مصاحبه داود اميني با محمّدمهدي عبدخدايي
مرحوم آيتاللّه کاشاني هم که يک پارلمانتاريست بود. اينها در يک موقعيت حساسي براي پيروزي ملت ايران دور هم جمع شده بودند. حالا حکومت به دست دکتر مصدق افتاده. دکتر مصدق هم معتقد است به اينکه بايد با دربار کنار آمد. واسطه بين دربار و دکتر مصدق و دولت، دکتر فاطمي است.
عکسهايي موجود است مربوط به اوايل سال 1330 نشان ميدهد شعبان جعفري، معروف به شعبان بيمخ، محافظ دکتر فاطمي شده است. اين عکسها را مجله پيام انقلاب در سال اول انتشارش چاپ کرده ــ در سال اول انقلاب ــ ميتوانيد مراجعه کنيد. اين عکسهايي است که در تاريخ موجود است. امروز ما ميگوييم که دکتر فاطمي را شاه کشته است. هر که را ظالم بکشد، مظلوم است. به هر جهت، با گذشتهاش کاري نداريم؛ عکس دکتر فاطمي موجود است که با محمّد مسعود دارد مشروب مينوشد. مراجعه کنيد به روزنامه مرد امروز، حتما اينها را خواهيد ديد؛ يعني چنين نبود که دکتر فاطمي يک مرد مذهبي مسلماني باشد که، مثل گفتههاي بعضي نويسندگان، بگويند که چون روز عاشورا به دنيا آمد، اسمش را حسين گذاشتند، وقتي خواستند اعدامش کنند، تربت ريختند به حلقش. اين قصههاي ساختگي با اسناد تاريخي جور در نميآيد.
به هر جهت، در سال 1330، فدائيان اسلام زنداني هستند. واقعه اختلاف بين دکتر مصدق و دربار در 30 تير سال 1331، پيش ميآيد. دقّت در اينکه اختلاف در چه زماني آغاز شده، مهم است. چرا آغاز شده؟ موجبات اختلاف چه بوده؟
هماهنگي فدائيان اسلام و دکتر مصدق در ارديبهشت سال 30، با برخورد آنان در تير سال 31 (14 ماه بعد) با هم متفاوت است. دکتر مصدق در ارديبهشت سال 1330 نخستوزير شده است. قضيه مربوط به تيرماه سال 1331 است. روزي که دکتر مصدق نخستوزير شده، دربار کاملاً از دکتر مصدق حمايت ميکرده است. دکتر شايگان هم بعد از انقلاب در مصاحبهاش گفت: دکتر مصدق معتقد به اين همکاري بين دربار و دولت بوده است. عکس بوسه زدن آقاي دکتر مصدق، در بانک ملّي، بر دست ثريا پهلوي موجود است. زير نامههايي را که دکتر مصدق در سال 1330 مينويسد، امضا ميکند چاکر، دکتر محمّد مصدق. اينها موجود است. اينها را نميشود از متن تاريخ جدا کرد.
امّا، سال 30 تا سال 31، درست است که فاصله کوتاهي است، امّا، دو مقطع زماني است. براي اينکه در هر تحول اجتماعي تا زماني که اين تحول جايگاه خودش را محکم نکرده، تحولات سريع انجام ميگيرد. اين خاصيت تحولات و نهضتهاي اجتماعي است. تنها مربوط به ايران نميشود، در تمام دنيا اينطور است. هر نهضتي که به وجود ميآيد تا زماني که پايههايش در بين جامعه قرص و محکم نشده، تحولات سريع انجام ميگيرد و اختلافات زود شروع ميشود و افراد به سرعت از هم جدا ميشوند. مخصوصا در مسائل سياسي و اجتماعي اينطور است.
اين جدايي در سال 1330 آغاز شده است. رابط بين دکتر مصدق و دربار براي وحدت دولت و دربار، دکتر فاطمي است. هميشه دکتر فاطمي بوده است. فاطمي رابط بين فدائيان اسلام و خودش بوده است. حتّي اگر برگرديم به خاطرات فدائيان اسلام، ميبينيم شبي که اعضاي جبهه ملّي ميآيند منزل حاج محمود آقايي که تصميم گرفته بشود نسبت به رزمآرا اقدامي صورت گيرد، دکتر فاطمي به عنوان نماينده دکتر مصدق شرکت ميکند و بعد در صحبتش، به نظرم، ميگويد: من اصالتا از طرف دکتر مصدق و نيابتا از طرف خودم شرکت ميکنم؛ يعني نميگويد اصالتا از طرف خودم و نيابتا از طرف دکتر مصدق.
