مصاحبه داود اميني با محمّدمهدي عبدخدايي
آنچه که مربوط به فدائيان اسلام است؛ در اواخر سال 1331، که بين دربار و دکتر مصدق اختلاف افتاد، هر دو طرف تلاش کردند به نواب صفوي نزديک بشوند. به همين جهت، ميبينيم که نواب صفوي، در بهمن سال 1331 آزاد ميشود. چرا آزاد ميشود؟ اين آزادي زمينههاي قبلي داشته است. به اين شرح که دو ملاقات بين شهيد سيد عبدالحسين واحدي و دکتر فاطمي، که بعد از مضروب شدنش وزيرخارجه شده، انجام گرفته است. هنوز اختلاف مشخص نبوده. مرحوم آيتاللّه کاشاني در بيمارستان بوده. نصرتالله قمي، دکتر زنگنه وزير فرهنگ1رزمآرا را در دانشگاه مورد اصابت گلوله قرار ميدهد. روزنامهها نوشتند که دکتر زنگنه به وسيله يکي از فدائيان اسلام به نام نصرتالله قمي ترور شد؛ در حالي که نصرتالله قمي هيچ ارتباطي با فدائيان اسلام نداشته است.
شايد مرگ زنگنه و ترور نصرتالله قمي هم در ملّي شدن نفت نقش تأثير داشته است؛ چون تا آمدند بجنبند و بازجوييها را به انجام برسانند، 29 اسفند پيش آمده است. از 18 اسفند تا 29 اسفند؛ يازده روز فاصله است.
نصرتالله قمي دستگير شده، شعارهايي داده شده، بازجوييها انجام گرفته و مسئله نفت هم توي مجلس مطرح شده است. نصرتالله قمي دانشجوي دانشکده حقوق بود و عضو هيچ گروهي نبود. او در زندان قصر با نواب صفوي آشنا و به او علاقهمند ميشود. نامهاي هم از زندان کاخ براي من نوشت. آرزو کرده بود که من هم به زندان قصر منتقل شوم تا در کنار هم باشيم.
او وقتي که با نواب صفوي در زندان قصر ملاقات ميکند، اهل نماز و روزه ميشود. چون دادگاه جناحي او را محکوم به اعدام کرده بوده، حکمش ميرود به ديوان عالي کشور و ديوان عالي کشور آن حکم را تأييد ميکند. در اينجا نواب صفوي به اين فکر ميافتد که از دولت براي نصرتالله قمي درخواست يک درجه تخفيف بکند. از آنجا که دکتر فاطمي، با اينکه به توسط فدائيان اسلام مضروب شده، نزديک به دکتر مصدق و وزير خارجه است درخواستش مورد قبول واقع ميشود. مرحوم نواب صفوي، نامهاي به دکتر فاطمي مينويسد، که من اميدوارم اين سند يک روزي پيدا بشود. در اين نامه آمده: صرفنظر از رنجهايي که از شما بردهام و ناجوانمرديهايي که در جريان بعد از قتل رزمآرا انجام گرفته است، امّا به خاطر اينکه نصرتاللّه قمي اعدام نشود، اين نامه را نوشتم و ميخواهم که نصرتاللّه قمي اعدام نشود. قرار ميشود اين نامه را به دست دکتر فاطمي بدهند و دکتر فاطمي در هيئت دولت آن را مطرح کند و رئيس دولت، که دکتر مصدق است، از شاه بخواهد که يک درجه تخفيف بدهد؛ چون فقط شاه ميتوانسته تخفيف بدهد.
اين در روزهايي بود که مرحوم آيتاللّه کاشاني در بيمارستان بانک ملّي بستري بود. رفتن سيد عبدالحسين واحدي به وزارت خارجه چون ممکن نبود، نرفت. تلفن ميکنند به دکتر فاطمي که واحدي ميخواهد شما را ببيند. او هم اظهار تمايل ميکند. قرار ميگذارند که واحدي بيايد با تاکسي جلوي بيمارستان بانک ملّي، دکتر فاطمي هم گفته بود، من ساعت 4، 5/4 ميروم به ديدن آيتاللّه کاشاني در بيمارستان، از بيمارستان که بيرون ميآيم، در ماشين اين ملاقات انجام بگيرد و چنين هم ميشود. مرحوم سيد عبدالحسين واحدي براي من تعريف کرد؛ گفت: من با تاکسي رفتم جلوي بيمارستان؛ هنوز دکتر فاطمي از بيمارستان بيرون نيامده بود. من تاکسي را نگهداشتم تا وقتي که دکتر فاطمي ميآيد بيرون از بيمارستان مرا نبيند که کنار خيابان ايستادهام. (هنوز اختلاف بين دکتر مصدق و دربار بالا نگرفته بود. زمزمههايش بود). دکتر فاطمي از بيمارستان بيرون ميآيد، مرحوم واحدي هم از تاکسي پياده ميشود. دکتر فاطمي واحدي را ميبيند، جلو ميآيد، دست ميدهد و روبوسي ميکنند.
