مصاحبه داود اميني با محمّدمهدي عبدخدايي
امروز چهاردهم شهريور سال 1376 شمسي است. تقريبا به نيم قرن جلوتر ميرويم. داستان کسروي مربوط به سال 1324 است و الآن 52 سال از آن داستان ميگذرد. من آن موقع طفل دبستاني بودم. پدرم مرحوم آيتاللّه حاج شيخ غلامحسين تبريزي بود. در سال 1359 فوت کرد. در مدرسه طالبيه تبريز، با احمد کسروي همحجره بود. يکي از همحجرهايهايش هم مرحوم شيخ محمّد خياباني بود. بعدها که داور در وزارت دادگستري جديد مشغول به کار شد از کلّيه کساني که در حوزههاي نجف يا حوزههاي مراکز شهرستانها تحصيل کرده بودند، از جمله احمد کسروي، دعوت به کار کرد. احمد کسروي چهل روز دادستان عمومي تهران بوده است. داور از پدر من، علي وثوقي و علي هيئت هم دعوت کرد. اينها همه روحاني بودند؛ اما پدر من نپذيرفت. معتقد بود که نان امام زمان(عج) را خورده و بايد براي امام زمان(عج) کار کند. به همين جهت، يک رابطه ذهني بين پدرم و احمد کسروي وجود داشت؛ مخصوصا اينکه در سالهاي 1298-1300، پدر من در تبريز نشريهاي منتشر ميکرد به نام تذکرات ديانتي که ميشود گفت از اوّلين نشريات مذهبياي هست که در آذربايجان منتشر شده است. پدرم اهل قلم بود. در دوران رضاخاني، احمد کسروي مجله پيمان را منتشر ميکرد و وکيل دادگستري شده بود و او وکيل تسخيري 53 نفر شد که تقي اراني هم جزوشان بود.
پدرم به من گفت احمد کسروي وقتي که مجله پيمان را راه انداخت از او هم دعوت کرده بود که همکاري قلمي داشته باشد. کسروي طلبه هم که بود، در محله شش کلان تبريز امام جماعت شده بود. آن موقع هم حرفهاي نادرست ميزد و اشکالات بيپايه زياد ميکرد. بعد، در بيمارستان مرسلين تبريز، معلّم عربي مدرسه آمريکاييها شد. از مشروطهخواهاني بوده که مخالف شيخ محمّد خياباني شده است. در جريان قيام شيخ محمّد خياباني، او و هيئت و دکتر زينالعابدينخان با عينالدوله ملاقات کردند و از عينالدوله خواستند قزاقها را از خارج شهر به تبريز بياورد، آنها هم مردم را در داخل تبريز، وادار به شورش کنند. قبل از جريان حاج مخبرالسلطنه هدايت، که قيام شيخ را در زمان سردارسپه سرکوب کرد، کسروي و دکتر زينالعابدينخان و هيئت، با عينالدوله ملاقات کرده بودند که حتي برخورد تندي هم در گروه تجدد پيش آمد. گروه تجدد مربوط به شيخ محمّد خياباني در تبريز بوده. اصل اين برخورد بين شيخ محمّد خياباني و احمد کسروي بود. در آنجا شيخ ميگويد که من از آنها که درس دين خواندهاند و الفاظ فرنگي و فرنگيمآبي را در ايران ميخواهند تبليغ کنند، متنفرم. کسروي هم گويا در خاطراتش مينويسد که من هم از آخوندي که چهره تجدد و انقلابي داشته باشد، متنفرم. به هرجهت، بعد از اين ملاقات، مرحوم شيخ، کسروي و هيئت و احتمالاً زينالعابدينخان را از تبريز بيرون ميکند.
احمد کسروي هم در کتاب زندگاني من خودش، که بعد از شهريور 20 منتشر کرده، به مخالفت خودش با شيخ محمّد خياباني اشاره ميکند. منتها ميگويد که من اشتباه کردهام.
بعد از شهريور 20، مسائل کسروي در منزل ما مطرح بود. پدرم روحاني بود، روحاني انقلابي بود؛ طبعا کتابهايياز قبيل شيعهگري، بهاييگري، صوفيگري کسروي به خانه ما ميآمد. کتابي که شيخ مردوخ نوشته و چهارده ايراد به حکومت علي(ع) گرفته به منزل ما آمده بود و پدر من هم جوابيه مينوشت. نوشتههايي مثل تذکرات ديانتي، نداي حق، پاسخ به تيرهدلان، و مانند اينها در مشهد منتشر شد که پاسخگو بود به کسروي؛ و اسم کسروي را «تيره دل ايراني» گذاشته بودند. پدرم با مرحوم سيد نورالدين شيرازي که در شيراز کتاب شکست کسروي را نوشته بود، با مرحوم حاج سراج انصاري در تهران و در تمام شهرستانهايي که مسئله کسروي مطرح شده بود، تماس داشت. با پدرم تماس ميگرفتند و بحثها در خانه ما مطرح ميشد. چون پدرم مطلب مينوشت و ملاقاتهايي داشت، اين ملاقاتها در ذهن آن روز کودکي من اثر ميگذاشت. چنين نبود که من يکمرتبه با نام کسروي آشنا بشوم، با نام کسروي در حقيقت آشنا بودم و ميدانيد که بچه هم زود مطالب را ميگيرد؛ مخصوصا در خانه ما که مسائل سياسي مطرح ميشد. پدرم شبها که ميآمد، گاهي اوقات کتاب ميآورد براي ما ميخواند؛ يعني اوقات فراغت ما گاهي با داستان شنيدن، گاهي با شرکت در تفسير قرآني که خودش ميکرد، پر ميشد. يادم هست، شبهاي جمعه مرحوم محمّدتقي شريعتي و دوستانش، مرحوم مهذّب و مرحوم صعودي ميآمدند در منزل ما، پدر من درس تفسير براي اينها ميگفت.