واژهها جالب است، تفسير واژهها هم جالب است. خوب، اين دکتر فاطمي، که شده معاون نخستوزير و کانديداي نمايندگي تهران و آن روزها شعبان جعفريها از کانديداتوري ايشان حمايت ميکنند و جزو محافظين ايشان هستند، نشان ميدهد که وحدت بين دربار و دولت به وجود آمده است.
هنوز صحبت از اختلاف بين نواب صفوي با دکتر مصدق پيش نيامده بود که دکتر مصدق وقتي، به قول خودش، «شرفياب ميشود به حضور شاه» شاه اسلحه شخص خودش را در ميآورد، به دکتر مصدق ميدهد. ميگويد: شنيدهام شما با گروههاي تندمذهبي اختلاف پيدا کردهايد. من اين اسلحه را به شما ميدهم تا از خودتان حراست کنيد.
هم شاه ميداند که دکتر مصدق هفتادساله نميتواند از خودش حراست کند، ديگران بايد محافظ او باشند، هم خود دکتر مصدق ميداند. دادن اسلحه، در عرف اجتماعي و سنتي ملت ايران، تفويض قدرت است.
شما اگر به سنتهاي ملّي مراجعه کنيد، ميبينيد پادشاهان و شخصيتهاي باقدرت، وقتي که ميخواستند تفويض قدرت کنند، اسلحه به فرماندهان هديه ميکردند. اين نه به خاطر اين بود که دکتر مصدق از جان خودش حراست کند، معلوم بود دکتر مصدق هفتاد ساله که اصلاً ميدان مشق و ميدان تيراندازي را نديده، مگر ميتواند از خودش حراست کند؟ رزمآرايي که ميدان مشق ديده، رزمآرايي که سپهبد بوده، رزمآرايي که افسر ارتش بوده و در جريان غائله آذربايجان حضور داشته و يکييکي درجات نظامي را طي کرده، پدرش سرهنگ رزمآرا بوده، پدرش هم ارتشي بوده، نميتواند خودش را حراست کند؛ چه برسد به دکتر مصدق حقوقدان، سياستمدار و، به قول آقايان شاهزاده قاجار تيولدار. بله، اين تفويض قدرت است. تفويض قدرتي است که در اثر توافق بين شاه و دکتر مصدق به وجود ميآيد و واسطه اين هماهنگي دکتر فاطمي است. دکتر فاطمي اينجا رابط بين دربار و دکتر مصدق است و در سايه همين رابطه است که دکتر فاطمي ميآيد توي زندان قصر، ميگويد: اگر نواب صفوي توي جريانات کشته شد اشکال ندارد. اين را به سرهنگ نظري ميگويد.
به خاطر همين نزديکي است که فدائيان اسلام تصميم ميگيرند به دکتر فاطمي تيراندازي کنند و دکتر فاطمي را مضروب کنند تا از صحنه خارج شود. دکتر فاطمي، در 26 بهمن سال 1330، مضروب شده به بيمارستان رفته. اين رابط به بيمارستان رفته است. اين اصلاحگر بين دربار و دکتر مصدق، الآن در بيمارستان بستري است به منظور معالجه.
حالا قصههايي هست راجع به اينکه اصولاً براي درهم کوبيدن فدائيان اسلام، تيري اصابت نکرده بود؛ به نوعي سياستمدارانه عمل کردند که گفتند دکتر فاطمي مجروح شده است. حالا ما با آنها کاري نداريم. ما ميگوئيم اصلاً دکتر فاطمي مجروح شد، رفت بيمارستان. وقتي که رفت بيمارستان، اختلافات بين مصدق و دربار در بهمن سال 1330، شروع شد که در يک طرف قضيه مرحوم آيتاللّه کاشاني بود و دکتر مصدق و در يک طرف قضيه هم دربار بود. از اين موقع است که ارتش شروع ميکند به دخالتها. دکتر مصدق از اين زمان است که از شاه ميخواهد که اشرف پهلوي و امثال او را از صحنه سياست خارج کند. قبل از اين زمان، اختلافي نيست.
روي اسلحهاي که به وسيله آن به دکتر فاطمي تيراندازي شده بود، اين شعارها نوشته شده بود: قطع ايادي اجانب و سرکوبي دشمنان اسلام و ايران، اعم از روس، انگليس و آمريکا. يک طرف اسلحه هم نوشته شده بود: اجراي سريع احکام نوراني مقدس اسلام. بالاي اسلحه هم نوشته شده بود: آزادي فوري حضرت نواب صفوي و استاد خليل طهماسبي.
خليل طهماسبي زنداني است. فدائيان اسلام دارند به مجلس فشار ميآورند که بايد خليل طهماسبي آزاد بشود، چون خيانت علي رزمآرا مسلّم است.
