهلوي، عليرضا پهلوي، فرحناز پهلوي و خواهر ناتني شهناز پهلوي بود.
 
با پيروزي انقلاب ۱۳۵۷ ايران و در حالي که ليلا تنها ۸,۵ سال داشت، مجبور به ترک ايران به همراه خانواده‌اش و زندگي در تبعيد شد.
 
ليلا پهلوي پس از پايان تحصيلات دوران ابتدايي، تحصيلات عالي خود را در ايالات متحده آمريکا و در دانشگاه براون در رشته ادبيات تطبيقي با گرايش زبان آلماني و فلسفه اسکانديناويايي به اتمام رساند.
 
ليلا پهلوي زبانهاي فارسي، انگليسي و فرانسوي را روان صحبت مي‌کرد. وي به رباعيات عمر خيام علاقه داشت و حتي به ترجمه اشعار رومي به زبانهاي انگليسي و فرانسوي اشتغال داشت. ليلا پهلوي به فرهنگ ايران، از جمله شعر و ادبيات و هنر ايران علاقه‌مند بود و برخي آثار هنري ايراني را گردآوري مي‌کرد. ليلا پهلوي همچنين از حمايت‌کنندگان مالي دانشنامه ايرانيکا بود.
 
وي با وجود داشتن تحصيلات عاليه در رشته ادبيات تطبيقي به شدت افسرده بود و از سردردهاي شديد ميگرن و دردهاي عضلاني رنج مي‌برد. همين امر باعث شده بود که گوشه عزلت گزيند و در جمع دوستان حاضر نشود. شکست عشقي او آخرين قطره از اين جام بود که او را لبريز ساخت و در ۳۱ سالگي دست به خودکشي زد. علت مرگ او را استعمال بيش از حد قرصهاي مسکن و داروهاي قوي بيان کرده‌اند.
او در سال ۱۹۸۸ م در کنار قبر مادربزرگش در پاريس دفن شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع: تبيان
کد خبر: ۱۷۱۷۴۶تاريخ انتشار: ۱۴ اسفند ۱۳۹۱ - ۲۲:۳۴
http://www.shafaf.ir/fa/news/171746/ سرانجام دختران محمدرضا شاه چه شد

 

 

» پيش به سوي انقلاب سفيد و دروازه‌هاي تمدن بزرگ

يکي از فعالين مبارزات چريکي آن روزگار در خاطرات خود به شرايط سياسي، اجتماعي خفقان‌آلودي که موجبات رشد جريان چريکي و مبارزه با حکومت خودکامه پهلوي را فراهم آورد، چنين اشاره کرده است:

