ArticlesStatesmenWoman e-zineًRestorationAYAM contemporary Historical ReviewO.HistoryPublicationsViewpoints and untold eventswith caravan of history(doc)Foreign Policy StudiesNewsمصاحبهwith caravan of history(photo)conferences
» تاريخ شفاهي » کودتاي رزم‏آرا، افسانه يا واقعيت

کلمات کليدی :
 همه کلمات
تک تک کلمات

 

نشریه الکترونیکی بهارستان

137

پیشینه فرش 

 

 

جریان شناسی سقوط پهلوی
سیر تاریخی ممنوعیت حجاب
پاکسازی و مرمت اسناد تصویری
نجم السلطنه

اخبارNEWS

تازه‌هاي موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران در نمايشگاه کتاب تهران |+| سير تاريخي تحريم در کتاب «انديشه تحريم و خودباوري» منتشر مي‌شود ‎ |+|

Google

جوان و تاریخ

تاریخ و جلوه های عزاداری امام حسین(ع)در ایران با تکیه بر دوران صفویه

 

 

چند قطره خون برای آزادی

 

 

زندگی سیاسی و اجتماعی آیت الله العظمی حاج سید محمد تقی خوانساری

 

فصلنامه تاریخ معاصر 61-62

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 61-62

 

فصلنامه تاریخ معاصر 63

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 63

کتابفروشی سرای تاریخ

Adobe Reader V 8.0

20.8 MB

 

کودتاي رزم‏آرا، افسانه يا واقعيت  

مصاحبه داود اميني با محمّدمهدي عبدخدايي

 

امروز دوشنبه ششم آذر 1376، تقريبا چهل و شش سال از مرگ رزم‏آرا مي‏گذرد؛ 46 سال پيش، در همين زمان، ايران در تب و تاب عجيبي بود. اصولاً در جهان سوم وقتي کابينه‏هاي غيرنظامي نمي‏توانند خواسته‏هاي استعمار امپرياليسم را برآورند، تلاش مي‏کنند کابينه نظامي روي کار بياورند. اين يک تجربه تاريخي است. در لائوس، کامبوج، ويتنام، کشورهاي آسياي جنوب شرقي مثل پاکستان، ترکيه و در کشورهاي عربي اين کار شده، قدرتهاي برتر اين کار را کردند. معمولاً کابينه‏هاي نظامي وقتي که روي کار مي‏آيند، اگر حالت فوق‏العاده هم اعلام نکنند، خود به خود يک حالت فوق‏العاده به وجود مي‏آيد. نظامي يک حالت فوق‏العاده است.

 
در مورد رزم‏آرا، به وسيله اسنادي که انتشار يافته، مشخص شده که دو قدرت برتر آن روز که آمريکا و اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي بود، نسبت به روي کار آمدن رزم‏آرا توافق کرده بودند. انگليس، در حقيقت، در دنيا قدرت دوم بود. چون قبل از جنگ جهاني دوّم، يکي از ابرقدرتها بود، خود به خود، کشورهايي را تحت نفوذ خود داشت. ايران، يکي از همين کشورها بود. امّا در آن برهه، انگليس به عنوان يک قدرت اول به حساب نمي‏آمد. درست است حق وتو داشت، امّا تازه از جنگ بيرون آمده بود، نياز به بازسازي داشت. بازسازي اروپا هم بستگي به اين طلاي سياه يا نفت داشت. اين انرژي، حتّي در جنگ جهاني دوّم، اهميت زيادي داشت.
 
