مصاحبه داود اميني با محمّدمهدي عبدخدايي
امروز دوشنبه ششم آذر 1376، تقريبا چهل و شش سال از مرگ رزمآرا ميگذرد؛ 46 سال پيش، در همين زمان، ايران در تب و تاب عجيبي بود. اصولاً در جهان سوم وقتي کابينههاي غيرنظامي نميتوانند خواستههاي استعمار امپرياليسم را برآورند، تلاش ميکنند کابينه نظامي روي کار بياورند. اين يک تجربه تاريخي است. در لائوس، کامبوج، ويتنام، کشورهاي آسياي جنوب شرقي مثل پاکستان، ترکيه و در کشورهاي عربي اين کار شده، قدرتهاي برتر اين کار را کردند. معمولاً کابينههاي نظامي وقتي که روي کار ميآيند، اگر حالت فوقالعاده هم اعلام نکنند، خود به خود يک حالت فوقالعاده به وجود ميآيد. نظامي يک حالت فوقالعاده است.
در مورد رزمآرا، به وسيله اسنادي که انتشار يافته، مشخص شده که دو قدرت برتر آن روز که آمريکا و اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي بود، نسبت به روي کار آمدن رزمآرا توافق کرده بودند. انگليس، در حقيقت، در دنيا قدرت دوم بود. چون قبل از جنگ جهاني دوّم، يکي از ابرقدرتها بود، خود به خود، کشورهايي را تحت نفوذ خود داشت. ايران، يکي از همين کشورها بود. امّا در آن برهه، انگليس به عنوان يک قدرت اول به حساب نميآمد. درست است حق وتو داشت، امّا تازه از جنگ بيرون آمده بود، نياز به بازسازي داشت. بازسازي اروپا هم بستگي به اين طلاي سياه يا نفت داشت. اين انرژي، حتّي در جنگ جهاني دوّم، اهميت زيادي داشت.
وقتي صحبت از کودتا ميشود بايد ببينيم آرمان کودتا چيست. يک مرتبه است کودتاکننده عبدالناصر است، عبدالکريم قاسم است؛ يک مرتبه است کودتاچي نگودينديم است، يا ژنرال قومي نوساوان است در لائوس. اينکه شهرت دادهاند رزمآرا ميخواست کودتا کند، بايد ببينيم کودتايش از چه نوع بوده است؟ گاهي اين تصور پيش ميآيد که ممکن است رزمآرا ميخواسته کودتا کند. امّا به نظر من، رزمآراي رئيس ستاد به مراتب بهتر از رزمآراي نخستوزير ميتوانست کودتا کند؛ چون وقتي در ستاد هست، فرماندهان ارتشي زيرنظرش هستند و عموما کودتاها به دست شخصيتهاي نظامي، که داراي پست نظامي بودهاند، انجام گرفته است. امروز بعد از 46 سال، به خوبي متوجه ميشويم که اين حرفها افسانه است؛ افسانه ساختن آسان است، امّا اثبات واقعيت دشوار.
آنچه مسلّم است، شاه براي غرب دردسري نداشت که بخواهند کنارش بگذارند. آن روزها حتّي براي شرق هم دردسري نداشت و ما ميدانيم کودتاچي تا زماني که توافق قدرتهاي برتر را جلب نکند، نميتواند کودتا کند. کودتا با انقلاب تفاوت ميکند. کودتاچي به محض اينکه کودتا ميکند، بايد قدرتهاي برتر در ابتدا حکومت او را به رسميت بشناسند. انقلابي با نيروهاي توده مردم ميآيد و حکومت را در دست ميگيرد و قدرتهاي برتر را در برابر يک عمل انجام شده قرار ميدهد. در حقيقت، کودتاچي روي دوش قدرتهاي برتر مينشيند و ميآيد قدرت را تصرف ميکند؛ در حالي که انقلابي روي دوش مردم مينشيند، ميآيد حکومت را تغيير ميدهد. اين يک امر مسلّم است؛ اصلاً نياز به بحث ندارد. در انقلاب کبير فرانسه، انقلاب اکتبر 1917، انقلاب 1948 چچن، انقلاب اسلامي ايران، همه اينها تجربه شده است. تازه انقلاب اسلامي ايران باز با نهضت مشروطيت تفاوت ميکند، با نهضت نفت تفاوت ميکند. اينها خودش هر کدام يک مباني خاصي دارد که نميشود از ديد جامعهشناسي و از ديد يک مورخ دور باشد.