              در ميان يکي از دژهاي سنگين شمال شهر، دور از شهر پرغوغا و دورتر از گودهاي جنوب، در سرسراي بزرگي که با قالي‌هاي ابريشم‌بافت زيبا و چلچراغ‌هاي بزرگ و نورافشان تزئين شده است، در پشت ميزي خاتم‌کاري و مرصع، مردي با نام افسانه‌اي نشسته است. او که نه هنرمندي است بزرگ و نه جادوگري زبردست، برچنان ثروت هنگفتي چنگ انداخته که هيچ حسابداري قادر به محاسبه آن نيست. اين مرد افسانه‌اي تاج و تختش را مديون بيگانگان است، او به دست کاردار سفارت انگليس در تهران به تخت شاهي نشسته و با ياري سازمان جاسوسي آمريکا از سرنگوني در طوفان‌هاي مردمي نجات يافته و بر اريکه قدرت چسبيده است. او سالهاست که به زبان‌هاي لاتين فرمان مي‌گيرد و به زبان فارسي فرمان مي‌راند...
             او بود که با انقلاب سفيدش زمين‌داران بزرگ را از صحنه قدرت بيرون راند و با بورژوازي نوپاي تجاري و صنعتي، عهد و پيمان بست و در نقش شريک دزد و رفيق قافله خود را «آريامهر» خواند... «آريامهر» و خاندانش با انبان‌هاي لبريز از درآمدهاي عمومي، يکباره صاحب صنايع و مراکز مالي و توليدي بي‌شماري شدند. هرجا چپاولگري و سودجويي کلاني در کار بود، همکاري و همدستي آنان آشکار مي‌شد. براي حفظ اين زد و بندها و تاراج ثروت‌هاي عمومي، بايد ملتي را به زنجير کشيد و هر اعتراضي را در نطفه خفه کرد. دست‌هايي را مي‌بيني که از سويي، اهرم‌هاي سرکوب و خفقان و آزادي‌کشي را در همه‌جا به حرکت در مي‌آورد و از سوي ديگر پول‌هاي کلاني را که از کيسه ملتي بدبخت دزديده است در اينجا و آنجا، در اروپا و آمريکا جابه‌جا مي‌کند.
              در چنگ آهنين شاه، يک ملت سي ميليوني به زانو نشسته و او پنهان در کاخش، سرنوشت ملتي را به بازي گرفته است. درآمدهاي نفتي در هرج و مرج بي‌رويه‌اي گرفتار است. نابرابري‌هاي اجتماعي در همه جا ديده مي‌شود. اصلاحات ارضي، روستائيان به فقر نشسته را از دهات و کار در مزارع به شهرهايي که بيمارگونه ورم مي‌کنند روانه کرده است و انبوه فقيران نوپاي جامعه در گودهاي اطراف شهرها مي‌لولند. رژيم شاه با تبليغات پر سر و صداي خود دروغ‌هاي بزرگ را در قالب ارقام به خوبي به خورد افکار عمومي مي‌دهد و ايران خفقان گرفته را جزيره ثبات مي‌خواند. قلم‌هايي که به تملق نمي‌نويسند، در دست‌ها مي‌شکنند و صدايي که به چاپلوسي نمي‌پردازد در گلو خفه مي‌شود. همه بايد آن‌طور که آن مردک مي‌انديشد، بينديشند. همه بايد بدان‌گونه که او مي‌خواهد بگويند و بنويسند. پر رويي او به جايي رسيده است که اعلام مي‌کند که «ايران جايي براي دگرانديشي نيست. يا با مائيد يا بر مائيد».
              شکنجه‌گران ساواک در پستوهاي اوين و زندانهاي ديگر، به انسان‌کشي، به معناي واقعي آن مشغولند. آنها دگرانديشان را به جرم آزادانديشي به شکنجه، زندان و حتي به جوخه‌هاي اعدام مي‌سپارند تا از اين راه هر حرکت آزاديخواهانه را در آغاز آن نابود کنند. 1
 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. محسن نجات حسيني، بر فراز خليج [فارس]، چاپ اول، تهران، نشر ني، 1379، صص 62ـ63. و نيز بنگريد به: موسوي‌ بجنوردي سيدکاظم؛ مسي به رنگ شفق: خاطرات سيدکاظم موسوي بجنوردي، به کوشش علي‌اکبر رنجبر کرماني، چاپ اول، تهران، نشر ني، 1381، ص 470. به نقل از: شاهدي مظفر، نقش ساواک در سقوط رژيم پهلوي/ سقوط: مجموعه مقالات همايش بررسي علل فروپاش سلطنت پهلوي ـ 1382، چاپ اول، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، بهار 1384، صص 502-504.

 

 

 » بوسۀ مرگ

پرويز راجي آخرين سفير شاه در لندن، که هم يار گرمابه و گلستان اشرف خواهر شاه بود، هم شهرتي در روابط ويژه با اميرعباس هويدا داشت، و هم در محافل طاغوتي آن زمان به عنوان «ژيگولوي درباري» شناخته مي‌شد 1 در مورد خصوصيات روحي و برتري‌طلبي شاه در کتاب خاطرات خود چنين ذکر مي‌کند: 

             چهارشنبه 12 اکتبر 1977 [20 مهر 1356]:
              ارتشبد «فريدون جم» امروز ناهار ميهمانم بود. در همان اوائل صحبت با او متوجه شدم که به خاطر اعتياد تنها پسرش به مواد مخدر رنج مي‌کشد و از اين نظر در زندگي خصوصي گرفتار مسائل و مشکلات فراواني است.
             تيمسار جم مي‌گفت: پسر 21 ساله‌اش در اثر اعتياد به مواد مخدر، هم جواني خودش را به تباهي کشيده، و هم زندگي والدينش را خراب کرده است. و اين وضع چنان روحيه و افکار تيمسار را مختل ساخته يود که نشان مي‌داد واقعاً از يافتن هر نوع راه حل براي نجات از اين گرفتاري عاجز مانده است.
             ضمن صحبت سعي کردم موضوع را از مسأله اعتياد پسر او منحرف کنم. و بعد از مدتي توانستم مسير گفتگو را به طرف مسائلي سوق دهم که به برکناري تيمسار جم از رياست ستاد ارتش و انتصابش به سفارت ايران در مادريد انجاميد.
             او مي‌گفت: «مستشاران نظامي آمريکا در ايران هميشه در گفتگوهايشان با شاه از من تعريف مي‌کردند. ولي يک روز ژنرال زايتس Seitz فرمانده مستشاران آمريکايي در ايران با لبخندي به من گفت که امروز بوسه مرگ را نثارت کردم. و موقعي که مفهوم اين جمله را از او پرسيدم، جواب داد: در ملاقات با شاه به او گفتم که جم بهترين ژنرال در ارتش ايران است....
 
