مصاحبه داود اميني با محمّدمهدي عبدخدايي
تبعيد رضاخان به جزيره موريس از طريق مصر، حضور نيروهاي خارجي در کشور، پل پيروزي قرار گرفتن ايران، باز شدن فضاي سياسي براي سياستمداران، بازگشت تبعيديهاي مذهبي در زمان رضاخان به خانههايشان، پيدايش احزاب سياسي، وحشت مردم از حضور نيروهاي خارجي در ايران، غارت سيلوهاي کشور به توسط سربازان خارجي، چاپ اسکناس بدون پشتوانه از سوي دولت، تقديم مادّه واحده ذکاءالملک فروغي ــ نخستوزير وقت ــ به مجلس شوراي ملّي در مورد اشغال ايران، تشکيل آخرين جلسات دوره سيزدهم مجلس شوراي ملّي و گزارش دولت درباره حمله نيروهاي خارجي به کشورمان و سکوت نمايندگان ما و انتخابات دوره چهاردهم مجلس شوراي ملّي، دستگيري پزشک احمدي و اعدام او به جرم اعمال خلاف قانوني که در زندان قصر کرده بود، دستگيري سرپاس مختاري، پيدايش حزب توده، تأسيس حزب ايران، تشکيل دستجات وابسته به سفارتخانهها، و تأسيس حزب اراده ملّي؛ خود اينها هر کدام بخشي از تاريخ است. درست است، شما راجع به چهارسال صحبت کرديد؛ امّا در اين چهار سال اتّفاقات خيلي مهمّي افتاده، مسائل مهمّي هم مطرح شده است. فدائيان اسلام هم يکي از آن دستجات بودهاند. به نظر من، بعد از شهريور 20 تا الآن، ريشهيابي صحيحي از آن تاريخ نشده؛ حالا چرا نشده، اين يک مسئله ديگري است. امّا آنچه مسلّم است، نيروهاي خارجي، از شمال و جنوب کشور، وارد اين مملکت شدند. روسها از شمال، انگليسيها و آمريکاييها از جنوب. ارتش رضاخاني که تا آن روز رضاخان به آن ارتش بسيار ميباليد، فرماندهانش در برابر اين تهاجم نه تنها مقاومت نکردند بلکه، با کمال تأسّف بايد گفت، همه صحنههاي دفاع را خالي کردند، سربازان را بيسرپرست گذاشتند و به مرکز آمدند. حتّي مثل يک لشکر شکست خورده هم عمل نکردند؛ يک فرماندهِ شکست خورده، مجموعه نيروهاي شکست خوردهاش را جمعآوري ميکند، آرام به عقب جبهه راهنمايي ميکند، تقريبا يک جا ميايستد، خودش صحنه را خالي نميکند. يکي از اشکالات دوره رضاخان اين بود که فرماندهان در برابر ديکتاتور به قدري مسلوبالاختيار بودند که حتّي فکر نکردند که مذاکره کنند. چهارتا توپ صدا کرد و اينها فرار کردند؛ به قول بعضيها، با چادر زنانه، به تهران آمدند. بعد هم، با نهايت تأسّف بايد گفت که بعضيها ميپرسند قحطي آن سالها ريشهاش چه بود؟ ريشهاش يک مادّه واحده بود:
متأسّفانه، هنوز نسل ما از تأثير مصوّبات مجالس مقنّنه در زندگي اجتماعي جامعه بيخبرند. در مجلس شوراي ملّي، نشستند و برخاستند، مادّه واحدهاي به پيشنهاد دولت ايران تصويب کردند به اين مضمون که چون نيروهاي آمريکايي، انگليسي، روسي مهمانهاي دولت ايران هستند ــ متجاوزين شدند «مهمان» ــ به همين جهت، مخارج اين مهمانان از خزانه عمومي پرداخت ميشود. دولت مجبور بود مخارج اينها را بدهد. مخارج چطور پرداخت ميشد؟ آن روز بانک ملّي اسکناس چاپ ميکرد به اينها ميداد؛ اينها اسکناس را آوردند در بازارها، شروع کردند به خريدنِ آذوقه مردم. در نتيجه، قحطي شد. سيلوها خالي شد. حشمها فروخته شد. دو نوع سرباز با دو فرهنگ اين کشور را اشغال کردند: سربازان روسي، با فرهنگ تفکرات سوسياليستي؛ سربازان انگليسي و آمريکايي و فرماندهانشان، با طرز فکر نظام سرمايهداري. هر کدامشان هم مُبلّغ نظام حکومتي خود بودند. بدبختانه، قبل از آن هم چون در سال 1314 دانشگاه تأسيس شده و عدّهاي فارغالتّحصيل بيرون داده بود، بسياري از فارغالتّحصيلان دانشگاهها يا چپ ميزدند يا راست؛ و اين چپ و راست زدن به صورتي درآمده بود که يا آستان سفارت آمريکا را ميبوسيدند يا آستان سفارت اتّحاد جماهير شوروي را.
