مصاحبه داود اميني با محمّدمهدي عبدخدايي
انسان وقتي از همهجا دستش کوتاه ميشود، براي يک مسئله اجتماعي ـ سياسي، به آزار خود براي توجه ديگران ميپردازد. شايد يکي از دلائل قمهزني، سينهزني، زنجيرزني شيعه، در دورانهاي استبداد خشن حاکميت عامّه نسبت به تشيع اين بود که شيعيان ميخواستند به اين وسيله همه را متوجه کند که يک ظلمي در جايي انجام گرفته است و ما چون نميتوانيم انتقام آن ظلم را بگيريم، به نوعي خودآزاري، اين ظلم را نشان ميدهيم. شايد به اين علت البته مراجع شيعه سينهزني و زنجيرزني را ممنوع نکردهاند.
تحصن و اعتصاب در زندانها، از اين قبيل است. در تمام دنيا هم رايج هست؛ گاندي روزه سياسي ميگرفت، عمل ژاندارک از اينگونه بود، مبارزان ايرلند روزه سياسي گرفتند. اين يک چيزي نيست که فدائيان اسلام بخواهند بگويند که ما ابداع کرديم. امّا، در ايران فدائيان اسلام کارهاي ابداعي داشتند. يکي از آن کارهاي ابداعي، مثلاً، تحصن در منازل مراجع بود، تحصن در حوزههاي علميه بود. قبل و بعد از مشروطيت، بست نشستن را داريم. بست عليا و بست سفلي که در مشهد بود، نوعي تحصن بود. در مشروطيت هم ميبينيم که عدهاي از مبارزين مشروطه، در ابتدا، به زاويه حضرت عبدالعظيم ميروند و در آنجا بست مينشينند.
اقدامات فدائيان اسلام، متأسفانه، در مورد آزادي نواب صفوي مؤثر واقع نشد. علتش هم اين بود که، به نظر ما، بين دربار و دکتر مصدق در اين مورد هماهنگي وجود داشت. دکتر مصدق ميگفت: دربار اينها را زنداني کرده؛ دربار ميگفت: دولت اينها را زنداني کرده است.
مرحوم آيتاللّه طالقاني در خاطراتش مينويسد که من به زندان رفتم، به نواب صفوي گفتم: دست از درخواست اجراي احکام اسلام بردار. نظر دکتر مصدق اين است. نواب صفوي گفت: آنها اجراي احکام اسلام را وعده دادند؛ انجام بدهند، ما هم کاري نداريم.
مماشات هم از طرف فدائيان اسلام ميشد. فدائيان اسلام آماده مماشات با دستگاه بودند. متأسفانه تا 30 تير سال 1331 دقيقا معلوم ميشود هماهنگي بين دکتر مصدق و شاه هست. حالا اگر نگوييم تا مقطع 30 تير سال 1331، حداقل از اول ارديبهشت سال 30 تا ارديبهشت سال 31، اين هماهنگي وجود داشته است. شاه هميشه دکتر مصدق را تأييد ميکرده است. پس از اين تأييد است که تلاشهاي فدائيان اسلام به هيچ جا نميرسد. نامه مينويسند، تظاهرات ميکنند، توي روزنامه اعلام ميکنند، به دولت مراجعه ميکنند، به دستگاههاي قضايي مراجعه ميکنند، به هرجا مراجعه ميکنند، نواب صفوي آزاد نميشود.
علتش هم اين بوده که نواب صفوي، در نتيجه منبري که در ساري رفته بوده و مردم به مشروب فروشي حمله کرده بودند، مشروب فروشي خراب شده، صاحب مشروب فروشي شکايت کرده و شکايت در دادگاه جنحه ساري رسيدگي شده بود. نواب، به عنوان عامل خسارت و محرّک، به دو سال حبس به طور غيابي، محکوم شده بود. در حالي که محکوميت غيابي، اصلاً قابل اجرا نيست، وقتي که خود طرف هست. ميتوانند وکيل بگيرند، آزادش کنند. همانطور که بدون وکيل هم دولت پس از اينکه با شاه اختلافش افتاد، بدون اينکه به نواب صفوي عفو بخورد يا قرارش تبديل بشود يا زندان دوسالش به گونهاي انجام بگيرد، دستور آزاديش را صادر کرد.