وقتي صحبت از کودتا مي‏شود بايد ببينيم آرمان کودتا چيست. يک مرتبه است کودتاکننده عبدالناصر است، عبدالکريم قاسم است؛ يک مرتبه است کودتاچي نگودين‏ديم است، يا ژنرال قومي نوساوان است در لائوس. اينکه شهرت داده‏اند رزم‏آرا مي‏خواست کودتا کند، بايد ببينيم کودتايش از چه نوع بوده است؟ گاهي اين تصور پيش مي‏آيد که ممکن است رزم‏آرا مي‏خواسته کودتا کند. امّا به نظر من، رزم‏آراي رئيس ستاد به مراتب بهتر از رزم‏آراي نخست‌وزير مي‏توانست کودتا کند؛ چون وقتي در ستاد هست، فرماندهان ارتشي زيرنظرش هستند و عموما کودتاها به دست شخصيتهاي نظامي، که داراي پست نظامي بوده‏اند، انجام گرفته است. امروز بعد از 46 سال، به خوبي متوجه مي‏شويم که اين حرفها افسانه است؛ افسانه ساختن آسان است، امّا اثبات واقعيت دشوار.
 
آنچه مسلّم است، شاه براي غرب دردسري نداشت که بخواهند کنارش بگذارند. آن روزها حتّي براي شرق هم دردسري نداشت و ما مي‏دانيم کودتاچي تا زماني که توافق قدرتهاي برتر را جلب نکند، نمي‏تواند کودتا کند. کودتا با انقلاب تفاوت مي‏کند. کودتاچي به محض اينکه کودتا مي‏کند، بايد قدرتهاي برتر در ابتدا حکومت او را به رسميت بشناسند. انقلابي با نيروهاي توده مردم مي‏آيد و حکومت را در دست مي‏گيرد و قدرتهاي برتر را در برابر يک عمل انجام شده قرار مي‏دهد. در حقيقت، کودتاچي روي دوش قدرتهاي برتر مي‏نشيند و مي‏آيد قدرت را تصرف مي‏کند؛ در حالي که انقلابي روي دوش مردم مي‏نشيند، مي‏آيد حکومت را تغيير مي‏دهد. اين يک امر مسلّم است؛ اصلاً نياز به بحث ندارد. در انقلاب کبير فرانسه، انقلاب اکتبر 1917، انقلاب 1948 چچن، انقلاب اسلامي ايران، همه اينها تجربه شده است. تازه انقلاب اسلامي ايران باز با نهضت مشروطيت تفاوت مي‏کند، با نهضت نفت تفاوت مي‏کند. اينها خودش هر کدام يک مباني خاصي دارد که نمي‏شود از ديد جامعه‏شناسي و از ديد يک مورخ دور باشد.
 
من حالا عقيده دارم که رزم‏آرا به عنوان يک نظامي شخصيتي بود که مي‏توانست در قالب نخست‏وزيري اعمال قدرتي کند که استعمار مي‏خواهد و در عين حال دست به ترکيب شاه هم زده نشود. شاه سال 1329، با شاه سال 1332 تفاوت دارد، از نظر شخصيتي تفاوت دارد؛ همان‏گونه که شاه سال 1326، با شاه بعد از 15 بهمن سال 1327 تفاوت دارد. ما هنوز نخواسته‏ايم تغييرات روحي يک شاهزاده را، کسي را که پدرش تبعيد شده و خودش در سوئيس تحصيل کرده، تحولات روحي و اجتماعي او را مورد توجه قرار بدهيم. عده‏اي معتقد به نقش شخصيت در تاريخ هستند، عده‏اي نقش شخصيتي را به طور کلي انکار مي‏کنند؛ در حالي که هم در تاريخ، شخصيت تأثير دارد، هم اين اوضاع اجتماعي است که روي شخص اثر مي‏گذارد و اين شخصيت است که مي‏تواند بهره‏برداري کند. شاه هم مستثناي از ساير مردم نبود؛ او نابغه هم نبود، آدم برجسته‏اي هم نبود. سلطنت، به‏طور ارث به او رسيده بود. يک استعداد خارق‏العاده هم نداشت. چون يک آدم معمولي بود، گاهي زمان را نمي‏شناخت، گاهي زمان را مي‏شناخت، بستگي به اوضاع و احوال خودش داشت.
 