من حالا عقيده دارم که رزمآرا به عنوان يک نظامي شخصيتي بود که ميتوانست در قالب نخستوزيري اعمال قدرتي کند که استعمار ميخواهد و در عين حال دست به ترکيب شاه هم زده نشود. شاه سال 1329، با شاه سال 1332 تفاوت دارد، از نظر شخصيتي تفاوت دارد؛ همانگونه که شاه سال 1326، با شاه بعد از 15 بهمن سال 1327 تفاوت دارد. ما هنوز نخواستهايم تغييرات روحي يک شاهزاده را، کسي را که پدرش تبعيد شده و خودش در سوئيس تحصيل کرده، تحولات روحي و اجتماعي او را مورد توجه قرار بدهيم. عدهاي معتقد به نقش شخصيت در تاريخ هستند، عدهاي نقش شخصيتي را به طور کلي انکار ميکنند؛ در حالي که هم در تاريخ، شخصيت تأثير دارد، هم اين اوضاع اجتماعي است که روي شخص اثر ميگذارد و اين شخصيت است که ميتواند بهرهبرداري کند. شاه هم مستثناي از ساير مردم نبود؛ او نابغه هم نبود، آدم برجستهاي هم نبود. سلطنت، بهطور ارث به او رسيده بود. يک استعداد خارقالعاده هم نداشت. چون يک آدم معمولي بود، گاهي زمان را نميشناخت، گاهي زمان را ميشناخت، بستگي به اوضاع و احوال خودش داشت.
امّا، در سال 1329 در مورد حکومت سپهبد رزمآرا، که در آذربايجان توانسته بود نيروهاي پيشهوري را بيرون کند ــ البته او نتوانسته بود، به اسم او در رفته بود؛ چون نيروهاي پيشهوري با توافق سياسي نيروهاي روسيه از آذربايجان خارج شدند و با توجه به اينکه وي توانسته بود در بازي سياسي جهان، توافق آمريکاييها و روسها و انگليسيها را جلب کند، شاه فرمان نخستوزيريش را صادر کرده بود. آمريکاييها نياز به انرژي ارزاني داشتند که اروپا در حال بازسازي شدن به آن نياز داشت. تنها انگليس نبود که نفت ايران را ميبرد؛ آلمان هم نياز به بازسازي شدن صنايعش داشت، فرانسه هم همين طور. تمام نيروهاي بيرون آمده از جنگ نياز به انرژي ارزان داشتند. انرژي ارزان هم از خليج فارس تأمين ميشد: از ايران، عربستان و عراق. در عراق نيروهاي انگليسي حضور دارند. لازم بود کابينهاي روي کار بيايد که در عين حال که ميتواند زمينههاي توافق با شوروي را فراهم کند، منافع غرب هم حفظ بشود. شورويها هم همين را ميخواستند. ميگفتند: در عين حال که منافع غرب در ايران دارد حفظ ميشود، ما هم جاي پايي داشته باشيم. نمونهاش درخواست قرارداد نفت شمال به نمايندگي کافتارادزه بود؛ حزب توده در ميدان بهارستان جوانها را جمع کرد و اين شعار را مطرح نمود که قرارداد کافتارادزه را اجرا کنيد.
به هر جهت، ما نبايد فکر کنيم کودتايي عليه شاه در شرف اجرا بود، چون شاه، شاهِ بعد از 28 مرداد 32 نبوده که برضد او کودتايي انجام بگيرد. شاه، شاهِ تقريبا فاقد قدرتي بوده است. اعمال قدرت هم خودش نميکرده؛ تمام تلاش اطرافيان شاه اين بود که او، بعد از 15 بهمن سال 1327، شاه مقتدري باشد؛ اما او از نظر شخصيتي، نميتوانسته اعمال قدرت کند. به آن درجه از بلوغ و رشد نرسيده بوده که حاکم کشوري شود که با ديکتاتوري و بلهقربانگويي اداره ميشود. سال 29 است. از سال 20 که به سلطنت رسيده تا سال 29، کشور به طور مستمر در حال تحول بوده و نيروهاي خارجي در آن حضور داشتهاند. آذربايجان جدا شده و به خود شاه تيراندازي شده بود. اصولاً فضاي سياسي ما هم فضاي سياسي به هم ريختهاي بوده است، احزاب مختلفي وجود داشتهاند و ارتباط با سفارتخانهها براي احزاب به صورت يک مدال افتخار بوده است؛ يعني اگر فرض کنيم ــ متهم نميکنم ــ حزب اراده ملّي به رهبري سيد ضياء با سفارت انگليس ارتباط داشته، انکار نميکرده. حزب توده، اگر با آقاي سادچيکف سفير روسيه ارتباط داشته، انکار نميکرده. حزب ايران، که رهبريش با اللهيار صالح بوده، انکار نميکرده که با آمريکاييها ارتباط دارد؛ بلکه اينها هرکدامشان به نوعي از افتخاراتشان اين بود که با اين سفارتخانهها ارتباط دارند.
