مصاحبه داود اميني با محمّدمهدي عبدخدايي
به همين جهت، اين اشتباه است که ما فکر کنيم بين سياست آمريکا و انگلستان اختلافي وجود داشت و اين دو تا سياست در تضاد بودند و تضارب با هم داشتند؛ بلکه در پارهاي از جاها که انگلستان احساس ميکرد ميبايست براي حفظ منافع غرب امتيازات را به آمريکا بدهد، ميداد. نمونهاش شرکت نفت آرامکو است در عربستان، که ما ميبينيم با اينکه عربستان ــ عربستان سعودي کنوني ــ بعد از جنگ جهاني دوم تحت قيمومت انگليسيهاست، امّا شرکت نفت آرامکو[ي دولتي عربستان]يک شرکت نفت آمريکايي است. در همه جاي جهان سوّم، يا مناطقي که زير سيطره انگليسيها بودند، اگر انگليسيها احساس ميکردند که روسها قوي شدهاند، به نوعي آمادگي پيدا ميکردند که يک استعمار نو ــ به قول مرحوم حسن صدر، نويسنده الجزاير و نويسنده مرد نامتناهي ــ نوعي نئوکلنياليسم به وجود بياورند. به عقيده من تضاربي بين سياست آمريکا و سياست انگليس نبود که دکتر مصدق بخواهد سياست موازنه منفياش را در بين اين دو تا پياده کند؛ بلکه تضارب بين منافع غرب و شرق بود که انگلستان هم عضوي از کشورهاي غرب بود. اوضاع اينگونه بود که متأسفانه مورخان نخواستهاند اين موضوع را دقيقا بررسي کنند.
بعد از شهريور 1320، بعد از سال 1326، حتّي در بيرون راندن پيشهوري از ايران، ميبينيم سياست آمريکا و انگليس هماهنگاند. من ميخواهم بگويم، تضادي نبود. حتّي خود دکتر مصدق، بعد از اينکه براي حضور در دادگاه لاهه مسافرتي ميکند به هلند، از آنجا به آمريکا سفر ميکند و در کنار ترومن عکس ميگيرد. ميگويند دکتر مصدق گفته بود که «خوب است بر سر در وزارت خارجه آمريکا نوشته شود، اينجا سفارت انگليس است»؛ يعني بعد از آن جريانات، متوجه اين هماهنگي ميشود.
به همين جهت، نظريه سياست موازنه منفي در مورد آمريکا و انگليس صادق نيست؛ امّا در مورد غرب و شرق صادق است. موضوع را از اين ديد نگاه کنيد. به همين جهت، بعد از سال 1328، غرب يک طرف قضيه بود، شرق يک طرف قضيه. غربيها در حفظ منافعشان با هم تضادي نداشتهاند. همانطور که گفته شد، در جريان پيشهوري هم همين بود. آمريکا و انگليس در يک طرف قضيه بودند، روسها در طرف ديگر.
لذا ميبينيم، در سال 1328 غربيها فشار ميآورند در ايران مجلسي داشته باشند که هماهنگ با غرب باشد. خوب ديگر، اين مسئلهاي است. بايد واقعا مورخان ما به اسناد آن روز مراجعه کنند، ببينند در اسناد آن روز، حتّي در اسناد وزارت خارجه، چه چيزهايي باقي مانده است. شاه به نفع غرب حرکت ميکرد و منافع غرب را تأمين ميکرد. هميشه برنامهاش اين بود. شاه هم منافع غرب را تأمين ميکرد؛ آن روزها منافع انگلستان و آمريکا مطرح نبود. و اين دو کشور در يک مسير حرکت ميکردند.
مسائلي هم پيش آمده که شاه اسلحه خودش را به دکتر مصدق داده و اينها، من معتقدم، که نشئت گرفته از همين واقعيت است؛ يعني براي اعمال سياست غرب هماهنگي وجود دارد. اگرچه در اين طرف قضيه دکتر مصدق، به عنوان يک آرمانگراي ملّي، قرار گرفته و چنين تصوري دارد که بايد سياست موازنه منفياش را در غرب، براي آمريکا و انگليس، پياده کند.
به همين جهت، مسئله ملّي شدن نفت پيش ميآيد و لذا، قرار داد گس ـ گلشائيان مطرح ميگردد. در قرارداد گس ـ گلشائيان، منافع انگليس رعايت شده امّا چنين نبوده که منافع آمريکا رعايت نشود. چون در طرح مارشال، وقتي صنايع انگلستان بازسازي ميشود، اين بازسازي نياز به انرژي ارزان دارد و تقريبا 80% صنايع سنگين انگلستان وابسته به آمريکا ميشود. اين منافع جداي از هم نيستند؛ به همين دليل ميبينيم که در سال 1328، آمريکاييها با نهضتهاي رهاييبخش مخالف نيستند بهشرط اينکه نهضتهاي رهاييبخش بوي سوسياليسم روسي را نداشته باشند؛ در غير اين صورت، مخالف ميشوند. خود اين بايد مجددا مورد تحقيق قرار بگيرد. لذا، ملاحظه ميکنيم که آمريکا مخصوصا حزب دموکرات، هميشه چهره عوامفريبانه داشته است. در سال 1328، در اواخر دوره پانزدهم مجلس شوراي ملّي، قرارداد گس ـ گلشائيان به مجلس تقديم شد. ادوار مجلس در آن موقع دو ساله بود، مثل حالا چهارساله نبوده است. بعد از مشروطيت تا بعد از 28 مرداد 1332 ادوار مجلس دوساله بوده است.