امّا، در سال 1329 در مورد حکومت سپهبد رزم‏آرا، که در آذربايجان توانسته بود نيروهاي پيشه‏وري را بيرون کند ــ البته او نتوانسته بود، به اسم او در رفته بود؛ چون نيروهاي پيشه‏وري با توافق سياسي نيروهاي روسيه از آذربايجان خارج شدند و با توجه به اينکه وي توانسته بود در بازي سياسي جهان، توافق آمريکاييها و روسها و انگليسيها را جلب کند، شاه فرمان نخست‏وزيريش را صادر کرده بود. آمريکاييها نياز به انرژي ارزاني داشتند که اروپا در حال بازسازي شدن به آن نياز داشت. تنها انگليس نبود که نفت ايران را مي‏برد؛ آلمان هم نياز به بازسازي شدن صنايعش داشت، فرانسه هم همين طور. تمام نيروهاي بيرون آمده از جنگ نياز به انرژي ارزان داشتند. انرژي ارزان هم از خليج فارس تأمين مي‏شد: از ايران، عربستان و عراق. در عراق نيروهاي انگليسي حضور دارند. لازم بود کابينه‏اي روي کار بيايد که در عين حال که مي‏تواند زمينه‏هاي توافق با شوروي را فراهم کند، منافع غرب هم حفظ بشود. شورويها هم همين را مي‏خواستند. مي‏گفتند: در عين حال که منافع غرب در ايران دارد حفظ مي‏شود، ما هم جاي پايي داشته باشيم. نمونه‏اش درخواست قرارداد نفت شمال به نمايندگي کافتارادزه بود؛ حزب توده در ميدان بهارستان جوانها را جمع کرد و اين شعار را مطرح نمود که قرارداد کافتارادزه را اجرا کنيد.
 
به هر جهت، ما نبايد فکر کنيم کودتايي عليه شاه در شرف اجرا بود، چون شاه، شاهِ بعد از 28 مرداد 32 نبوده که برضد او کودتايي انجام بگيرد. شاه، شاهِ تقريبا فاقد قدرتي بوده است. اعمال قدرت هم خودش نمي‏کرده؛ تمام تلاش اطرافيان شاه اين بود که او، بعد از 15 بهمن سال 1327، شاه مقتدري باشد؛ اما او از نظر شخصيتي، نمي‏توانسته اعمال قدرت کند. به آن درجه از بلوغ و رشد نرسيده بوده که حاکم کشوري شود که با ديکتاتوري و بله‏قربان‏گويي اداره مي‏شود. سال 29 است. از سال 20 که به سلطنت رسيده تا سال 29، کشور به طور مستمر در حال تحول بوده و نيروهاي خارجي در آن حضور داشته‏اند. آذربايجان جدا شده و به خود شاه تيراندازي شده بود. اصولاً فضاي سياسي ما هم فضاي سياسي به هم ريخته‏اي بوده است، احزاب مختلفي وجود داشته‏اند و ارتباط با سفارتخانه‏ها براي احزاب به صورت يک مدال افتخار بوده است؛ يعني اگر فرض کنيم ــ متهم نمي‏کنم ــ حزب اراده ملّي به رهبري سيد ضياء با سفارت انگليس ارتباط داشته، انکار نمي‏کرده. حزب توده، اگر با آقاي سادچيکف سفير روسيه ارتباط داشته، انکار نمي‏کرده. حزب ايران، که رهبريش با اللهيار صالح بوده، انکار نمي‏کرده که با آمريکاييها ارتباط دارد؛ بلکه اينها هرکدامشان به نوعي از افتخاراتشان اين بود که با اين سفارتخانه‏ها ارتباط دارند.
 
