ArticlesStatesmenWoman e-zineًRestorationAYAM contemporary Historical ReviewO.HistoryPublicationsViewpoints and untold eventswith caravan of history(doc)Foreign Policy StudiesNewsمصاحبهwith caravan of history(photo)conferences
» تاريخ شفاهي » ملاقات نواب صفوي با شاه

کلمات کليدی :
 همه کلمات
تک تک کلمات

 

نشریه الکترونیکی بهارستان

137

پیشینه فرش 

 

 

جریان شناسی سقوط پهلوی
سیر تاریخی ممنوعیت حجاب
پاکسازی و مرمت اسناد تصویری
نجم السلطنه

اخبارNEWS

تازه‌هاي موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران در نمايشگاه کتاب تهران |+| سير تاريخي تحريم در کتاب «انديشه تحريم و خودباوري» منتشر مي‌شود ‎ |+|

Google

جوان و تاریخ

تاریخ و جلوه های عزاداری امام حسین(ع)در ایران با تکیه بر دوران صفویه

 

 

چند قطره خون برای آزادی

 

 

زندگی سیاسی و اجتماعی آیت الله العظمی حاج سید محمد تقی خوانساری

 

فصلنامه تاریخ معاصر 61-62

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 61-62

 

فصلنامه تاریخ معاصر 63

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 63

کتابفروشی سرای تاریخ

Adobe Reader V 8.0

20.8 MB

 

ملاقات نواب صفوي با شاه 

مصاحبه داود اميني با محمّدمهدي عبدخدايي

 

حتّي اين موضوع در ملاقاتي که شهيد نواب صفوي با شاه کرد مطرح مي‏شود. نواب يک بار شاه را ملاقات کرده است. داستان ملاقات را بسياري از اشخاص گفته‏اند؛ امّا من از دهان نواب شنيده‏ام، بلاواسطه، از خودش روايت مي‏کنم. مرحوم نواب صفوي پدرخانمي داشت به نام نواب احتشام رضوي. نواب احتشام رضوي، در زمان جريان متجاسرين و پيشه‏وري در تبريز، در بيمارستان بوده است. نواب صفوي سفري به آذربايجان مي‏کند. در آذربايجان، مي‏بيند که دادگاه زمان جنگ تشکيل شده است. بعد از اينکه ارتش رفته، دسته‏دسته مردم را اعدام مي‏کنند. پسر آيت‏اللّه هاشمي يکي از علماي سراب به نام سيد مهدي هاشمي که معاون پيشه‏وري بوده، او هم محکوم به مرگ مي‏شود. نواب صفوي از تبريز تلگرافي به شاه مي‏کند که دادگاهها، نابخردانه، افراد ملت را محکوم به اعدام مي‏کنند. مي‏گويند پس از اين تلگراف، احکام دادگاهها متوقف مي‏شود، از آن جمله حکم اين سيد مهدي هاشمي بوده است.

 
نواب به سراب مي‏رود، در مسجد سراب منبر مي‏رود. به تبريز مي‏آيد. در آن زمان سپهبد شاه‏بختي استاندار تبريز بوده است. پس از اينکه نيروهاي شوروي تبريز را تخليه کرده بودند، پيشه‏وري با افرادش، با غارت بسياري از فرشها و جواهرات تبريز، به آذربايجان شوروي گريخته بود. نواب صفوي وارد استانداري مي‏شود. شاه‏بختي در استانداري نشسته بوده. نواب مي‏گويد: برخيز. استاندار با دستپاچگي از جايش بلند مي‏شود و از او مي‏پرسد: با من چکار داشتي؟ شهيد نواب صفوي مي‏گويد: وقتي يک طلبه، يک روحاني، يک فرزند پيغمبر وارد مي‏شود، وظيفه استاندار اين است که جلويش احترام بگذارد. من وارد شدم، شما سرتان پائين بود. نه احترامي گذاشتيد و نه خوش‏آمدگويي کرديد. در آنجا به سپهبد شاه‏بختي مي‏گويد که دادگاههاي زمان جنگ را متوقف کنيد. از آنجا به تهران مي‏آيد. اقدام مي‏کند که سيد مهدي هاشمي را نکشند. من سيد مهدي هاشمي را توي زندان ديدم ــ زندان سياسي بعدها که آزاد شد، با توده‏ايها همکاري مي‏کرد.
 
نواب صفوي از شاه درخواست ملاقات مي‏کند؛ چون محکوم به اعدام را در قوانين، در قانون اساسي گذشته، فقط شاه مي‏توانست يک درجه تخفيف بدهد و تبديل به حبس ابد کند. وقت ملاقات به او نمي‏دهند. نواب صفوي اعلاميه‏اي مي‏دهد و در تهران منتشر مي‏کند که شاه ايران را در ميان حصارهاي پولادين دربار زنداني کرده‏اند و مردم حرفشان به شاه نمي‏رسد. اين جريانات قبل از 15 بهمن سال 27 است. بالاخره اعلاميه در تهران پخش مي‏شود. دکتر سيد حسن امامي، امام جمعه تهران، از اين اعلاميه باخبر مي‏شود و اين اعلاميه، به وسيله او به دست شاه مي‏رسد و وقتي داده مي‏شود که نواب صفوي با شاه ملاقات کند. روز ملاقات مي‏رسد و نواب به دربار مي‏رود.
 