مرحوم واحدي ميگويد: تا مرا ديد، ميدانست که ما سيدها که به هم ميرسيم پسرعمو به هم خطاب ميکنيم؛ گفت: پسرعمو، چرا دادي گلوله زدند، روده مرا سوراخ کردند.
مرحوم واحدي ميگويد، گفتم: آن وظيفه شرعي بود. شما را محارب تشخيص داديم. آن روزها تشخيص داديم که شما رودرروي آرمانهاي اسلامي قرار گرفتهايد.
دکتر فاطمي تعارف ميکند، واحدي مينشيند توي ماشين. آن موقع ماشينهاي وزارتي ماشينهايي بنزي بوده که وسط ماشين دو قسمت ميشده. شيشهاي بوده وسط ماشين، ميکشيدند بالا که راننده و محافظ حرف اينها را نشنوند.
مرحوم واحدي ميگويد که من واقعا نميخواستم با شما ملاقات کنم، امّا براي نجات جان يک انسان آمدهام ملاقات کنم. چون در حکومت رزمآرا، ما افرادي را که در کابينه رزمآرا کار ميکردند همهشان را محارب ميدانستيم. اين آدم درست است که از ما نبوده، امّا بالاخره يک کسي را کشته که آن آدم مخالف سياستهاي خارجي بوده و لذا دلمان نميخواهد او اعدام بشود.
از گذشته صحبت ميشود، از جلسهاي که در منزل حاج محمود آقايي بوده صحبت ميشود که خود دکتر فاطمي هم حضور داشته است. دکتر فاطمي ميگويد که آقايان اگر از من حمايت کنند که من رئيس دولت بشوم و دکتر مصدق در رهبري جريان باقي بماند، ما آمادگي همهگونه همکاري را داريم. تلاش ميکند که در آنجا موافقت شهيد سيدعبدالحسين واحدي را به همکاري با کابينه دکتر مصدق جلب کند.
اين، قبل از آزادي نواب صفوي است. ماشين دور تهران، توي خيابانهاي تهران، حرکت ميکند. اينها صحبت ميکنند تا اينکه ماشين ميرود خيابان کاخ که جلسه هيئت دولت بوده است. دکتر فاطمي دست واحدي را ميگيرد ببرد توي جلسه هيئت دولت؛ مرحوم واحدي نميرود و بقيه حرفهايشان به ديدار بعد موکول ميشود.
در ملاقات دوّم، دکتر فاطمي با واحدي تماس ميگيرد. اين بار ديگر او تماس ميگيرد. جلسه ملاقات هم در ماشين انجام ميگيرد. مثل اينکه ماشين ميآيد ميدان خراسان، واحدي هم از دولاب ميآيد ميدان خراسان سوار ماشين وزارت خارجه ميشوند. مرحوم واحدي اين بار ميگويد: اگر قرار باشد توافقي کنيم، بايد مکتوب باشد؛ مثل جريان رزمآرا غيرمکتوب نباشد. باز هم حرفها به جايي نميرسد، يعني اين توافق انجام نميگيرد.
دکتر فاطمي مسافرتي ميکند به عراق. در عراق، به نظرم، آقاي دکتر فاضل جمالي وزير خارجه بوده است. از او استقبال ميکند. در زماني که او عراق بوده، سرتيپ افشارطوس را ــ که رئيس شهرباني بوده ــ مطيع و دوستان دکتر بقايي ميربايند، به کوههاي اطراف تهران ميبرند و ميکشند. دولت از مجلس ميخواهد که از دکتر بقايي و عزيز حرير سلب مصونيت کند.