تيمسار جم پس از بيان اين عبارت با حالتي غمزده ادامه داد: «از آن روز به بعد اوضاع دگرگون شد و به صورتي درآمد که دست به هر کاري مي‌زدم به بن‌بست مي‌رسيدم. شاه هر روز به دليلي انگشت روي نارساييهاي موجود در ارتش مي‌گذاشت. ولي البته در هر مورد نيز موقعي که براي يافتن علت نارسايي تحقيق و بررسي مي‌شد، هميشه اين نتيجه بدست مي‌آمد که تقصير من نبوده و يا اگر هم دخالتي در آن داشته‌ام، صرفاً مواردي بوده که قبلاً به تصويب شخص شاه رسيده است. ولي عليرغم اين مسائل پيوسته شاهد بودم که جو نامساعدي عليه من رو به گسترش است و وضع به شکلي در مي‌آيد که ديگر قادر نيستم به سهولت دست به کاري بزنم. تا اينکه يک روز در جمع فرماندهان نظامي موقع صحبت راجع به نارضايتي شاه از بعضي واحدهاي ارتش، خطاب به آنها گفتم: ناخشنودي شاهنشاه از چنين مسائلي، هم از نظر شغلي و هم از نظر احساسي برايم فوق‌العاده زجرآور است، چون من نه تنها شاهنشاه را فرمانده خود مي‌دانم، بلکه به او به عنوان برادر خود نيز عشق مي‌ورزم...».
 
و گفتن اين جمله بي‌ضرر ـ حتي اگر از ته قلب هم نبوده ـ سرنوشت تيمسار جم را دگرگون ساخت. به اين ترتيب که :
             اسدالله علم وزير دربار در ملاقات کوتاهي با جم (قبل از شرفيابي او به حضور شاه) به وي گفت که: شاه از بي‌مبالاتي او و اينکه شاه را برادر خود دانسته شديداً ناخشنود است... البته علم در اين ملاقات به جم نگفت که بهتر است از مقام رياست ستاد ارتش استعفا بدهد، ولي به وي خاطرنشان ساخت که اگر قصد استعفا دارد شاه با تقاضايش موافقت خواهد کرد.
             چند روز بعد هم اردشير زاهدي (که سمت وزير خارجه را به عهده داشت) به منزل ارتشبد جم تلفن کرد و به او گفت: شاه ميل دارد او را به عنوان سفير ايران در فرانسه و يا هر جاي ديگر که خودش تمايل داشته باشد، منصوب کند. ولي پس از چندي به جم اطلاع داده شد که بهتر است محل انتخابي او سفارت ايران در اسپانيا باشد.
 
جم صحبتهايش را با اين عبارت به پايان برد که: «...وفاداري من نسبت به شاهنشاه جاي چون و چرا ندارد و همواره خود را مرهون الطاف شاهنشاه مي‌دانم. ولي ضمناً هم هرگز موفق به يافتن پاسخي براي اين سؤال نشده‌ام که: واقعاً چه کار خطائي از من سر زده بود؟...». 2
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. پرويز راجي، خدمتگزار تخت طاووس، ترجمۀ ح.ا.مهران، تهران: اطلاعات، 1364، ص 5.
2. همان، صص 110ـ111. 

 

 

 
صفحه

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

 



نام:                
*رايانامه( Email):
موضوع :
*نظر شما:


تماس با ما : 38-4037 2260 (9821+) -

کليه حقوق اين سايت متعلق به موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران مي باشد
درج مطالب در سایت لزوماً به معنی تاييد آن نيست

استفاده از منابع اين سايت با ذکر ماخذ مجاز است
بهترین حالت نمایش: IE8 یا نسخه بالاتر


 
www.iichs.org