ArticlesStatesmenWoman e-zineًRestorationAYAM contemporary Historical ReviewO.HistoryPublicationsViewpoints and untold eventswith caravan of history(doc)Foreign Policy StudiesNewsمصاحبهwith caravan of history(photo)conferences
» تاريخ شفاهي » سياست مذهب‏زدايي دوره رضاشاه

کلمات کليدی :
 همه کلمات
تک تک کلمات

 

نشریه الکترونیکی بهارستان

137

پیشینه فرش 

 

 

جریان شناسی سقوط پهلوی
سیر تاریخی ممنوعیت حجاب
پاکسازی و مرمت اسناد تصویری
نجم السلطنه

اخبارNEWS

تازه‌هاي موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران در نمايشگاه کتاب تهران |+| سير تاريخي تحريم در کتاب «انديشه تحريم و خودباوري» منتشر مي‌شود ‎ |+|

Google

جوان و تاریخ

تاریخ و جلوه های عزاداری امام حسین(ع)در ایران با تکیه بر دوران صفویه

 

 

چند قطره خون برای آزادی

 

 

زندگی سیاسی و اجتماعی آیت الله العظمی حاج سید محمد تقی خوانساری

 

فصلنامه تاریخ معاصر 61-62

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 61-62

 

فصلنامه تاریخ معاصر 63

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 63

کتابفروشی سرای تاریخ

Adobe Reader V 8.0

20.8 MB

 

سياست مذهب‏زدايي دوره رضاشاه  

مصاحبه داود اميني با محمّدمهدي عبدخدايي

 

درباره انگيزه فدائيان اسلام در مخالفت با آوردن جنازه رضاخان، بايد اين را عرض کنم خدمتتان که شهيد نواب صفوي يک آرمانگراي مذهبي بود و تقريبا از نظر اعتقادي بسيار قَدَري فکر مي‏کرد؛ به تقدير معتقد بود و افرادي را که مخالف نصّ صريح قرآن عمل مي‏کردند مرتد مي‏دانست. انگيزه زدن کسروي هم دقيقا همين بوده است. براي نواب صفوي، رضاخان علاوه بر اينکه عامل امپرياليسم و استعمار بود، مظهر مخالفت با مذهب هم بود. رضاخان کشف حجاب کرده بود، روحانيون را دستگير کرده بود. در زمان رضاخان، نوعي مذهب‏زدايي به ضرب و زور سرنيزه آغاز شده بود. رضاخان مقلد مصطفي کمال پاشا آتاتورک بود. اگرچه به طور سنتي در خانه رضاخان، همسرش روضه‏خواني مي‏کرد؛ امّا او اصولاً با مذهب مبارزه کرده بود، در حالي که احتمالاً خودش شعور درک مفاهيم مذهبي را نداشت. چون مسائل بايد از هم جدا بشود. آيا رضاخان شعور درک مفاهيم مذهبي را داشت؟ يا در مبارزه با مذهب، در پس پرده طوطي‏صفتش داشته بودند و آنچه استاد ازل گفته بود، مي‏گفت. من مورد دوّم را قبول دارم و آن اين بود که حوزه‏هاي سوگواري و مجالس روضه‏خواني براي امام حسين(ع) کانونهاي شورش در طول تاريخ سلطنت پهلوي اول بر ضد استبداد بود. در مشروطيت هم سابقه داشته، در نهضت تنباکو هم سابقه داشته است. استعمار، اين را دقيقا در زمان رضاخان درک کرده بود.

 
به همين جهت، بايد اين کانونهاي شورش ضد استبداد و ضد استعمار با يک قدرت نظامي، همراه با يک هجمه فرهنگي، جمع بشود. اين مسئوليت را رضاخان به وسيله احمد کسروي انجام داده بود. همچنين به وسيله سعيد نفيسي و ديگران، به نوعي، به مذهب‏زدايي فرهنگي استعمار پرداخته بود؛ يعني از دو جهت به مذهب حمله شده بود، هم از نظر فرهنگي، هم از نظر نظامي. کتابهاي درسي را تغيير داده بودند. در کتابهاي درسي آمده بود که پيروزي اسلام در ايران با زور شمشير بوده و اسلام در ايران ضربه بزرگي بر تمدن باستاني زده است. اين از جمله دروغهايي است از اين قبيل که «چهارهزار جلد کتاب را آتش زدند»، «عمر دستور داد کتابخانه‏هاي ايران را آتش بزنند.»
 