من متأسفم از اينکه هنوز ما بررسي دقيقي درباره رجال سياسي شهريور 20 نداريم. برهه عجيبي بوده، برهه وحشتناکي بوده، موقف وحشتناکي براي ملّت ايران بوده که جوانانش افتخار مي‏کردند که به شوروي وابسته‏اند. عده‏اي از اينکه با سفير انگليس رفت و آمد دارند، اظهار خوشحالي مي‏کردند. عده‏اي از اينکه عکسهاي نيمه‏عريان زنان را توي مجلات بيندازند و در آمريکا تظاهرات کنند و بگويند اينها دوستداران ايران هستند، ابايي نداشتند. خوب، اين خودش يک فاجعه است. واقعا، چگونه مي‏شود احزاب و دستجاتي توي اين مملکت باشند، هر کدامشان داعيه‏اي داشته باشند و وابسته باشند. جبهه ملّي به رهبري دکتر مصدق، در زير پوشش سياست موازنه منفي، از آمريکاييها حمايت مي‏کرد. خود اين سياست موازنه منفي براي جبهه ملّي پوششي بود که ادعا کند من به وسيله آمريکاييها مي‏خواهم انگليسيها را از ايران بيرون کنم.
 
در حالي که انگليس و آمريکا دو تا نبودند؛ حفظ منافع انگلستان دقيقا در گرو حفظ منافع آمريکا بود و دقيقا، با طرح مارشال، بازسازي صنايع انگليس وابسته به دلار آمريکا بود. من نمي‏دانم اينها چطور مي‏خواهند به آينده تاريخ جواب بدهند. چگونه مي‏توان اين سؤالها را ناديده گرفت که: در چه منطقه‏اي قرار گرفته‏ايم و چقدر مرز داريم با شورويها و با چند کشور هم مرز هستيم ؟ وضع نظاميان چگونه است؟ مسائل سياسيمان چه چيزهايي‏اند؟ مسائل اقتصاديمان چگونه است؟ مسائل اقتصادي کشورهاي منطقه چگونه است؟ مسائل اقتصادي جهان کدامها هستند؟ دو قطب بزرگ چگونه رو در روي هم ايستاده‏اند؟ هر کدامشان از چه نوع اقتصادي پيروي مي‏کنند؟ اينها همه بايد تحليل شود. در يک مسئله تاريخي بدون تحليل اينها، ما به يک نتيجه صحيح نمي‏رسيم.
 
به عقيده من رزم‏آرا نمي‏خواسته کودتا بکند. اصلاً معتقد نيستم که او به فکر چنين کاري بوده. رزم‏آرا مي‏خواست کودتا بر ضد چه کسي بکند؟ به نفع چه کسي بکند؟ شاه با کدام سياست خارجي مخالف بود که رزم‏آرا مي‏خواست برضد شاه کودتا کند؟ شاه با کدام سياست خارجي مخالف بود که رزم آرا مي‏خواست خودش را با آن هماهنگ کند؟ اينها همه بايد مبنا داشته باشد. من عقيده‏ام اين است که شاه و رزم‏آرا در يک خط حرکت مي‏کردند و هماهنگي لازم را داشتند و هر دوي اينها از خارج هدايت مي‏شدند. به همين جهت است که مي‏گويم در مورد کابينه رزم‏آرا، آمريکاييها، انگليسيها و روسها توافق کرده بودند. روسها هم به اين راضي شده بودند که در ايران احزاب چپ آزادي عمل داشته باشند تا زمينه‏سازي کنند براي گرفتن امتياز نفت شمال. نفت جنوب را هم آمريکاييها ببرند. جبهه ملّي هم که مي‏گفت: من به وسيله آمريکا مي‏خواهم انگليس را بيرون کنم.
 
در اين ميان، اين بچه مسلمانهاي صادق آرمانگراي معتقد به «نه شرقي نه غربي» و با اعتقاد مذهبي، اعلاميه مي‏دادند حاکي از اينکه روسها مردم را استعمار مي‏کنند، انگليس يک استعمارگر پير است و آمريکاييها استثمار مي‏کنند. اينها را نواب صفوي در اعلاميه‏هايش آورده است. با اين ديدگاه، وقتي شعار ملّي شدن صنعت نفت داده مي‏شود، آن هم در سراسر ايران، کساني را که مي‏خواهند جلوي ملّي شدن نفت را بگيرند، مهاجم به دين مي‏دانند که پذيرش اين شعار ملّي شدن نفت در سراسر کشور، از طرف نواب صفوي، گوشه‏اي از پذيرش اعضاي جبهه ملّي براي تشکيل حکومت اسلامي بوده است. نواب صفوي مي‏گفت: چون که صد آمد نود هم پيش ماست. حکومت را اگر اصلاح کنيم سياست «نه شرقي نه غربي» اجرا مي‏شود.
 