به همين جهت، ميبينيم احزاب گوناگوني پيدا شدند. روشنفکراني که نظام سرمايهداري جهاني در مغزشان نمودي از بيعدالتي اجتماعي بود، به سوسياليسم پناه بردند؛ حزب توده را تشکيل دادند، فرقه دموکرات را در آذربايجان تشکيل دادند و داعيه فدراتيو کردن کشور را داشتند. قاضي محمّد در کردستان، پيشهوري در آذربايجان، حزب توده در مرکز. توي کابينه احمد قوام وزير داشتند در حالي که از سفارت شوروي الهام ميگرفتند. وحدت سوسياليسم و سرمايهداري را، وحدت آمريکا و شوروي را، وحدت شرق و غرب را در برابر آلمان، در غالب کابينههاي بعد از شهريور 1320، ملاحظه ميکنيد.
طبعا، وقتي که کشور اشغال ميشود، فضاي باز سياسي به وجود ميآيد. در اين فضاي بازسياسي، آنها که در طول مدّت 20 ساله، قدرت حرف زدن نداشتند به ميدان ميآيند. من استنباطم اين است که روحانيت شيعه در طول تاريخ پيروزيش در ايران و پيدايش نفوذش در جايجاي ذهن مردم ايران، بيش از همه گروهها، به استقلال ملّي و حاکميّت ملّي ميانديشيده؛ برخلاف گروههاي ناسيوناليستي که نام حاکميّت ملّي را ميبرند، امّا درک روشني از ملّيگرايي ندارند.
روحانيت شيعه در جريان قرارداد ترکمنچاي، البته مخالف بوده، با قرارداد گلستان مخالفتش را ابراز کرده، در جريان تنباکو مخالفتش را نشان داده، در جريان قرارداد رويتر و قرارداد دارسي نيز ابراز کرده. در تمام اين مراحل وقتي نگاه کنيم، اين تاريخ صدساله اخير را ورق بزنيم، ميبينيم که تشيّع آييني قاطع و شورشي در برابر دشمنان ايران است. به نظر من، تشيّع و ملّيت ايراني، در هم عجين شدهاند. من هم معتقدم اسلام از ملّيگرايي سيلي خورده؛ امّا آنچه حاکميت ملّي ما را در اين صد ساله نگهداشته تشيّع بوده است؛ حتّي حفاظت از سنّتهاي ملّي ما به توسط مذهب تشيّع انجام گرفته است.