مشخص بود اين يک جريان است. زنداني بودن نواب صفوي يک جريان است. آقايان آرمانخواه مذهبي هستند. دکتر مصدق ميخواهد با لوئي هندرسن، ملاقات کند. نظر دکتر مصدق اين است که با سياست موازنه منفياش، به وسيله آمريکاييها، انگليسيها را بيرون کند. با توجه به اينکه دانش اين موضوع را ندارد. توضيح اينکه، جنگ جهاني دوّم پايان پذيرفته و دنيا به دو قطب تقسيم شده است. يک قطب، رهبريش آمريکاست، رهبر قطب ديگر شوروي است و استالين در رأس اين کشور قرار گرفته است. رئيس جمهور آمريکا آيزنهاور از حزب جمهوريخواه است که فرمانده نيروهاي متفقين در اروپا بوده است. از طرفي، اروپا در جنگ جهاني دوم متضرّر شده، صنايع کشورهاي انگليس، فرانسه و آلمان تخريب شده است. اين صنايع نياز به بازسازي دارد. اين بازسازي نياز به سرمايهگذاري دارد. توان اين سرمايهگذاري را هيچکدام از اين سه کشور ندارند. آمريکاييها اين توان سرمايهگذاري را دارند. به همين جهت، آمريکاييها دو طرح ارائه دادند؛ يکي طرح نظامي است، يکي طرح بازسازي صنايع. طرح نظامي، طرح ناتو است. طرح بازسازي صنايع، طرح مارشال است. در طرح مارشال بايد صنايع انگلستان، فرانسه، آلمان، ژاپن و جنوب شرقي آسيا با مشارکت سرمايهگذاران آمريکايي بازسازي شود. اين بازسازي نياز به انرژي ارزان دارد. به علاوه، انگلستان ديگر قادر نيست کشورهايي را که در زير سلطه داشته نگهدارد چون سرمايه و قدرت اين کار را ندارد.
تضادي بين آمريکا و انگليس نيست که شما بخواهيد سياست موازنه منفي را پياده کنيد. خود دکتر مصدق هم بعد از دادگاه لاهه، وقتي که به آمريکا ميرود، از جريان باخبر ميشود و به همين جهت ميگويد: «بر سر در وزارت خارجه آمريکا بنويسيد، اينجا سفارت انگلستان است.»
منظورش اين است که منافع آمريکا و انگليس بعد از دادگاه لاهه به هم گره خورده و اين انگليس است که برايش مهم است منافع خودش را در خدمت آمريکاييها بگذارد تا آمريکاييها در سرمايهگذاري در انگلستان موفق باشند. دکتر مصدق، در ابتداي کار، نميتواند اين واقعيت را درک کند. به همين جهت، در ابتداي سياست موازنه منفياش، به آمريکا رو ميآورد.
اين، از نظر سياست خارجي، وجه اختلاف بين فدائيان اسلام و دکتر مصدق است. فدائيان اسلام هم اين آگاهيهاي امروزي را که من ميگويم، آن روز نداشتند. اينکه من ادّعا کنم که نواب صفوي جوان چنان اشراف به مسائل اقتصادي دنيا داشته که ميتوانسته با يک تحليل صحيح مسئله را تبيين کند، درست نيست؛ نواب صفوي يک آرمانخواه مذهبي بوده است که ميگفته يهود و نصاري را براي خودتان نگيريد. براي او آمريکا و انگليس فرقي نداشته است. او با يک ديد مذهبي و آرماني نگاه ميکرده است. امّا دکتر مصدق که ميخواسته با ديد سياسي نگاه کند، آگاهي لازم را نداشته است. نواب صفوي هم اين تحقيقاتي که امروز من در سن شصت سالگي کردهام، آن روز نکرده بوده است، امّا چون يک آرمانخواه اسلامي بوده، اعتقاد داشته که کفر ملت واحده است؛ انگليس و فرانسه يکي است.
به همين جهت، ميبينيم که نيوزتايمز [؟] مينويسد دکتر مصدق ميخواهد با آمريکاييها کنار بيايد، تندروهاي مذهبي اجازه نميدهند. خيلي از اين مسائل امروز هم مطرح است. ميبينيم که دقيقا تاريخ تکرار ميشود. بنابراين، معلوم است که چرا نواب صفوي با ورود هريمن به ايران مخالف است.
