مصاحبه داود اميني با محمّدمهدي عبدخدايي
نويسندگان جبهه ملّي تکيهشان بر اين بوده که بر ضدّ يک کابينه ملّي کودتا شده است؛ طرفداران شاه نظرشان اين بوده که قيام مردمي بوده و حوزه مذهب دخالتي نه نفيا و نه اثباتا، در مورد کودتاي 28 مرداد نداشته است.
حالا اين خودش يک مسئله است؛ بايد تحليل بشود که چرا کودتاي 28 مرداد اصلاً به وجود آمد؟ در حالي که دکتر مصدق وزير دفاع ملّي، سرتيپ رياحي رئيس ستاد ارتش، سرهنگ اشرفي فرماندار نظامي و سرهنگ نادري رئيس اداره آگاهي تهران بودند. آيا اصولاً اين شيوه کودتايي که انجام گرفته با شيوههاي کودتاهاي آمريکاي لاتين، کودتاهاي کشورهاي عربي (کودتاي عبدالکريم قاسم، کودتاي حافظ اسد يا کودتاي سرهنگ شيشکلي يا کودتاي عبدالسلام عارف) يا کودتاهاي سودان و آسياي جنوب شرقي (مثل لائوس و کامبوج) انجام گرفته، شباهت دارد يا نه. اصولاً زمينهها طوري آماده شده بوده که با پنج تا تانک آمدند و تهران را گرفتند و ظهر آن روز سرلشکر زاهدي سوار بر تانک شد و آمد راديو را گرفت، بعد هم ساعت 2 سرود شاهنشاهي پخش کردند و در جامعه اين مسئله مطرح شد که مردم ايران مردم مذبذبي هستند؛ صبح گفتند: «درود بر مصدق»، بعدازظهر گفتند: «جاويد شاه». آيا اين واقعيت داشته يا نه؟ اين خاطرات هنوز هم نقل ميشود که مردم صبح ميگفتند: «درود بر مصدق»، بعد از ظهر ميگفتند: «جاويد شاه».
چگونه است در حالي که رئيس ستاد ارتش، فرماندار نظامي، رئيس آگاهي از ياران دکتر مصدقاند، خود دکتر مصدق وزير دفاع است و سرهنگ نصيري وقتي که ابلاغ عزل دکتر مصدق را ميآورد، دکتر مصدق همانجا دستور ميدهد نصيري را دستگير کنند باتمانقليچ دستگير ميشود که ميبايست کودتا 25 مرداد خنثي شود و تقريبا در 25 مرداد خنثي ميشود، بعد کودتاي 28 مرداد پيش ميآيد. بعدها معلوم ميشود آمريکا با خرج ناچيزي کودتا را به وجود آورده است. اين کودتا زمينههايش چه بوده؟ مرکز فعاليت مخالفين در کجا بوده؟ چه کساني به جبهه مخالفين دکتر مصدق پيوسته و از دکتر مصدق جدا شده بودند؟ و چه کساني به مصدق پيوسته بودند؟
به نظر من، بايد در اين مورد تحقيقات دقيق بيشتري بشود، به اسناد بيشتري مراجعه شود؛ به اسناد وزارت خارجه، اسناد موجود در ارتش، اسناد موجود در وزارت کشور رجوع شود؛ چون تاکنون تحقيق همه جانبهاي نشده است. به همين جهت، کودتاي 28 مرداد در پردهاي از ابهام براي نسل ما باقي مانده است و هميشه ما با کودتاي 28 مرداد شعارگونه برخورد کردهايم، نه اينکه، مانند يک کارشناس تاريخ، موضوع را کارشناسانه بررسي کنيم.
امروز، تقريبا 44 سال از کودتاي 28 مرداد ميگذرد. من آن موقع 17 سال داشتم و زنداني بودم. کودتاچيان ريختند همه زندانيان مخالف دکتر مصدق مثل سرلشکر باتمانقليچ، دکتر مظفر بقاييکرماني و اينها را از زندان آزاد کردند. تنها مخالفي که باز در زندان مانده بود من بودم.
ما با چه ديدي نگاه ميکرديم؟ ساير مخالفين دکتر مصدق با چه ديدي نگاه ميکردند؟ خود کودتا يک جنبه درونمرزي دارد و يک جنبه برونمرزي. جنبه درونمرزيش برخورد و تضاد آراء و عقايد است. جنبه برون مرزيش مربوط به قدرتهاي بزرگي است که به ايران نظر دارند مثل آمريکا، انگليس و روسيه.
آيا اگر اين کودتا قبل از مرگ استالين انجام ميگرفت، سرنوشتش همين بود يا ايران تبديل به کورهاي از آتش جنگ و خونريزي ميشد؟ مرگ استالين چه تأثيري در پيروزي کودتا از نظر سياست خارجي داشته؟
از خاطرات استالين چنين برميآيد که هدف او اين بوده که در آن روز از خاک ايران به آبهاي گرم خليجفارس دست پيدا کند. بالاخره بايد اين موضوع روشن بشود که استالين که هدفش اين است، مرگش چه تأثيري بر ايران داشته؟ چه تأثيري بر احزاب کمونيست خاورميانه داشته؟
مخصوصا آن موقع که در عراق ملک فيصل پادشاه بوده، افرادي چون نوري سعيد پاشا، فاضل جمالي نخستوزير و وزير امور خارجه بودند. نوري شريف پاشا از افسران زمان عثماني بوده، ملک فيصل پادشاه عراق، از فرزندان شريف مکه بوده که با همين شاه حسين پسرعمو بودند و عراق دربست در اختيار انگليسيها يا در اختيار غرب بوده است.