اينها موضوعاتي بودند که، در کتابهاي درسي زمان رضاخان، به صورت درس آورده شده بود. سعيد نفيسي‏ها، طرفدار تغيير الفبا بودند، يعني الفباي فارسي تبديل به الفباي لاتين بشود. مي‏خواستند رابطه فرهنگي مردم ما را با گذشته‏شان قطع کنند. احمد کسروي‏ها مي‏خواستند واژه‏هاي تازي را از زبان فارسي خارج کنند. در حقيقت، واژه‏هاي اسلامي را بردارند. تهاجم فرهنگي شديد بود. پرده حجاب زنان را دريدند، روضه‏ها را جمع کردند. در حقيقت، روضه‏ها کانونهاي شورش بود که جمع شد. حوزه‏هاي حزبي شورش برضد استبداد بود. رضاخان هم با زور در مسجد گوهرشاد به وسيله سروان مطبوعي که بعدها سپهبد مطبوعي شد، مردم را به مسلسل بست. کشتار بيرحمانه کرد. در تبريز، مراجع را دستگير کردند. گذاشتن عمامه را منوط بر اين کردند که حتما طرف بايد اجازه اجتهاد داشته باشد. در نتيجه، از نظر اقتصادي، کسي که درس مي‏خواند تا زماني که مجتهد مي‏شد، امکان اداره خودش را نداشت. چون اغلب طلاب در ماههاي محرم و صفر، ماه رمضان و دهه فاطميه به منبر مي‏رفتند، مخارج تحصيلشان را از منابر تأمين مي‏کردند. رضاخان دقيقا وقتي که اعلام کرد: «بايد کسي که عمامه مي‏گذارد مجتهد باشد»، اين منبع درآمد را هم قطع کرد تا، به طور کلّي، در حوزه‏هاي علميّه تعداد درسخوان به صفر برسد و حتّي خودش، يک بار گفته بود که در قم سه نفر، چهارنفر، پنج‏نفر، ده نفر باشند درس بخوانند، کافي است.
 
در حقيقت، از جهات مختلف به حريم اسلام حمله شده بود. لذا، نواب صفوي معتقد بود که اين آدم مظهر مخالفت با دين و محارب با اسلام است؛ و آدمي که محارب با اسلام باشد نبايد جنازه‏اش در اعتاب مقدسه طواف داده بشود. آرمانگرايي نواب صفوي، موضوعي است که، به نظر من، تحقيقات بيشتري بايد درباره آن بشود، کار بيشتري بايد بشود. اسناد بيشتري، از سالهاي 1306 به بعد، بايد ديده شود؛ چون رضاخان در تکيه دولت، در عزاداري، خودش پاي برهنه آمده است. از سال 1306 به بعد تا سال 1318، يعني حدود 12 سال، اين تحقيق بايد انجام بگيرد که با چه شيوه‏هايي رضاخان مذهب‏زدايي کرده است. خوب، براي يک آرمانگراي مذهبي، مخصوصا شيعه شورشي ــ اين را مي‏گويم چون نواب صفوي يک متشيّع شورشي بوده ــ قابل پذيرش نيست.
 
اين يک طرف قضيه است. قضيه، يک طرف ديگرهم دارد و آن اين است که بعد از شهريور 1320، شاه نياز به نوعي عوامفريبي مذهبي داشته است. لذا، مي‏بينيم در اولين روزي که به عنوان يک شاه مي‏خواهد در مجلس صحبت کند، با صراحت مي‏گويد: در زمان پدر من کارهاي خلافي انجام گرفته است. ــ حالا يا اين جمله را گفته، يا جمله ديگري گفته، متن سخنانش هست ــ که سعي مي‏کنيم اين کارها انجام نگيرد.
 
به علاوه، وجود فضاي باز سياسي، اشغال کشور، پيدايش گروههاي مخالف با شاه، گروههايي که با پرچم لائيک برضد شاه به ميدان آمده بودند و گروههايي که با پرچم مارکسيسم و ماترياليسم ديالکتيک به نبرد شاه آمده بودند و تضاد بين دو قدرت برتر جهان که روسها و آمريکاييها بودند، همه اينها را بايد بررسي کرد. آمريکاييها از سياست جامعهًْ‌التقريب بين‏المذاهب طرفداري مي‏کردند. تظاهر به داشتن مذهب مي‏کردند و در همان موقع بود که جامعهًْ‌التقريب را تشکيل دادند، تقريب ميان مسيحيت و اسلام. براي کساني که شاه را راهنمايي مي‏کردند، تظاهر به مذهب، تظاهر به اسلام، امري بود براي حفظ موقعيت سلطنتش.
 
علاوه بر اينها، محمّدرضا شاه پهلوي سال 1342 با محمّدرضا شاه پهلوي سال 1323 تفاوت دارد. فضاي کشور آمادگي آن استبداد را ندارد. خودش هم جوان است، تحصيلکرده سوئيس است. به نوعي، در ذهنيتش امکان اين هست که به پاره‏اي از آزاديهاي مشروع معتقد باشد. چون محمّدرضا شاه بعد از 28 مرداد 1332، با محمّدرضا شاه شهريور 1320 (در زمان اشغال کشور) واقعا متفاوت است. شخصيتهاي سياسي و دولتي، در طول زمان، تغييراتي پيدا مي‏کنند که يک مورخ و کسي که تاريخ را بررسي مي‏کند، بايد دقيقا اين تحولات ذهني شخصيتها را درنظر بگيرد. از اين رو، يک طرف قضيه اين بود که دولت، مجموعه هيئت حاکمه، نياز به نوعي تظاهر مذهبي داشت براي جلب توده‏هاي مردم و اينکه خودش را تبرئه کند. رضاخان ديروز که به قم رفته و مردم قم را با مشت زده، علما را تبعيد کرده و مدرسها را شهيد کرده امروز فرزندش جنازه‏اش را مي‏آورد در نجف طواف مي‏دهد، به مدينه مي‏خواهد ببرد، به قم مي‏خواهد ببرد و بياورد در حضرت عبدالعظيم دفن کند.
 