هريمن، از طرف هاري ترومن به ايران آمده. همان روزها يک شعري برايش گفته بودند: «خير مقدم جناب اهريمن، پيچ چرخ درشکه ترومن». محمّدعلي افراشته، مدير روزنامه چلنگر اين را گفته بود. نواب با آمدن استوکس مخالف است. معتقد است دست هريمن و استوکس در يک کاسه است. نميتوانيم آمريکا و انگليس را از هم جدا فرض کنيم. اين يک ديدگاهي است ديگر. يک آرمانخواه مذهبي اينگونه فکر ميکند. يک سياستمدار اينطور فکر ميکند، اين روش را اتخاذ ميکند. بين نواب صفوي و دکتر مصدق اختلاف بوده که، همان موقع، نواب صفوي مقالهاي مينويسد که ما انگليسيها را بيرون نکرديم تا آمريکاييها جانشين آنها بشوند. براي فدائيان اسلام هم گفته نواب صفوي مثل وحي منزل بود. خيلي به نواب صفوي ايمان داشتند، عجيب ايمان داشتند. من را هيچ يادم نميرود که يک روز رفته بوديم زندان ملاقات او. هنوز تحصن نشده بود، اوايل سال 30 بود. نواب در زندان قدم ميزد و با عصبانيت ميگفت: مگر مردهايد؟! تيتو مسلمانها را در يوگسلاوي تحت فشار قرار داده است. برويد جلوي سفارت يوگسلاوي تظاهرات کنيد به حمايت از مسلمانهايي که در يوگسلاوي تحت فشار هستند. ما بعد از انقلاب فهميديم که بوسني شش ميليون مسلمان دارد، در حالي که در همان موقع در ايران، خليل ملکي، و نيروي سوم طرفدار کمونيسم بدون مسکو بودند و از تيتو حمايت ميکردند. ميگفتند: ما کمونيست هستيم، براي برقراري عدالت اجتماعي کمونيسم را راهحل ميدانيم؛ امّا ما کمونيستهاي وابسته به مسکو نيستيم، ما تيتو را قبول داريم. نوعي تيتوئيسم در ايران به توسط خليل ملکي داشت به راه ميافتاد. اين هم که ميگويند جناح چپ مستقل، منظورشان همان تيتوئيسم است. البته، اينها نياز به تحليل دارد. نواب ميگويد: «به ژنرال نجيب بگوئيد که مصر و هر کشور اسلامي وطن ماست و به جزئيات امورش نظارت کامل داريم.» بعد هم حمله ميکند به نجيب که تو حق نداري لباس مردم را تغيير بدهي. در مورد مسئله فلسطين، دکتر مصدق ميگويد: من بيطرفم؛ نبرد بين اعراب و رژيم صهيونيستي به من مربوط نيست. نواب صفوي ميگويد به ما مربوط است، آنچه که در فلسطين اشغالي ميگذرد، آن کاري که بن گوريون دارد ميکند، دقيقا، اگر ما ملّي هم باشيم، با منافع ما تضاد دارد. امروز، خيلي از مسائل روشن شده است. امروز، مشخص شده که اگر يک روز بين اعراب و رژيم صهيونيستي وحدت به وجود بيايد، اولين قرباني اين وحدت، ايران است. چنانکه اولين قرباني وحدت بين شاه و دکتر مصدق، نواب صفوي بوده است.
دليلي هم ندارد که شاه با مصدق مخالف باشد، براي اينکه شاه را آمريکاييها دارند حفظ ميکنند. آمريکاييها احساس کردهاند که امکان دارد منافعشان به توسط دکتر مصدق تأمين بشود، چرا که او دست آمريکاييها را در مسئله اصل چهار ترومن در ايران باز گذاشته است. هاري ترومن، رئيسجمهور آمريکا، بودجهاي قرارداد براي کمک به بازسازي کشاورزي کشورهاي جهان سوم که به نام اصل چهار ترومن معروف است.
در ايران هم اصل چهار ترومن آمده بود که دکتر مصدق از اختياراتش استفاده کرد و پذيرفت. ليوارن، مديرکل کشاورزي آمريکا، با دکتر صديقي، وزير کشور دکتر مصدق، درباره گسترش اصل چهار ترومن در ايران و تبديل کشاورزي ايران به يک کشاورزي مکانيزه و تغيير حشم ايران به نوعي حشم اروپايي، مذاکره کرد. متن مذاکراتشان هم موجود است. مرغ آمريکائي بر طبق اصل چهار ترومن به ايران آمده است. خوب، معلوم است وقتي مرغ آمريکائي ميآيد، داروي نيوکاسل هم ميآيد. در سال 1326، ما 25 ميليون رأس حشم داشتيم و جمعيت ما 16 ميليون نفر بوده. اگر ميتوانستيم در عين حالي که نسل حشم خودمان را با توجه به موقعيتهاي جغرافيايياي که داريم، حفظ کنيم، مدرنيزهاش کنيم، هيچ مانعي نداشت. امّا، وقتي که غرب ميآيد، براي بازار ما ميآيد. تنها بازار مرغ آمريکائي نيست، بازار داروي آمريکائي هم هست، بازار مواد ديگر آمريکايي هم هست؛ دعوا هم سر بازارهاست.