مرگ رئيس شهرباني ايجاد يک به هم ريختگي ميکند که دولت تصميم ميگيرد با يک اعدام تقريبا سياسي، اين از هم گسيختگي را کنترل کند که اين قرعه به نام نصرتاللّه قمي زده ميشود. در حالي که دکتر فاطمي در عراق بوده، نصرتاللّه قمي اعدام ميشود.
در همان موقع، منشور برادري، روزنامه رسمي فدائيان اسلام، مقالهاي مينويسد تحت اين عنوان: «قمي در بستر شهادت آرميد؛ بر اين سعادتش هزاران غبطه.» از او به نام شهيد ياد ميکند. دکتر فاطمي هم از عراق برميگردد. در توضيحي که به مرحوم واحدي ميدهد، پشت تلفن ميگويد: من نبودم؛ اگر بودم، نميگذاشتم اين اعدام انجام بگيرد.
در اين ملاقاتها بين فدائيان اسلام و دکتر مصدق، البته ياران دکتر مصدق، توافقي به وجود نميآيد؛ امّا، اختلافات موجب ميشود که نواب صفوي آزاد شود.
وقتي نواب صفوي ميبيند آيتاللّه کاشاني تقريبا با دربار و بهبهاني يک جناح را تشکيل دادهاند و حزب توده و دکتر مصدق و يارانش جناح مقابل اينها هستند، تبليغات ضدمذهبي بسيار رايج است و گروههاي ضدمذهب آزادانه کتابها و روزنامههاشان را منتشر ميکنند، به اين نتيجه ميرسد که نه اين دسته، نه آن دسته، هيچکدامشان، اگر بيايند روي کار، حکومت اسلامي را تشکيل نميدهند. نواب طرفدار حکومت اسلامي بوده و برنامه براي حکومت اسلامي داشته است.
به همين جهت، اعلاميهاي ميدهد حاکي از اينکه من دوران فترتم را آغاز ميکنم و فعلاً از درگيري در مسائل سياسي خودداري ميکنم. اين مطلب نواب صفوي در يکي از شمارههاي روزنامه نبرد ملت ــ که آن روزها ناشر افکار فدائيان اسلام بود ــ چاپ ميشود. نبرد ملت عکس نواب صفوي را انداخته و تيتر زده بوده که «آمد آن مردي که زنجير غلامان بگسلد.»
نواب صفوي ميگويد که من فعلاً به تبليغات ديني ميپردازم، در مسائل سياسي وارد نميشوم. يک مقالهاي هم در منشور برادري پس از آزاديش و به راه افتادن منشور برادري مينويسد: «بنازم خداوند پيروز را پريروز و ديروز و امروز را».
همعهدي جناحهايي را که تا ديروز با هم مخالف بودند و امروز باهم موافق شدهاند مطرح ميکند و مينويسد که ما با هيچکدام از اين جناحها نيستيم. ما مستقل عمل ميکنيم و کار سياسي انجام نميدهيم.
همين کار سياسي انجام ندادن موجب ميشود که فضاي بازي براي نواب صفوي درست شود. نواب صفوي به کاشان ميرود و در آنجا با برادراني که در کاشان هستند صحبت ميکند. به مشهد ميرود، و مردم مشهد هم استقبال ميکنند. مقام معظم رهبري هم راجع به سفر نواب صفوي به مشهد مطالبي گفتهاند. نواب سعي ميکند به حوزه برود و حوزههاي علميّه را به طور غيرمستقيم وارد مسائل سياسي کند تا اينکه طلاب جوان از مسائل سياسي آگاه بشوند.
به همين جهت، منتظر بوده ببيند که غالب چه کسي است؟ مغلوب کيست؟ نه با جبهه ملّي همکاري ميکرده، نه با حزب توده همکاري ميکرده، نه با مرحوم آيتاللّه کاشاني و نه با دربار. آنها با هم مبارزه ميکردند که امروز ميبينيم بر سر نامه مرحوم آيتاللّه کاشاني اختلاف پيش آمده؛ آقاي دکتر سالمي ميگويد که نوشته مرحوم آيتاللّه کاشاني را من خودم براي دکتر مصدق بردم. جبهه ملّي راجع به نامه آيتاللّه کاشاني که دکتر مصدق زيرش نوشته: «من مستظهر به ملت هستم» اظهار بياطلاعي ميکند.