در سوريه کودتاهايي که انجام ميگرفته عموما به نفع غرب بوده. در مصر، تازه عبدالناصر روي کار آمده بود، کودتاي بدون خونريزي انجام داده بود و تلاش ميکرد به غرب نزديک بشود. بعدها عبدالناصر به شرق نزديک شد و از چکسلواکي چهل تانک خريد.
خوب، مسئله خاورميانه مهم است. جريان اسراييل مهم است، اگرچه دکتر مصدق فکر ميکرد مهم نيست. ما، در دنيايي زندگي ميکنيم که جداي از همسايگانمان نيستيم. ترکيه، عضو پيمان ناتو است. درست درگيرودار جنگهاي کره، ترکيه به عنوان عضو ناتو، نيروهايش را به کره اعزام ميکند و در کره جنوبي با کره شمالي ميجنگد و چهارهزار سرباز ترک در آنجا کشته ميشوند.
بايد تحقيق بشود که مرگ استالين چه تأثيري داشته است؟ به عقيده من، مرگ استالين و پيدايش اختلاف در دفتر سياسي حزب کمونيست اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي، حمايت شوروي را از احزاب وابسته براي مدتي متوقف کرده است. قطعا اگر اين کودتاي 28 مرداد در همين 28 مرداد انجام ميگرفت و استالين زنده بود، ايران سرنوشت ديگري داشت. حزب توده قوي بود، حوزههاي حزب توده قوي بودند. حزب توده، کارگران راهآهن، چيتسازي، شرکت نفت و سيلوي تهران را داشت. حزب توده، وقتي در تهران چهارصد هزار نفري آن روز راهپيمايي راه ميانداخت، از سرچشمه تا ميدان فردوسي که دفترهاي به ظاهر آزاد، حزب توده در قالب دستجاتي مثل جمعيت ايراني هواداران صلح در ايران، جمعيت ملّي مبارزه با شرکت استعماري نفت جنوب در ايران، جمعيت آزادي مردم ايران، جمعيت زنان ايران، سازمان جوانان دموکرات ايران و آنهايي که به طور آزاد فعاليت ميکردند ولي در باطن وابسته به کميته مرکزي حزب توده ايران بودند، جوانها و دانشگاهيان در راهپيماييها شرکت ميکردند.
مرگ استالين موجب شد که حمايت شورويها، شايد به طور موقت، از حزب توده قطع شود و آن حالت تهاجمياي که دولت شوروي براي تصرف ايران در جريان متجاسرين داشت بعد از اين جريان فروکش کند. علتش هم اين بود که سادچيکف سفير روسيه از حزب وابسته توده آن روز حمايت نميکرد.
شايد هم يکي از دلايل پيروزي کودتاي آمريکايي 28 مرداد همين امر بود که آنها سرگرم کار خودشان بودند. من از کساني نيستم که معتقد باشم در آن روزها در کودتاي 28 مرداد، آمريکاييها و روسها با هم ساخته بودند؛ آمريکاييها دستشان در دست مالنکوف بود يا دالس و آيزنهاور با مالنکوف و مولوتوف همراه بودند. نه، من اعتقادم اين است که حزب کمونيست اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي که مادر احزاب کمونيست دنيا بود، به علت وجود اختلاف بين خروشچف، برژنف، مولوتوف، مالنکوف، شپيکف و مارشاکف آن حالت وحدتش را از دست داده بود. به خصوص اينکه افرادي مثل مالنکوف در خود شوروي، از نظر اقتصادي طرفدار روي آوردن به سلاح سبک بودند. اصولاً اين خودش يک مسئله است که در کشورهاي بزرگ که صنعتي بودند، عدهاي از رهبران سياسي ـ اقتصادي، طرفدار رشد صنايع سبک هستند و عدهاي طرفدار رشد صنايع سنگين هستند. در آمريکا هم حزب جمهوريخواه و حزب دموکرات همين مواضع را دارند.
در اين تغيير و تحولات است که حزب توده ايران نميتواند خودش را با دولت اتحاد جماهير شوروي سوسيالستي هماهنگ کند. و اين عدم هماهنگي، موجب ميشود که اين حزب وابسته، در 28 مرداد قدرت عکسالعمل نداشته باشد.
و اين معنا ندارد که دکتر مصدق که در 30 تير سال 1331، با يک استعفا، دوباره با چنان استقبالي روي کار آمد، حالا در 28 مرداد سال 1332 يعني سيزده ماه بعد، به اين صورت سقوط کند؛ در حالي که در 30 تير 1331 وزارت دفاع را نداشته، سرتيپ رياحي را نداشته، سرهنگ اشرفي و سرهنگ نادريها را نداشته است و کانون افسران آزاد در ارتش تشکيل نشده بوده.