اگرچه جنازه‏اي درکار نيست؛ يک اسکلت است. امّا اين کار، يک کار نمادين است. خود مسئله، امروز پس از شايد 48 سال، يک کار سمبليک بوده، چون کسي از محتواي تابوت خبر نداشته و از محتواي موميايي شده جنازه رضاخان خبر نداشته است. خود اين کار نمادين يک رشته تنشهاي مذهبي پديد آورده که عامل اين تنشهاي مذهبي، در نجف و در ايران، نواب صفوي بوده است. توجه فرموديد چه جوري شده؟ خوب، اوّل شايع شده که جنازه مي‏خواهد به نجف بيايد. عده‏اي از بازاريهاي نجف جمع شدند و طومار امضا کردند، چون ايران آنجا پول خرج مي‏کرد و ايراني آنجا زياد بود. جنازه را که مي‏خواهند به نجف بياورند، به نقل از علي دواني، که سخنانش هست، نواب صفوي در بازار نجف، سخنراني مي‏کند و به روي شانه يکه بزن بازار نجف که طومار جمع کرده بوده مي‏پرد، به سرش مي‏کوبد تا طومار را از او مي‏گيرد و پاره مي‏کند و از مردم نجف، مردم کربلا، مي‏خواهد که چون اين آقا مخالف با اسلام بوده اجازه ندهند جنازه را به نجف بياورند.
 
اين قضيه مربوط به دوراني است که شهيد نواب صفوي در نجف بود و هنوز جنازه نيامده بود، صحبتهايش بوده؛ چون آن روزها جوّ خاورميانه را استعمار به‏گونه‏اي داشت مي‏ساخت که رجال کشورها، يا دولتمردان کشورها، به نوعي تظاهر به مذهب کنند. ملک عبدالله به مشهد مي‏آيد، به زيارت حضرت رضا مي‏رود. جد شاه‏حسين، فاروق ــ که در آغوش يک هر جايي، در قمارخانه مونت کارلو مي‏ميرد ــ ريش مي‏گذارد و داعيه خلافت مسلمين را دارد. در عراق، نوري سعيد پاشا، عبدالله، ملک فيصل و فاضل جمالي تظاهر به مذهب مي‏کنند. در ايران هم شاه تظاهر به مذهب مي‏کند. اوضاع منطقه هم همين را اقتضا مي‏کرده.
 

البته در اين قضيه، کمونيستها در حال فعاليت بودند. جبهه ضد مذهبي، با قدرت، فعاليت مي‏کرد. ما، در سالهاي 1947 و 48م بوديم. رژيم صهيونيستي پيدا شده بود. خود اين موضوع در خاورميانه باز مسئله بود. توده‏ايها و کمونيستهاي مصر و سوريه و سودان و ايران و ترکيه با قدرت داشتند عمل مي‏کردند. رهبران قوي مثل محمّدجعفر محجوب و خالد بکر و نادر شرميني در اين زمينه‏ها فعال بودند. به علاوه، در جامعه، چند سال درباره لائيسيته تبليغ شده بود. لائيسيته اثر نکرده بود. دولتها، براي حفظ موجوديت خودشان، نياز به همراهي توده‏هاي مردم داشتند و توده‏هاي مردم هم مذهبي بودند. به نظر من شاه، از اين طرف، مي‏خواست به نوعي تظاهر به مذهب کند؛ بگويد: من، طبق اين متمم قانون اساسي، مروج مذهب جعفري هستم. خودم شيعه‏ام، اعتقادات مذهبي دارم. به همين جهت، جنازه پدرم را مي‏خواهم بياورم در حرم علي‏بن ابيطالب(ع) طواف بدهم، در قم بياورم طواف بدهم. نواب صفوي هم مخالف بود. اين، يک تضاد به وجود مي‏آورد.

 




نام:                
*رايانامه( Email):
موضوع :
*نظر شما:


تماس با ما : 38-4037 2260 (9821+) -

کليه حقوق اين سايت متعلق به موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران مي باشد
درج مطالب در سایت لزوماً به معنی تاييد آن نيست

استفاده از منابع اين سايت با ذکر ماخذ مجاز است
بهترین حالت نمایش: IE8 یا نسخه بالاتر


 
www.iichs.org