به هر حال، اين مسائل بين مرحوم آيتاللّه کاشاني و دکتر مصدق بوده است. فدائيان اسلام در اين مورد جهتگيري خاصي نداشتند و همينجاست که عدهاي از برادران از فدائيان اسلام جدا ميشوند. فرق است بين جدا شدن و انشعاب؛ انشعاب يعني اينکه يک گروه از درون يک حزب خارج بشود و يک گروه جديدي به وجود بياورد؛ در حالي که آن برادراني که بيرون آمدند، به نام فدائيان اسلام ديگر فعاليت نکردند. عدّهاي از برادران مثل مهدي عراقي، علي احرار، اميرعبدالله کرباسچيان و ديگران طرفدار اين بودند که فدائيان اسلام در اوايل سال 1332 يک موضع خاص بگيرند. نواب صفوي موافق نبود. به همين جهت، عدهاي از اين آقايان شروع کردند به استعفا کردن و اعلام عدم همکاري با فدائيان اسلام. مرحوم نواب صفوي هم در يک شب هشت نفرشان را اخراج نمود و در روزنامهها اعلام کرد و واحدي استعفا داد. ماه رمضان سال 1332 بود. منبر مسجد جامع واحدي معروف است. سوره يوسف را تفسير ميکرد. تمام منابر تهران خلوت شده بود. خليل ملکي و افرادش فلسفي را از منبر کشيده بودند پايين. چون سخنان واحدي خيلي هيجانانگيز و تکاندهنده بود، تصميم ميگيرند واحدي را هم از منبر پايين بکشند. همان روزي که اتفاقا ميخواستند اين کار را بکنند مرحوم واحدي پس از منبر مسجد جامع، در زندان قصر کاخ به ملاقات من آمد. اصل ماوقع هم به اين صورت بود:
بچهها ميبينند که يک مشت از افراد نيروي سوم با يک مشت از مأمورين آگاهي هماهنگ شده آمدهاند توي مسجد جامع و تصميم دارند، با صلوات و جار و جنجال واحدي را از منبر پايين بکشند. از طرفي، يکي از برادران فدائي اسلام گزن ميفروخته. (گزن يک آلتي هست که با آن کفش ميدوختند. کفاشها با آن چرم را سوراخ ميکردند، بعد سوزن جوالدوز را از چرم عبور ميدادند چون سوزن به تنهايي نميتواند از چرم عبور کند. به هر جهت، يکي از برادران ما در بازار به نام حبيبالله گزن فروش بوده. در چنين موقعيتي بوده که برادران ميروند صد تا گزن از او ميگيرند، ميآيند يکييکي بچهها را صدا ميکنند و گزنها را بين فدائيان اسلام توي مسجد تقسيم ميکنند. دو نفر را هم ميفرستند بالاي پشتبام پيش بلندگوها تا از بلندگوها حراست بکنند. وقتي واحدي ميآيد، به واحدي ميگويند: ميخواهند شما را از منبر بکشند پايين. واحدي ميرود روي منبر ميايستد، آستينهايش را بالا ميزند، عبايش را مياندازد، اول نداي اللّهاکبر سر ميدهد، بعد ميگويد: متأسفم امروز به سمع شما برادران برسانم که ميخواهند مرا از منبر پايين بکشند. چه کساني ميخواهند مرا از منبر بکشند پايين؟ آنها که با کسروي همکاري ميکردند؟ آنها که مخالف اجراي احکام اسلام هستند؟ آنها که معتقد به تئوري کمونيسم بدون مسکو هستند، در حالي که به سفارت ديگري وابستهاند. در حالي که من از فدائيان اسلام استعفا دادهام و حضرت نواب صفوي دوره فترت را آغاز کرده، نميخواهند بگذارند ما آرام باشيم. من به تمام برادراني که در جلسه هستند اخطار ميکنم اگر کسي خواست شلوغ کند، همانجا با قدرت جلوي دهان آن آدم را بگيرند و نگذارند فرياد بزند. بعد از اينکه سخنان من تمام شد، ولش کنند. اگر مرده بود که به عنوان مخالف با اسلام و قرآن کشته شده و اگر زنده بود هم که ميرود. حالا من يک تکبير ميگويم، مردم، بلند شويد و بنشينيد.