من متأسفم از اينکه هنوز ما بررسي دقيقي درباره رجال سياسي شهريور 20 نداريم. برهه عجيبي بوده، برهه وحشتناکي بوده، موقف وحشتناکي براي ملّت ايران بوده که جوانانش افتخار ميکردند که به شوروي وابستهاند. عدهاي از اينکه با سفير انگليس رفت و آمد دارند، اظهار خوشحالي ميکردند. عدهاي از اينکه عکسهاي نيمهعريان زنان را توي مجلات بيندازند و در آمريکا تظاهرات کنند و بگويند اينها دوستداران ايران هستند، ابايي نداشتند. خوب، اين خودش يک فاجعه است. واقعا، چگونه ميشود احزاب و دستجاتي توي اين مملکت باشند، هر کدامشان داعيهاي داشته باشند و وابسته باشند. جبهه ملّي به رهبري دکتر مصدق، در زير پوشش سياست موازنه منفي، از آمريکاييها حمايت ميکرد. خود اين سياست موازنه منفي براي جبهه ملّي پوششي بود که ادعا کند من به وسيله آمريکاييها ميخواهم انگليسيها را از ايران بيرون کنم.
در حالي که انگليس و آمريکا دو تا نبودند؛ حفظ منافع انگلستان دقيقا در گرو حفظ منافع آمريکا بود و دقيقا، با طرح مارشال، بازسازي صنايع انگليس وابسته به دلار آمريکا بود. من نميدانم اينها چطور ميخواهند به آينده تاريخ جواب بدهند. چگونه ميتوان اين سؤالها را ناديده گرفت که: در چه منطقهاي قرار گرفتهايم و چقدر مرز داريم با شورويها و با چند کشور هم مرز هستيم ؟ وضع نظاميان چگونه است؟ مسائل سياسيمان چه چيزهايياند؟ مسائل اقتصاديمان چگونه است؟ مسائل اقتصادي کشورهاي منطقه چگونه است؟ مسائل اقتصادي جهان کدامها هستند؟ دو قطب بزرگ چگونه رو در روي هم ايستادهاند؟ هر کدامشان از چه نوع اقتصادي پيروي ميکنند؟ اينها همه بايد تحليل شود. در يک مسئله تاريخي بدون تحليل اينها، ما به يک نتيجه صحيح نميرسيم.
به عقيده من رزمآرا نميخواسته کودتا بکند. اصلاً معتقد نيستم که او به فکر چنين کاري بوده. رزمآرا ميخواست کودتا بر ضد چه کسي بکند؟ به نفع چه کسي بکند؟ شاه با کدام سياست خارجي مخالف بود که رزمآرا ميخواست برضد شاه کودتا کند؟ شاه با کدام سياست خارجي مخالف بود که رزم آرا ميخواست خودش را با آن هماهنگ کند؟ اينها همه بايد مبنا داشته باشد. من عقيدهام اين است که شاه و رزمآرا در يک خط حرکت ميکردند و هماهنگي لازم را داشتند و هر دوي اينها از خارج هدايت ميشدند. به همين جهت است که ميگويم در مورد کابينه رزمآرا، آمريکاييها، انگليسيها و روسها توافق کرده بودند. روسها هم به اين راضي شده بودند که در ايران احزاب چپ آزادي عمل داشته باشند تا زمينهسازي کنند براي گرفتن امتياز نفت شمال. نفت جنوب را هم آمريکاييها ببرند. جبهه ملّي هم که ميگفت: من به وسيله آمريکا ميخواهم انگليس را بيرون کنم.