چنين نيست که بشود در يک کشور، با هفت هشت ده ميليون دلار، يک کابينه ملّي را ساقط کرد. اگر ملت پشت سر حاکميت باشد، اين سقوط حداقل اينقدر با سرعت انجام نميگيرد که بعدها مردم صبح بگويند: «درود بر مصدق»، بعد از ظهر بگويند: «جاويد شاه»
به اين سرعت نبايد کودتا صورت بگيرد. دولتي که سرهنگ نصيري را دستگير کرده، گارد شاهنشاهي را خلع سلاح کرده و شاه به بغداد رفته است.
قبل از 28 مرداد وقايعي اتفاق افتاده است. از جمله آنها اختلافات شديد مرحوم آيتالله کاشاني با دکتر مصدق است. قطعا ميدانيد که در نهم اسفند سال 1331 شاه قصد خروج از ايران را داشته است. آيتالله بهبهاني و ديگران به دربار ميروند و از شاه در خواست ميکنند که در ايران بماند و مرحوم آيتالله کاشاني هم نامهاي مينويسد که صلاح مملکت اين است که اعليحضرت در کشور بمانند. قطعا، آنها براي خودشان دلايلي داشتهاند؛ مخصوصا آيتالله کاشاني شايد استدلالش اين بوده اگر شاه از ايران بيرون برود، در ايران جنگ قومي راه ميافتد؛ چون ما يک کشور کثيرالملّه هستيم: ما کرد داريم، لر داريم، ترک داريم، عرب و زابلي و بلوچ داريم، همه اينها داعيه استقلال داشتند. آذربايجان، کردستان، اعراب خوزستان، لرستان و بلوچستان هر کدام براي خودش داعيه استقلال داشت.
در طول چندصد سال، هر پادشاهي توانسته بود، با سرکوب نيروهاي مخالف، به عنوان مظهر و قدرت ملّي جلوه کند. به طور کلي، سلطنت به عنوان مظهر وحدت ملّي معرفي شده بود. شايد استدلال مرحوم آيتالله کاشاني اين بود که اگر شاه از ايران بيرون برود، با وجود حزب توده، با وجود داعيههايي که در کردستان، آذربايجان، بلوچستان و خوزستان وجود داشت، اصولاً مملکت تجزيه ميشد. به همين جهت، رفتند جلوي خروج شاه از کشور را گرفتند.
امّا، آنچه که به فدائيان اسلام مربوط ميشود، چيز ديگري است. من نميخواهم به اين مطلب بپردازم که چه عواملي باعث شد کودتاي 28 مرداد انجام بگيرد. آيا ما در آن روز بر سر دو راهي بوديم که بايد يا وابسته به شوروي بشويم يا به آمريکا؟ متأسفانه، سران جبهه ملّي و از دوستان نهضت آزادي ما هم در اول انقلاب، تصور ميکردند هيچ کشوري در جهان سوم نميتواند به خود متّکي باشد مگر اينکه با يکي از قدرتهاي بزرگ هماهنگ باشد. حالا اگر اين فکر را ابراز نکردند، شايد با زبان ديگري گفتند. به طور کلي، در آن روزها اين مسئله مطرح بود که در جهان سوم هيچ ملتي با اتکاء به خود نميتواند کاري بکند. اين مسئلهاي است که به نظر من، بايد دربارهاش تحقيق جامعهشناسي بشود که در چه فضايي بوديم؛ چون معني ندارد پنج تا تانک بيايد تهران را بگيرد، زاهدي هم بيايد بعد از ظهر در راديو صحبت کند، آقاي دکتر مصدق و وزرايش هم از پشت بام خانه 109 فرار کنند بروند به خانه وزير پست و تلگراف و تلفن آن روز و چند روز بعد دستگير بشوند؛ بعد هم، با آن بوق و کرنا، دکتر مصدق را محاکمه کنند.
آيا ما از نظر سياسي و اقتصادي به بنبست رسيده بوديم؟ آيا اقتصاد ملّي ما ورشکسته شده بود؟
کسي که ميخواهد پيشزمينههاي يک کودتا يا يک انقلاب را بررسي کند بايد مسائل سياسي، اقتصادي و نظامي کشور مورد نظر، منطقه و جهان را مورد بررسي قرار بدهد چون دنياي امروز با دنياي زمان خشاريارشا خيلي تفاوت ميکند. روزي که در ايران کودتا شد تلويزيون نبود، امّا راديو که بود، روزنامهها که بودند، خبرگزاريها که بودند. به وسيله امواج راديو همه خبرها داده ميشد.
ايران از نظر جغرافيايي، کشور مهمي است. واسطه ارتباط و مطمحنظر غرب و شرق است. تهران آن روزها، به نظر من، صحنه فعاليت جاسوسان بود. دستجات سياسي با هم در حال نبرد بودند. عوامل سفارتخانههاي انگليس، آمريکا و روسيه، در حقيقت، با هم داشتند ميجنگيدند. بايد اين مسائل تحقيق بشود.