ArticlesStatesmenWoman e-zineًRestorationAYAM contemporary Historical ReviewO.HistoryPublicationsViewpoints and untold eventswith caravan of history(doc)Foreign Policy StudiesNewsمصاحبهwith caravan of history(photo)conferences
» تاريخ شفاهي » قيام 30 تير و نقش آيت‏الله کاشاني

کلمات کليدی :
 همه کلمات
تک تک کلمات

 

نشریه الکترونیکی بهارستان

137

پیشینه فرش 

 

 

جریان شناسی سقوط پهلوی
سیر تاریخی ممنوعیت حجاب
پاکسازی و مرمت اسناد تصویری
نجم السلطنه

اخبارNEWS

تازه‌هاي موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران در نمايشگاه کتاب تهران |+| سير تاريخي تحريم در کتاب «انديشه تحريم و خودباوري» منتشر مي‌شود ‎ |+|

Google

جوان و تاریخ

تاریخ و جلوه های عزاداری امام حسین(ع)در ایران با تکیه بر دوران صفویه

 

 

چند قطره خون برای آزادی

 

 

زندگی سیاسی و اجتماعی آیت الله العظمی حاج سید محمد تقی خوانساری

 

فصلنامه تاریخ معاصر 61-62

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 61-62

 

فصلنامه تاریخ معاصر 63

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 63

کتابفروشی سرای تاریخ

Adobe Reader V 8.0

20.8 MB

 

قيام 30 تير و نقش آيت‏الله کاشاني 

مصاحبه داود اميني با محمّدمهدي عبدخدايي

 

به همين جهت، از اواسط فروردين سال 1331، بين دولت و دربار که يک طرف قضيه مرحوم آيت‏الله کاشاني بود و دکتر مصدق و يک طرف قضيه هم دربار بود، اختلاف به وجود آمد. وقتي اين اختلافات شروع مي‏شود، دکتر مصدق، چون خاطره بدي از کودتاها داشته، به نظرش مي‏رسد که اگر وزارت دفاع را از شاه بگيرد و خودش رأسا وزارت دفاع را در اختيار داشته باشد، از دخالتهاي ارتش در امور حکومتي جلوگيري مي‏کند. بنابراين، درخواست وزارت دفاع را مي‏کند. اصلاً ماجراي 30 تير به خاطر درخواست دکتر مصدق در مورد وزارت دفاع بوده است؛ در حالي که وزير دفاع کاره‏اي نبوده، وزير دفاع فقط بودجه را به مجلس مي‏برده است. رئيس ستاد مهم بوده که دکتر مصدق بعدها تيمسار رياحي را به عنوان رئيس ستاد ارتش مي‏گذارد. امّا، در همان موقع که هم خودش وزير دفاع بوده، هم رئيس ستادش تيمسار رياحي بوده، هم رئيس اداره آگاهي‏اش سرهنگ نادري بوده، هم فرماندار نظاميش سرهنگ اشرفي بوده، در 28 مرداد برضد او کودتا مي‏شود.

 
مي‏خواهم بگويم که اين هم از عدم‏آگاهي دکتر مصدق از بافت ارتش نشئت مي‏گرفته است. شاه هم ناآگاه بوده؛ نمي‏دانسته که بافت ارتش به‏گونه‏اي است که هيچگاه با دکتر مصدق هماهنگ نمي‏شود، نه در مخالفت و نه در هماهنگي با شاه. او هم نمي‏دانسته است. هر دو ناآگاه بودند.
 
به همين جهت، دکتر مصدق وقتي پيش شاه مي‏رود درخواست مي‏کند که شاه ــ که خودش فرماندهِ کل قواست ــ علاوه بر پست نخست‏وزيري، وزارت دفاع را هم، به دکتر مصدق بدهد که شاه مخالفت مي‏کند.
 
دکتر مصدق، استعفا مي‏دهد. از اين استعفا معلوم مي‏شود که او با مرحوم آيت‏الله کاشاني مشورت نکرده بوده. روش دکتر مصدق اين بوده که هميشه در بحرانها خودش را از صحنه کنار مي‏کشيده؛ بعد که بحران برطرف مي‏شده، بر دوش پيروزي حاصل از بحران مي‏نشسته است. در 30 تير هم همين‏طور شد. دکتر مصدق، بدون مشورت با نمايندگان جبهه ملّي در مجلس، بدون مشورت با مرحوم آيت‏الله کاشاني، استعفا داد.
 