خوب، اين روحانيت در دوران رضاخان، با راهنماييهاي سفارت انگليس، تا روزي که رضاخان روي کار بوده و نفوذ داشته، مورد شتم و آزار قدرت حاکم بر جامعه ما قرار گرفته است. عملاً هم ميدانيد، پايگاههاي روحانيّت جلسات ديني و مراسم عزاداري بوده است. همه اينها را رضاخان تعطيل کرده و هر روحانياي که حرفي زده تبعيدش کرده يا، مانند مدّرس، شهيدش کرده است. حالا چتر ديکتاتوري، نه به وسيله دولتمردان، بلکه در نتيجه اشغال کشور و فقدان قدرت مرکزي حکومت، برداشته شده است. حکومت قدرتش را از دست داده مملکت، حسينقليخاني شده. سربازان خارجي کشور را اشغال کردهاند. هر کدامشان داعيهاي دارند و هرکدامشان منطقه نفوذي دارند. دولت مرکزي قدرتي ندارد. نتيجهاش اين شده که زبانها آزاد شده. اين اصل قضيه بوده. حالا آزاد شد؛ چه کساني با اشغال مخالفاند؟ ملّيگراها، دانشگاهيان، بگوييم تودههاي مردم؟ بله، تودههاي مردم. رهبري اين تودهها با کي بايد باشد؟ با چندتا دکتر و مهندسي که يا از خارج آمدهاند يا فارغالتّحصيلان دو دوره دانشگاه هستند. دانشگاه سال 1314 تأسيس شده و هنوز نو است. هنوز فارغالتّحصيلانش به صحنه نيامدهاند. امّا، فارغالتّحصيلان حوزهها در صحنه هستند. اينها شروع کردند، نه به گونه يک حزب منسجم متّصل، بلکه به گونه آرماني منسجم و متّصل، فارغ از تشکيلات حزبي به شيوه کمونيسم يا سرمايهداري، با اشغال کشور مخالفت کردند. اغلب کساني که دوباره جلسات مذهبي را در خانهها راه انداختند از قرآن آياتي را ميخواندند که يهود و نصاري را براي خود دوست نگيريد. مردم را به صحنه آوردند تا لمس کنند اين اشغال با آرمانهاي شيعي اعتقاديشان مغاير است. زمينههاي شورش مردمي را فراهم کنند، شورش در برابر اشغالگراني که ايران را پل پيروزي قرار داده بودند، روزولت، چرچيل و استالين را به ايران آوردند. آمدند کنفرانس تشکيل دادند. گفتم، نه به صورت يک حزب، بلکه به صورت يک آرمان، يک اعتقاد شيعي اين حرکت شروع شد.
به جاي اينکه ديگران بيايند، هماهنگ با اين حرکت، با اشغال مخالفت کنند، چه کردند؟ به نظر من، استعمار، امپرياليسم يا اربابان خارجي يا جاسوسها نيز دنبال ترفندهايي رفتند که به وسيله اين ترفندها بتوانند به اشغال و غارت مردم ادامه دهند. وقتي که سربازان انگليسي در ايران هستند که نفت نميتواند ملّي بشود؛ وقتي سربازان روسي در ايران هستند، روسها ميخواهند امتياز نفت شمال را بگيرند. چون در دنيا، به قول بعضيها، حرف حق از لوله تفنگ و توپ و باروت بيرون ميآيد. عدم حضور اينها ميتواند وضعي به وجود بياورد که مردم بگويند نفتمان را خودمان اداره ميکنيم، شيلاتمان را خودمان اداره ميکنيم. با اين عدم حضور، کيها مخالفاند؟
احمد کسروي در سال 1314 از طرف رضاخان و از طرف دولت آن روز، مأمور کنار گذاشتن واژههاي تازي از ميان واژههاي زبان فارسي شده و اولين دادستان عمومي تهران است. در زمان داور، چهل روز دادستاني کرده و بعدا شده رئيس دادگستري خوزستان ــ در سال 1933 ميلادي. در حالي که ميخواستند قرارداد 1933 را تمديد کنند، اين آدم چند تا مقاله راجع به اشغال و در مخالفت با اشغال ايران بعد از شهريور 1320 نوشته است؟ سؤالِ ديگر اين است: اينها که داعيه ملّيت ايراني دارند، اينها که ناسيوناليسم را بعضيهايشان به صورت افراطي پذيرفتهاند، چند تا مقاله براي بيداري مردم و خطرات اشغال نوشتند؟ در آن فضا، حزب توده ــ که بايد بگوييم، بعد از مشروطيّت، يکي از منسجمترين احزاب تشکيليافته در مملکت بوده ــ چند تا مقاله نوشته است. شخصيتهايي مثل ملکالشعراي بهار چند تا مقاله نوشتند؟ بزرگاني مثل جلال آلاحمد، آن روز چند تا مقاله نوشتند؟ من آن روز را ميگويم. خليل ملکيها چندتا مقاله نوشتند؟ حاج سيّدجواديها، حسامالدين اماميها، احسان طبريها، حسينقلي مستعانها چندتا مقاله نوشتند؟ آيا اينها جاي سؤال نيست؟ در تاريخ، نبايد سؤال کرد؟ يا بايد سؤال کرد و مستند مقالات را آورد. حزب ايران چند تا مقاله بر ضد اشغالگران نوشته؟ حزب اراده ملّي چندتا نوشته؟ حزب کبود، چندتا نوشته؟