اين هيجان واحدي و آن پخش گزنها در مسجد تأثير شگفتانگيزي روي کساني ميگذارد که آمده بودند او را از منبر پايين بکشند. وقتي که مردم با اللّهاکبر بلند ميشوند، همه آنها، يعني همه کساني که آمده بودند او را از منبر پايين بکشند، فرار ميکنند.
براي اوّلين بار، تجربه ميشود که ميتوان نگذاشت کسي را از منبر پايين بکشند. بعد از چند شب، همينطور ميخواستند آيتاللّه شيخ حسين وحيد را، که الان يکي از مراجع قم هستند و آن موقع شبها در مسجد سيد عزيزاللّه منبر ميرفت، از منبر پايين بکشند. مرحوم نواب صفوي پنجاه نفر را براي حمايت از او به مسجد سيد عزيزاللّه ميبرد. وقتي او بالاي منبر ميرود، آنها براي اينکه مجلس را شلوغ کنند، پشت سر هم فرياد ميکشند: «حق پدر و مادر صلواتفرست را بيامرزد، حق پدر و مادر صلواتفرست را بيامرزد.» شيخ حسين وحيد تصميم گرفت که از منبر پايين بيايد. درست در لحظاتي که او از منبر آمده پايين، نواب صفوي با سي چهل نفر ديگر وارد مسجد ميشود، ميرود وسط مسجد، با صداي بلند ميگويد: آقاي وحيد، بفرماييد شما منبرتان را ادامه دهيد؛ کسي جرئت نميکند شما را از منبر پايين بياورد. شيخ حسين وحيد موعظهاش را شروع ميکند و به پايان ميرساند، يعني اين پرونده تقريبا بسته ميشود.
دولت براي کوبيدن فدائيان اسلام ترفندهايي به کار ميبرد که يکي از آنها اين بوده که ميگويند: فدائيان اسلام روي زنها اسيد ميپاشند. در حالي که فدائيان اسلام طرفدار پوشش بودند، نه اسيد ريختن روي خانمها و عريان کردنشان.
به هر جهت، نواب صفوي و واحدي سي روز در آنجا به منبر ميروند. پس از سي روز که اين عده از برادران استعفا ميدهند و کنار ميروند، واحدي طي اعلاميهاي که ميدهد، ميگويد: «به آغوش فضيلتپرور حضرت سيد مجتبي نواب صفوي باز ميگردم.» انشعابي انجام نميگيرد.
آن عده از برادران که آن روزها با اميرعبداللّه کرباسچيان هماهنگ ميشوند، بعد از 28 مرداد روزنامه نبرد ملت را درميآورند و حزب خلق را تشکيل ميدهند. به هر جهت، برادران فدائيان اسلام ما در آن روز نه از دربار حمايت ميکردند، نه از دکتر مصدق. هم از دربار به شدت انتقاد ميکردند و هم از اينکه دکتر مصدق حکومت را اسلامي نکرده. روز 28 مرداد هم فدائيان اسلام، به طور مستقيم، درگير نبودند. امّا، مجسمه رضاشاه را در ميدان توپخانه پايين آوردند. کسي که روز 25 يا 26 مرداد مجسمه را پايين آورده اکبر اسماعيلزاده است؛ از برادران فدائيان اسلام. الان زنده است، پدر شهيد است. پاي مجسمه شاه را که به وسيله جرثقيل کسي نميتوانسته جدا کند، اين، که از نيروي بدني خوبي برخوردار بوده، شکسته بوده و آورده بود پيش نواب صفوي.
در مجموع، افراد فدائيان اسلام به علت جهتگيريهاي ضد درباري، که شخص نواب صفوي در سخنرانيش داشت، به طور متفرق برضد شاه حرکت ميکردند. امّا، خود فدائيان اسلام به طور رسمي همراه هيچ يک از اين گروهها نبودند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.توضيح عبدخدايى: آن موقع اسم وزارت آموزش و پرورش وزارت فرهنگ بود كه، در زمان دكتر مصدق، دكتر كريم سنجابى در اولين دولت دكتر مصدق به عنوان وزير فرهنگ معرفى شد. قبل از اينكه اسم وزارت آموزش و پرورش، وزارت فرهنگ باشد، وزارت معارف بوده، بعد تبديل شده به وزارت فرهنگ، حالا هم تبديل شده به وزارت آموزش و پرورش.