امروز گفتن اين موضوع آسان است، امّا 47 سال پيش ابراز چنين مطلبي دشوار بود. نزديک به نيم‏قرن از اين قضايا گذشته، جهان دگرگون شده، کمونيسم فرو پاشيده است. حالا ديگر جهان از نظر اقتصادي به صورت چند قطبي دارد در مي‏آيد. ژاپن پيامدهاي بد بعد از جنگ جهاني دوّم را پشت سر گذاشته، آلمان هم همين‏طور، سرمايه‏گذاريهاي آمريکا در آلمان و انگليس و فرانسه تقريبا محدود شده است. امروز با آن زمان تفاوت دارد. ما، در دوره‏اي داريم اين صحبتها را مي‏کنيم که کشورهاي اروپا و آسياي جنوب شرقي خيلي فرق کرده‏اند و خرابيهاي جنگ از بين رفته. در چنين دنيايي داريم حرف مي‏زنيم. بايد برگرديم به همان دنياي آن روز، برگرديم به تاريخ آن روز، خودمان را در آن فضا قرار بدهيم؛ فضايي که آمريکاييها مي‏خواهند، با انعقاد پيمانهاي نظامي، دنيا را به دو قطب تقسيم کنند و در عين حال پشت پرده با قطب ديگر بسازند، براي فروش سلاحهايشان. در فضاي بعد از جنگ، ملتها به نوعي آنارشيسم فکري دچار شده‏اند و حکومتهاي قدرتمند دنيا، در نتيجه پيروزي به‏دست آمده، براي ترميم خرابيها به نوعي غارتگري دست زده‏اند.
 

به همين جهت، امروز کشورها به کابينه‏هايي که روي کار مي‏آيد با نگاه ديگري مي‏نگرند. وقتي رضاشاه را از ايران مي‏برند محمّدرضاشاه را مي‏گذارند، کابينه‏هايي که فرمانش را محمّدرضاشاه مي‏دهد، حتما بايد با نظر خارجي باشد. وقتي مي‏بينيم شاه در پاسخ به تاريخاش، با صراحت مي‏نويسد: «در ده سال پيش سفير آمريکا به من پيشنهاد نخست‏وزيري اميني را کرد، من پذيرفتم.» اينکه بگوييم سفارتخانه‏هاي خارجي مي‏خواستند در ايران کودتاي نظامي بشود، بيشتر يک طنز است تا حقيقت. آنها از کودتاي کنار گذاشتن شاه در پي چه منافعي بودند؟ خودشان او را آوردند روي کار. کودتا چه اهدافي داشته که شاه انجام نمي‏داده براي خارجيها که بخواهند شاه را کنار بگذارند. با توجه به اينکه ما يک کشور چندمليتي هستيم، با توجه به اينکه، تا آن روز، سلطنت مظهر وحدت ملّي شناخته شده بود، چنين چيزي را نمي‏توان پذيرفت. افسانه‏بافي راحت است؛ واقعيت تاريخي را گفتن دشوار است. تمام نويسندگان با تخيلاتشان در عصر رمانتيک افسانه بافتند؛ امّا، تاريخ افسانه نيست؛ تاريخ، بيان واقعيتهاست. تاريخ را نمي‏شود با گفته چند نفر بنا نهاد؛ تاريخ را بايد ديد چه کساني ساخته‏اند.

 




نام:                
*رايانامه( Email):
موضوع :
*نظر شما:


تماس با ما : 38-4037 2260 (9821+) -

کليه حقوق اين سايت متعلق به موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران مي باشد
درج مطالب در سایت لزوماً به معنی تاييد آن نيست

استفاده از منابع اين سايت با ذکر ماخذ مجاز است
بهترین حالت نمایش: IE8 یا نسخه بالاتر


 
www.iichs.org