نواب صفوي در همان موقع، در اطلاعات چهل سال پيش، در اعلاميهاي به مردم هشدار ميدهد که کالاي وطني مصرف کنيد. چون تقريبا تمام دروازههاي ما، در زمان دکتر مصدق، به روي کالاهاي خارجي، مخصوصا بنجولهاي خارجي، باز شده بود. دلار 4 تومان ما، به 21 تومان رسيده بود. البته، ميتوانيم بگوئيم که يکي از دلائلي که دلار 4 تومان ما به 21 تومان رسيده بود، اين بود که ما درآمد نفت نداشتيم؛ امّا، دروازههاي ما به روي کالاهاي خارجي باز شده بود. آمار آن موقع را نگاه کنيم که چگونه است. به آمريکاييها نزديک ميشويم و، در سال 1330، به آنها امتياز ميدهيم. نامه دکتر مصدق به ژنرال آيزنهاور موجود است که چگونه متضرّعانه در برابر رئيس جمهور آمريکا مطالبش را بيان ميکند. امروز ميبينيم که رهبران جمهوري اسلامي ايران در برابر آمريکاي قدرتمند چگونه محکم ايستاده است.
من باز هم تأکيد ميکنم که اين تفکرات نواب صفوي، نشئت گرفته از آرمانگرايي اسلامي اوست، نه تحصيلات عاليه دانشگاهي؛ او يک آرمانگراي مذهبي است. اختلافات مرحوم نواب با حکومت هر روز شدت پيدا ميکند. نواب صفوي معتقد است که بايد دولت ايران نسبت به رژيم غاصب صهيونيستي، که بنگوريون نخستوزيرش است، جهتگيري بکند که دکتر مصدق ميگويد: من بيطرفم. نواب صفوي معتقد است که دولت ايران بايد نسبت به آمريکا جهتگيري بکند که دکتر مصدق نه تنها اين کار را نميکند، بلکه بنا بر سياست موازنه منفياش راه آنها را به ايران کاملاً باز ميکند. نواب صفوي معتقد است که بايد نسبت به دربار شاه جهتگيري بکند که دکتر مصدق معتقد به همکاري با شاه است. بنابراين، مواضع آنها با هم فرق ميکند.
نواب صفوي طرفدار اجراي احکام اسلام است. طرفدار حکومت اسلامي است. طرفدار غدقن کردن مشروبات الکلي است، خواستار اقدام حکومت در مورد حجاب است. دکتر مصدق مخالف اينهاست. دکتر مصدق فقط ميگويد که شما تنها به خاطر اينکه من ميخواهم روي کاغذ نفت ملّي شده باشد، از همه اين آرمانها دست بکشيد. از آنجا که از حضور نواب صفوي در خارج از زندان احساس خطر ميکند، او را در زندان نگهداشته است.
امّا، فضاي کشور به لحاظ سياسي تا اندازهاي باز است، براي اينکه در تضاد قدرتهاست که فضاي سياسي يک کشور باز ميشود. در جهان سوم، وقتي حکومتي تثبيت ميشود، فضاي سياسي بسته ميشود. نه حاکميت مطلق دکتر مصدق تثبيت شده، نه حاکميت مطلق شاه؛ نيروهاي ديگر هم در اين فضا فعاليت ميکنند.
روزنامههاي به سوي آينده، رگبار امروز، مصلحت و شهباز ــ که مربوط به حزب توده بودند ــ و همينطور روزنامههاي آتش، فرمان، زلزله، که روزنامههاي مخالف دولت بودند، و روزنامههاي طرفدار دولت حتّي قبل از روز 30 تير سال 1331، همه اينها منتشر ميشدند. تنها روزنامهاي که هميشه توقيف ميشد نبرد ملت بود که افکار فدائيان اسلام را منتشر ميکرد. آنهاي ديگر، مثل به سوي آينده، هفت هشت تا امتياز با نامهاي مختلف داشتند که همين به سوي آينده وقتي توقيفش ميکردند هر بار با حروف درشت مينوشت: به سوي آينده توقيف است. چاپخانه را تصرف نميکردند. مديرش، محمود ژندي را دستگير نميکردند. توجه ميکنيد! اين فضاي سياسي باز ايجاب ميکرد که فدائيان اسلام هم در رفتن به ملاقاتها آزاد باشند.
به همين جهت، فدائيان اسلام هر هفته دوشنبهها و چهارشنبهها به ملاقات نواب صفوي ميرفتند و چون جمعيتشان زياد بود، هر دفعه که ميرفتند، چهارصد، پانصد نفر ميرفتند ملاقات. ميدانيد در تهران چهارصد هزار نفري آن روز، پانصد ملاقاتکننده براي يک زنداني، خيلي زياد بود. اينها با شعار صلوات ميرفتند، با شعار صلوات ميآمدند. دهتا دهتا اينها را ميفرستادند توي زندان؛ ده نفر که بيرون ميآمدند ده نفر ديگر را ميگذاشتند بروند تو.