مصاحبه داود اميني با محمّدمهدي عبدخدايي
در اين گيرودار است که کتاب احمد کسروي، در نجف اشرف، به دست نواب صفوي رسيد. نميخواهم بگويم مرحوم نواب صفوي، جوان بيست و دو سه ساله آن روز، ميتوانست امروز، مثل من پيرمرد شصت ساله، مضمون مادّه واحده را بفهمد. اغراض امپرياليسم را بداند، نظريات سوسياليسم را بداند. البته، بعدها ميدانست. امّا، اين يک آرمانگراي مذهبي است. يک آرمانگراي شيعي است. معصوم براي او مقدس است. فاطمه زهرا(س)، براي او مقدس است. امام صادق(ع) براي او معصوم است. توهين به اين معصوم توهين به تمام کيان ملّي و مذهبي اوست. تحمّلش برايش مشکل است.
جالب است برايتان بگويم، در همان موقع ايشان پيش آيتالله مدني شهيد محراب و علامه اميني صاحب الغدير درس ميخوانده. کتاب تا نجف رفته است. يعني توزيع کتاب به قدري گسترده بوده که در نجف اشرف به دست طلبههاي جوان فارسيزبان هم رسيده است. نواب صفوي در عرض مدّت کمي، با وسايل آن روز، با وجود جنگ، با وجود اينکه سربازان انگليسي در عراقاند و پادگان حبّانيه را گرفتهاند، وقتي ميبيند که به امام جعفر صادق(ع) توهين شده، کتاب را پيش مراجعي مثل مرحوم آيتالله حاج آقا حسين قمي ميبرد و ميپرسد: حکم نويسنده اين کتاب چيست؟ آنها ميگويند، مهدورالدّم است. با عزم به اينکه اين خار را از سر راه مردم ايران بردارد، به ايران ميآيد. شايد آن روز نواب صفوي در اين فکر نبود که در پايتخت ايران چه ميگذرد؟ چه کساني به سفارتخانهها رفت و آمد دارند؟ کيها پول از سفارتخانهها ميگيرند؟ اصلاً وارد اين قضايا نبود؛ چون روزنامههاي ايران را نميخواند. صرفا با اعتقاد مذهبي و صرفا با اعتقاد شيعي خالص با مسئله برخورد ميکند.
همه مراجع ميگويند نويسنده اين کتاب مهدورالدّم است. مراجعه ميکند به مرحوم آيتالله مدني ايشان هم ميگويد: من سيزده دينار ــ واحد پول آن روز عراق ــ جمع کردهام که ازدواج کنم، امّا چون تو ميخواهي بروي اين خار را از جلوي مسلمانها برداري، ازدواجم را ميگذارم براي يک وقت ديگري و اين سيزده دينار را به تو ميدهم. مخارج آمدنش از نجف به آبادان را مرحوم آيتالله مدني، با آن سيزده ديناري که براي ازدواجش پسانداز کرده بود، داد.