شاه هم، چون اتّکا به ارتش داشت و گمان مي‏کرد در سال 30 فدائيان اسلام سرکوب شده‏اند و نيروي ملّي توان حرکت ندارد، به همين جهت، احمد قوام‏السلطنه را، که قبلاً مغضوب شاه بود، براي نخست‏وزيري به مجلس معرفي کرد. قبلاً از احمد قوام‏السلطنه لقب حضرت اشرف را گرفته بود. قوام‏السلطنه، در جريان مذاکره با استالين، موفق مي‏شود استالين را قانع کند که نيروهاي روسيه از آذربايجان خارج بشوند. در نتيجه، غائله جعفر پيشه‏وري و پيرنيا و دکتر جاويد خاتمه پيدا مي‏کند و نيروهاي ارتش، بدون جنگ، وارد آذربايجان مي‏شوند که اين مطلب مستلزم بحث مفصلي است.
 
چون شاه از طرفي معتقد بود که قوام‏السلطنه، برادر وثوق‏الدوله و از خانواده قاجار است، خويشاوندي نزديک با دکتر مصدق دارد، از سياستمداران کهنه‏کار است، از آدمهايي است که در زمان کودتاي 1299 و روي کار آمدن سيد ضياء و رضاخان، در مشهد که حاکم بوده، دستگير شده و بعد از رفتن سيد ضياء و تبعيد سيد ضياء، نخست‏وزير شده است. سردار سپه را به عنوان وزير جنگ منصوب کرده و خلاصه، شخص مقتدري است. ضمنا، قوام‏السلطنه آدم خودخواهي بود، هميشه دوتا صندلي توي اتاقش مي‏گذاشت؛ يک صندلي مي‏گذاشت خودش مي‏نشست و يک صندلي هم براي منشي‏اش مي‏گذاشت. هر کس مي‏آمد، مجبور بود جلويش بايستد. قاجارزاده بود، خوش‏خط هم بود. از جريان غائله آذربايجان هم موفق بيرون آمده بود. شاه چنين تصور مي‏کرد که قوام از اين جريان هم موفق بيرون خواهد آمد. علاوه بر اين، تصور مي‏کرد چون ارتش دارد و ارتش در خدمت اوست مرحوم آيت‏الله کاشاني نمي‏تواند در جريان 30 تير، يک هماهنگي بين جناح چپ و جناح مذهبي و جناحهاي ملّي به وجود بياورد.
 
در اين موقع، فدائيان اسلام در زندان هستند. در زنداني هستند که وقتي در اين اختلافات مراجعه به دولت مي‏کنند که چرا نواب صفوي زندان است، دولت مي‏گويد دربار زنداني‏شان کرده است؛ به دربار مراجعه مي‏کنند، مي‏گويد دولت زنداني کرده است.
 
هر دو طرف براي خودشان زنداني کردن اينها را، علاوه بر اينکه يک ضعف مي‏دانند، مي‏خواهند تقريبا به عنوان يک برگ برنده، در دست خودشان نگاهدارند. معلوم مي‏شود اينها هم بي‏اطلاع‏اند.
 
دکتر مصدق استعفا مي‏دهد. شاه، فرمان نخست‏وزيري قوام‏السلطنه را صادر مي‏کند. قوام‏السلطنه مغرور اعلاميه‏اي مي‏دهد که چنين شروع مي‏شود: «کشتيبان را سياستي دگر آمد». بعد هم مي‏گويد: من اجازه نمي‏دهم که بعضيها، که مذهبي و ديني هستند، در سياست دخالت کنند. اعلاميه‏اي تند و تهديدآميز مي‏نويسد.
 
در 30 تير، بين جناح مرحوم آيت‏الله کاشاني و مذهبيوني که حکومت اسلامي نمي‏خواستند تقريبا وحدت به وجود آمد. مثل آيت‏الله کاشاني، همين‏طور حزب زحمتکشان ملت ايران، به رهبري دکتر بقايي و فعالان سياسي از قبيل خليل ملکي، جلال آل‏احمد، علي‏اصغر حاج سيد جوادي. به هر حال، همه اينها هم متحد مي‏شوند و به خيابانها مي‏ريزند.
 
مرحوم آيت‏الله کاشاني اعلاميه مي‏دهد که، اگر لازم باشد، فرمان جهاد مي‏دهم، کفن مي‏پوشم و به خيابان مي‏آيم.
 