پروندههايي که از گوني سدان پيدا شده مشخص کرده که آقايان از انعقاد قرارداد نقشههايي داشتهاند و حتي قرار بوده در انعقاد يک پيمان تدافعي در ايران و خاورميانه با عراق و پاکستان، که بعدها به نام پيمان نظامي بغداد مشهور شد، نقشي داشته باشند و رزمآرا فرمانده اين جريان باشد.
اسناد اين موارد موجود است. لذا ميتوانيم بگوييم اختلاف دکتر مصدق و دربار در اواسط فروردين ماه سال 1331 آغاز ميشود. حتّي تا اسفند سال 1330 اينها اختلاف ندارند. برداريد روزنامههاي آن روز را بخوانيد. روزنامه شاهد، باختر امروز، کيهان و اطلاعات آن روز را بخوانيد. در همه اينها يک هماهنگي ميان شاه، دکتر مصدق و آيتاللّه کاشاني مشاهده ميشود.
شايد تشخيص مرحوم آيتاللّه کاشاني اين بوده که ما، براي ملّي شدن صنعت نفت، توافق سران را نياز داريم و به نيروهاي موجودي که، در پايين قضيه و در بدنه قضيه، موجب روي کار آمدن دکتر مصدق شدند، نيازي نداريم.
به هر جهت، اوّلين قرباني اين جريان فدائيان اسلام هستند. فدائيان اسلام زندان ميروند، شلاق ميخورند، آزار ميبينند و با نوعي تبليغات مسمومکننده بيشرمانه متهم به انگليسي بودن ميشوند. پاي فرخ شاهرخ به ميان کشيده ميشود. نواب صفوي، که در تمام زندگيش آه نداشته با ناله سودا کند، زمين زيرانداش و آسمان رواندازش بوده و در تمام ايران يک وجب زمين نداشته، متهم ميشود که از شاهرخ ليره انگليسي و، صندوق صندوق، طلا گرفته است. روزنامه باختر امروز، روزنامه شاهد، روزنامههاي طرفدار دولت و راديو به فدائيان اسلام تهمتها ميزنند؛ مثلاً، يکي از اتهامات اين بود که چون فدائيان اسلام از قشريّون مذهبي و بنيادگرا هستند، روي زنان بيحجاب اسيد ميپاشند. فدائيان اسلام ميخواستند زنان با حجاب باشند؛ اسيد پاشيدن زنان را عريان ميکند. دو تا عکس هم انداختند. دو تا مصاحبه دروغين هم کردهاند که يک خانمي گفت: به روي من اسيد پاشيدند؛ يکي ديگر گفت: دور من چادر کشيدند؛ تهمتهاي عجيب و غريب.
اگر به روزنامههاي سال 1951م. نگاه کنيد، ميبينيد همين صحبتها، همين واژههايي که نسبت به حکومت فعلي اسلامي مصرف ميشود به کار ميرود، آن روز در مورد فدائيان اسلام به کار ميرفت: «بنيادگراهاي مذهبي»، «قشريون مذهبي» عينا موجود است. بفرستيد از آرشيوهاي جرايد اشپيگل (آلمان)، لوموند، اومانيته (فرانسه)، تايمز، تايمز مالي و... اينها را در بياورند. برداريد بخوانيد، ببينيد همين نسبتهاست يا خير. بيچاره فدائيان اسلام که مظلوم تاريخ واقع شدند و آيتاللّه کاشاني همينطور.
اين ديدگاه، وقتي که دولت تشکيل ميشود، وارد مرحله عمل ميگردد. حالا که جريان به مرحله عمل رسيده، اختلافات فکري ظاهر ميشود. و آيتاللّه کاشاني يک پارلمانتاريست مذهبي روحاني است که اجراي احکام اسلام را ممکن نميداند. دکتر مصدق اصلاً به اجراي احکام اسلام معتقد نيست؛ يک غربگرايي است که مثل آقاي نزيه فکر ميکند، ميگويد: اجراي احکام اسلام نه ممکن است، نه مفيد و نه مقدور.
اين سه نيرو، قبل از سال 30، با هم متحد بودند، کابينهاي را روي کار آوردند که اين کابينه ميبايست حداقل امتيازي به اين آرمانگراهاي مذهبي بدهد. اين امتياز را نداده و، علاوه بر اينکه امتيازي نداده، دربار احساس کرده با حضور اين نيروهاي، به قول خودشان قشري، مذهبي و بنيادگرا، با وجود اينها در صحنه سياست، حاکميت دربار غيرممکن است و قطعا خارجيها هم اين را فهميدند. لذا ميبينيم وقتي نواب صفوي شهيد ميشود، روزنامه تايمز مالي مينويسد: مردي که يازده سال منافع غرب را در ايران به خطر انداخته بود، ديشب تيرباران شد. اينها همه گواه بر اين مطلب است.