به اين دليل است که ميگويم تحقيق جامعي نشده. من، نظرم اين است که اشغالگرهايي که وحدت در اشغال ايران داشتند، روسها، انگليسيها و آمريکائيها، براي کشورمان يا براي تداوم اين اشغال، برنامهريزي کرده بودند. در آن مقطع، اولين برنامهريزيشان اين بود که با شيعه مقابله کنند. به خاطر اينکه فقط تشيع از حاکميّت ملّي ما حمايت ميکرد. در طول تاريخ هم اين مقابله سابقه تاريخي داشته است. در زمان رضاخان، با قدرت نظامي رضاخان انجام گرفته و حالا با روشنفکري انجام ميگيرد. قلمها دست چه کساني است؟ کيها بودند به جاي اينکه قلم بزنند و با حضور نيروهاي خارجي در کشور مخالفت کنند، بر ضد شيعه قلم ميزدند تا جهت مبارزه روحانيّت شيعه را از مخالفت با اشغال به طرف مسائل اعتقادي، که آقايان با نوشتههايشان ايجاد اشکال کرده بودند، سوق بدهند؟ نوشتههاي ماترياليسم ديالکتيک و تاريخي تقي اراني، پسيکولوژي عمومي تقي اراني، در زمان رضاخان که چاپ نشده، کتاب کاپيتال مارکس در زمان رضاخان که ترجمه نشده، مانيفست يا اعلاميه انگلس و مارکس که در زمان رضاخان ترجمه نشده است؛ همه اينها بعد از اشغال ترجمه شده. شعار «مذهب افيون تودههاست» بعد از شهريور 20 مطرح شده. گفته انگلس که ميگويد: «همانگونه که لشکر ويلهلم، يکي پس از ديگري، سنگرهاي مخالف را تصرّف ميکرد، علم ميآيد يکي پس از ديگري سنگرهاي مذهب را متصرّف ميشود»، بعد از شهريور 20 پخش شد. کيها اينها را پخش ميکردند؟ من سؤالم اين است اشکالم اين است: اصلاً توهين به امام جعفر صادق (ع)، کتاب شيعهگري، کتاب صوفيگري، که تشيع با صوفيه هم متفاوت است، شيخيگري، انتساب شيخ احمد احسايي به شيعه و حمله به شيخ احمد احسايي و انتساب ميرزا عليمحمّد باب و ميرزا حسينعلي بهاء، به تشيّع ــ که در کتاب شيعهگري کسروي، بعد از شهريور 20، چاپ شده است ــ يک حمله ناجوانمردانه قلمي به دين و به مذهب تشيّع، از دو جهت آغاز شده، يکي از طرف حزب توده، يکي به توسط احمد کسروي و متأسّفانه حضور اين تفکرات، زمينهساز نوعي التقاط هم بوده است. يعني بعضي بچه مسلمانهايي هم که با آرمانهاي شيعي سروکار داشتهاند و از طرفي هم ميخواستهاند جامعه روشنفکري را به طرف خودشان جلب کنند، جهتهايي از التقاط را پذيرفتهاند. مثل مرحوم نخشب، از حزب مردم ايران که در درون حزب ايران بوده است.
خوب، بياييم اين را تحقيق کنيم: چگونه است که وقتي روزنامه مردم و حزب توده به اساس دين حمله ميکنند، در کنار آن احمد کسروي کتاب ورجاوند بنياد را مينويسد و تقديم آقاي جهانگير تفضّلي ميکند؟ متأسّفانه، در اين دوره است که ميبينيم شخصيتهايي مثل جلال آلاحمد که با غربزدگي مخالفاند و مدافع شيخ فضلاللّه نوري هستند، عضو حزب توده بودهاند. به همين جهت، ميبينيم اوّلين کارتهاي عضويت حزب توده با امضاي جلال و دکتر نورالدّين الموتي وزير دادگستري حکومت اميني چاپ شده است. خوب، اين بايد واقعا تحقيق بشود که بودجه اينها از کجا تأمين ميشد؟ کار سياسي، کار فرهنگي سوبسيد ميخواهد، يارانه ميخواهد.