حزب توده هم اعلاميه مي‏دهد. تظاهرات از 28 تيرماه شروع مي‏شود و در 30 تيرماه، با کشته شدن امير بيجار از حزب زحمتکشان ملت ايران و شايد چند نفر از اعضاي حزب توده و چند نفر از دوستان مرحوم آيت‏الله کاشاني، تبديل به يک قيام مي‏شود.
 
اين جريان که مي‏گويم عينا واقع شده: آقايان پارلمانتاريستها مي‏روند منزل آيت‏الله کاشاني. يک آقا سيدي را مي‏بينند. يکي از اين درهاي چوبي را مي‏کنند، اين سيد را مي‏گذارند روي اين در چوبي. از منزل آيت‏الله کاشاني راه مي‏افتند، مي‏آيند از پامنار بيرون و از سرچشمه مي‏آيند جلوي مجلس. تيراندازي شروع مي‏شود. کساني که اين آدم زنده را به عنوان مرده روي لنگه در گذاشته بودند، از ترس، در را ول مي‏کنند و سيد مي‏افتد زمين. پا مي‏شود فرار مي‏کند، مأموران نظامي که از طرف قوام‏السلطنه تيراندازي مي‏کنند، آن بيچاره کشته مي‏شود. خون را که مردم مي‏بينند، تظاهرات 30 تير گسترش پيدا مي‏کند. تظاهرات در بعدازظهر به اوج خودش مي‏رسد که به شاه اطلاع مي‏دهند. شاه آن روز آدم‏پخته و کارکشته‏اي که نبود؛ جواني بود که در سوئيس تحصيل کرده و آمده بود ده سال سلطنت کرده بود، سلطنت در کشوري که هميشه در حال آشوب بود. مدتي کشور اشغال شده بود. يک مدتي داستان متجاسرين بود. شاه زود خودش را مي‏باخت و در مقابل حوادث قدرت مقاومت نداشت. بعدازظهر آن روز، شاه خودش را مي‏بازد، به قوام‏السلطنه پيغام مي‏دهند و او از نخست‏وزيري استعفا مي‏دهد. وقتي هم که دکتر مصدق هم استعفا مي‏دهد، مي‏رود به خانه‏اش در احمدآباد؛ در وسط مردم نبوده.
 
قيام، در حقيقت، رهبريش با مرحوم آيت‏الله کاشاني و جناح چپ بوده. اينها بودند که در مرکز تهران نشسته بودند. منزل آيت‏الله کاشاني مرکز تظاهرات بوده. حالا ما نه از آيت‏الله کاشاني در اين مورد دفاع مي‏کنيم، نه از دکتر مصدق. امّا آنچه مسلّم بوده، دکتر مصدق صحنه را خالي مي‏کند، مي‏رود به احمدآباد و اين مرحوم آيت‏الله کاشاني است که رهبري جريان قيام 30 تير را به دست مي‏گيرد.
 
بعداز ظهر که، به رهبري مرحوم آيت‏الله کاشاني، مردم قيام مي‏کنند و قوام‏السلطنه استعفايش را تقديم مي‏کند، دوباره شاه مجبور مي‏شود فرمان نخست‏وزيري دکتر مصدق را صادر کند. دکتر مصدق به صحنه مي‏آيد. اين اصل قيام 30 تير بوده که در اين موقع اصلاً فدائيان اسلام توي زندان بودند، اصلاً در جريان نبودند، از خودشان حراست مي‏کردند؛ چون در سال 1330 ضربه‏هاي مهلکي بهشان زده شده بود. خود نواب صفوي هم زندان بود.
 

شروع اختلافات مرحوم آيت‏الله کاشاني و دکتر مصدق بعد از 30 تير سال 31 است. از اين به بعد است که ما موفق مي‏شويم نمايندگان مجلس را در فشار بگذاريم.

 




نام:                
*رايانامه( Email):
موضوع :
*نظر شما:


تماس با ما : 38-4037 2260 (9821+) -

کليه حقوق اين سايت متعلق به موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران مي باشد
درج مطالب در سایت لزوماً به معنی تاييد آن نيست

استفاده از منابع اين سايت با ذکر ماخذ مجاز است
بهترین حالت نمایش: IE8 یا نسخه بالاتر


 
www.iichs.org