در اين ميان، اين بچه مسلمانهاي صادق آرمانگراي معتقد به «نه شرقي نه غربي» و با اعتقاد مذهبي، اعلاميه ميدادند حاکي از اينکه روسها مردم را استعمار ميکنند، انگليس يک استعمارگر پير است و آمريکاييها استثمار ميکنند. اينها را نواب صفوي در اعلاميههايش آورده است. با اين ديدگاه، وقتي شعار ملّي شدن صنعت نفت داده ميشود، آن هم در سراسر ايران، کساني را که ميخواهند جلوي ملّي شدن نفت را بگيرند، مهاجم به دين ميدانند که پذيرش اين شعار ملّي شدن نفت در سراسر کشور، از طرف نواب صفوي، گوشهاي از پذيرش اعضاي جبهه ملّي براي تشکيل حکومت اسلامي بوده است. نواب صفوي ميگفت: چون که صد آمد نود هم پيش ماست. حکومت را اگر اصلاح کنيم سياست «نه شرقي نه غربي» اجرا ميشود.
امروز گفتن اين موضوع آسان است، امّا 47 سال پيش ابراز چنين مطلبي دشوار بود. نزديک به نيمقرن از اين قضايا گذشته، جهان دگرگون شده، کمونيسم فرو پاشيده است. حالا ديگر جهان از نظر اقتصادي به صورت چند قطبي دارد در ميآيد. ژاپن پيامدهاي بد بعد از جنگ جهاني دوّم را پشت سر گذاشته، آلمان هم همينطور، سرمايهگذاريهاي آمريکا در آلمان و انگليس و فرانسه تقريبا محدود شده است. امروز با آن زمان تفاوت دارد. ما، در دورهاي داريم اين صحبتها را ميکنيم که کشورهاي اروپا و آسياي جنوب شرقي خيلي فرق کردهاند و خرابيهاي جنگ از بين رفته. در چنين دنيايي داريم حرف ميزنيم. بايد برگرديم به همان دنياي آن روز، برگرديم به تاريخ آن روز، خودمان را در آن فضا قرار بدهيم؛ فضايي که آمريکاييها ميخواهند، با انعقاد پيمانهاي نظامي، دنيا را به دو قطب تقسيم کنند و در عين حال پشت پرده با قطب ديگر بسازند، براي فروش سلاحهايشان. در فضاي بعد از جنگ، ملتها به نوعي آنارشيسم فکري دچار شدهاند و حکومتهاي قدرتمند دنيا، در نتيجه پيروزي بهدست آمده، براي ترميم خرابيها به نوعي غارتگري دست زدهاند.
به همين جهت، امروز کشورها به کابينههايي که روي کار ميآيد با نگاه ديگري مينگرند. وقتي رضاشاه را از ايران ميبرند محمّدرضاشاه را ميگذارند، کابينههايي که فرمانش را محمّدرضاشاه ميدهد، حتما بايد با نظر خارجي باشد. وقتي ميبينيم شاه در پاسخ به تاريخاش، با صراحت مينويسد: «در ده سال پيش سفير آمريکا به من پيشنهاد نخستوزيري اميني را کرد، من پذيرفتم.» اينکه بگوييم سفارتخانههاي خارجي ميخواستند در ايران کودتاي نظامي بشود، بيشتر يک طنز است تا حقيقت. آنها از کودتاي کنار گذاشتن شاه در پي چه منافعي بودند؟ خودشان او را آوردند روي کار. کودتا چه اهدافي داشته که شاه انجام نميداده براي خارجيها که بخواهند شاه را کنار بگذارند. با توجه به اينکه ما يک کشور چندمليتي هستيم، با توجه به اينکه، تا آن روز، سلطنت مظهر وحدت ملّي شناخته شده بود، چنين چيزي را نميتوان پذيرفت. افسانهبافي راحت است؛ واقعيت تاريخي را گفتن دشوار است. تمام نويسندگان با تخيلاتشان در عصر رمانتيک افسانه بافتند؛ امّا، تاريخ افسانه نيست؛ تاريخ، بيان واقعيتهاست. تاريخ را نميشود با گفته چند نفر بنا نهاد؛ تاريخ را بايد ديد چه کساني ساختهاند.