آن موقع جم وزير دربار بود. نواب صفوي، گفت: من وقتي که به دربار رفتم با شاه ملاقات کنم، جم به من گفت که ملاقات با اعليحضرت يک عرفي دارد، برخورد با افسران، يک عرفي دارد. آقاي نواب صفوي، خوب است اين عرف را رعايت کنند. هرکسي شرفياب مي‏شود، به اعليحضرت تعظيم مي‏کند، ساعت ملاقات را رعايت مي‏کند، حرفهايش را مختصر مي‏زند. اينها توصيه‏هايي بود که معمولاً وزراي دربار مي‏کردند.
 
نواب صفوي مي‏گفت: من گوشم بدهکار حرفهاي جم نبود. افسرها احترام نظامي مي‏گذاشتند، به خاطر اينکه ما با جم بوديم. من به آنها نصحيت کردم که شما افسرهايي هستيد که در يک کشور شيعي خدمت مي‏کنيد و بايد افسر مسلمان باشيد. به سربازها گفتم: سرباز اسلام باشيد. در همين طول راهي که مي‏رفتم با شاه ملاقات کنم، برخلاف نظر جم، افسران و سربازان را هم نصحيت مي‏کردم. ملاقات ما فکر مي‏کنم در همين کاخ سعدآباد، در باغ، در حيات کاخ سعدآباد بود. ما رسيديم. شاه دستش را به درخت گرفته بود، ايستاده بود. جم به من گفت: آقاي نواب صفوي، تعظيم بفرماييد. من برگشتم به جم گفتم: خفه شو. چون آنجا ديگر جم نمي‏توانست حرفي بزند. من سلام کردم؛ ايستادم سر جايم. شاه انتظار داشت که من بروم جلو؛ اما نرفتم. شاه ديد من ايستاده‏ام سر جايم، جلو آمد، دستش را دراز کرد، به من دست داد. اولين حرف شاه با من اين بود که آقاي نواب صفوي، ما از اقدامات شما در نجف با اطلاع هستيم. فورا متوجه شدم که به شاه گزارش داده‏اند که من در زمان حمل جنازه پدرش، در نجف، تظاهراتي راه انداخته‏ام. به شاه گفتم که مسلمان برايش نجف و ايران فرقي ندارد؛ همه جاي کشورهاي اسلامي وطن يک مسلمان است و شرعا وظايفي دارد که بايد آنها را انجام بدهد. شاه سکوت کرد. بعد از من پرسيد: آقاي نواب صفوي، شما چه مي‏خوانيد؟ چه درسي مي‏خوانيد؟ گفتم که درس هستي، سياه مشق زندگي. بعد شاه به من گفت: ما مي‏توانيم مخارج تحصيل شما را تأمين کنيم. جواب دادم که مردم مسلمان ايران آن اندازه همّت دارند تا اين دانشجو، اين طلبه کوچک خودشان، را اداره کنند. بعد، گفتم که اين افراد که مي‏بينيد اينطور به شما تعظيم مي‏کنند مگسان‏اند دور شيريني. تا قدرت داريد، با شما هستند؛ اگر روزي قدرت را از دست بدهيد به شما هيچ توجهي ندارند. حرفهايم جنبه نصيحت داشت، نصيحتي که تحقيرآميز بود. شاه انتظار نصيحت نداشت.
 
در آخر هم گفتم که متأسفم از اينکه به شما بگويم که افسران شما در آذربايجان بسياري از افراد را محکوم به اعدام کردند، در حالي که مستحق اعدام نبودند. از جمله، سيد مهدي هاشمي پسر يکي از علماست که محکوم به اعدام شده و اتهام يا جرمش در حد اعدام نيست. اگر امکان دارد، مجازات او را تخفيف دهيد. شاه، همانجا دستور داد که يک درجه تخفيف به مهدي هاشمي بدهند، و او، به زندان ابد محکوم شد. تا چند سال قبل از انقلاب هم زنداني بود.
 

من سيد مهدي هاشمي را در زندان برازجان ديدم. جالب اينجاست که بعد از پيروزي انقلاب، اين طرفدار زحمتکش و زارع و کارگر، چون پدرش املاکي داشت و املاک پدرش را بعد از انقلاب مصادره کرده بودند، آمده بود دست و پا مي‏زد که اين ملکها را بگيرد. گفتم که کمونيست ديروز چرا امروز از ملّي شدن املاک وحشت دارد. همين يکبار ديدمش. پيش من آمده بود که براي املاکش کاري بکند که من گفتم: متأسفم، با اينکه شهيد نواب صفوي براي شما يک درجه تخفيف گرفت و شما را از اعدام نجات داد، شما به دامان توده‏ايها رفتيد، با تفرشيانها، همکاري کرديد. سروان تفرشيان از افسران فرقه و جزو افسران تبريز بود که در مشهد با آنها همکاري مي‏کرد. خاطراتش را هم نوشته است.

 




نام:                
*رايانامه( Email):
موضوع :
*نظر شما:


تماس با ما : 38-4037 2260 (9821+) -

کليه حقوق اين سايت متعلق به موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران مي باشد
درج مطالب در سایت لزوماً به معنی تاييد آن نيست

استفاده از منابع اين سايت با ذکر ماخذ مجاز است
بهترین حالت نمایش: IE8 یا نسخه بالاتر


 
www.iichs.org