مصاحبه داود اميني با محمّدمهدى عبدخدايى
اولاً، اسم پيمان سنتو به عنوان پيمان مرکزى بعدا گذاشته شد. آن روز به نام پيمان نظامى بغداد بود. اين پيمان ميان ايران، ترکيه، عراق، پاکستان و انگلستان منعقد مىشد. به طور کلى، بعد از جنگ جهانى دوم، آمريکاييها چندتا طرح پياده کردند؛ طرح نظامى و طرح بازسازى. طرح نظامى براى اروپا، جنوب شرقى آسيا و خاورميانه. طرح نظامى آمريکا در اروپا پيمان ناتو بود، همين پيمانى که امروز مىبينيد. البته، شورويها هم، در مقابل آمريکاييها، پيمان ورشو را به وجود آوردند که اروپاى شرقى هم عضوش بود. بعد از فروپاشى کمونيسم و اتحاد جماهير سوسياليستى شوروى پيمان ورشو هم، خود به خود، منحل شد.
آمريکاييها براى اروپاييها طرح مارشال را داشتند، براى کشورهاى جهان سوم، اصل چهار ترومن را داشتند. طرح مارشال، به منظور بازسازى اروپا پس از جنگ بود. اصل چهار ترومن براى کمک به کشورهاى عقبمانده بود از نظر کشاورزى و بعضا صنعتى. بعد از جنگ جهانى دوّم، آمريکاييها پيمان نظامى ناتو و سيتو را منعقد کرده بودند، پيمان ديگرى هم قرار بود منعقد بشود که ايران هم عضو آن پيمان باشد. علتش هم اين بود که از مرز اروپاى شرقى تا مرزهاى آسياى جنوب شرقى که به ويتنام و کره منتهى مىشد، يک خلأ وجود داشت اين وسط به نام خاورميانه که در رأس اين خلأ، از نظر راههاى نظامى يا سوقالجيشى، ايران بود که در مرکز اين راهها قرار داشت.
ترکيه، به علت اينکه نيميش اروپايى و نيميش آسيايى است، عضو پيمان ناتو بود. پاکستان، عضو پيمان سيتو بود. ايران، عضو هيچ پيمان نظامىاى نبود، عراق هم نبود. اين طرح مربوط به زمان رزمآرا است. در حقيقت، اين طرح به بعد از جنگ جهانى دوّم، يعنى سال 47-1946م. يا شايد سال 1948 مربوط است، در روزهايى که صهيونيستها حکومت اسراييل را تشکيل دادند. امّا به علت ناآراميها در خاورميانه و ضعف دولتهاى مرکزى، اين طرح پياده نشده بود. البته، يک موقعى مىخواستند در مصر به اجرا در بياورند و فاروق را، که پادشاه مصر بود، خليفة کشورهاى اسلامى کنند که در مصر به دست ژنرال نجيب کودتا شد و نوعى ناسيوناليسم عربى [العروبه] حاکم شد؛ در آنجا هم آنها طرفدار بيطرفى بودند. ضمنا به علت تضاد غرب و شرق، نهضتى از مردان آزاده در حال شکلگيرى بود، شخصيتهايى مثل جواهر لعل نهرو و احمد سوکارنو در کشورهاى غيرمتعهد و کشورهاى بيطرف. البته، بيطرفى با عدم تعهد فرق مىکند. در اين کشورهاى غيرمتعهد معمولاً شرق نفوذ داشت، اتحاد جماهير شوروى نفوذ داشت؛ چون شعارهايى که داده مىشد به نفع آنها بود. آن موقع هم روسها، در برابر آمريکا، براى خودشان يک ابرقدرت بودند. درست است که مىگفتند پنج قدرت در دنيا وجود دارد؛ امّا، در حقيقت، دو قدرت وجود داشت: يکى آمريکا، يکى اتحاد جماهير شوروى سوسياليستى.
انگلستان، به علت ضربههاى اقتصادى عظيمى که از جنگ جهانى دوّم از نظر اقتصادى و نظامى متحمل شده بود، ديگر آن قدرتمند سابق نبود؛ فرانسه هم همينطور. به همين جهت، کشورهايى که زير سيطرة آنها بودند و اينها استعمارشان مىکردند، يکى پس از ديگرى، داعية آزادىخواهى داشتند و مستقل مىشدند. مىتوانيم دهههاى 20 و 30 را دهههاى رهايى ملتهاى تحت استعمار از حاکميتهاى سلطهجو بدانيم.
به همين جهت هست که مىبينيم هر کشورى که آزاد و مستقل مىشود، در سازمان ملل کرسى پيدا مىکند. خيلى از کشورها استقلال نداشتند. چرا؟ علتش پيمانهاى تحميل شده بر آنهاست. بعد از جنگ جهانى دوم، چرا آمريکاييها به پيمانهاى نظامى توجه دارند؟ و چرا کنسرسيوم نفت را به وجود مىآورند؟ چرا کودتا مىکنند؟ کودتا در ايران و کشورهاى ديگر، اين خودش قابل تحقيق هست. به نظر من، علتش اين هست که انگلستان بعد از جنگ جهانى دوّم با انگلستان قبل از جنگ جهانى اوّل فرق مىکند. انگلستان قبل از جنگ جهانى اوّل کمپانى هند شرقى را دارد و در هندوستان نايبالسلطنه دارد، در کشورهايى نظير سريلانکا صاحب نفوذ است. در خاورميانه مصر، عراق، عربستان، اردن و کشورهاى حاشيه خليجفارس را دارد؛ در بعد از جنگ جهانى دوّم، اينها را نمىتواند حفظ کند. حفظ اينها مسئله است. خود اين کشورها نياز به نيرو، به سرمايهگذارى دارند. انگلستان بعد از جنگ جهانى دوّم که صنايع سنگينش از هم پاشيده شده، بمبارانهاى هيتلر بسيارى از آنها را از ميان برده، براى بازسازى صنايع خودش نياز به کمک اقتصادى دارد، چگونه مىتواند اين کشورهاى زير سلطهاش را حفظ کند؟
به همين جهت، مىبينيم که آمريکاييها با طرح مارشال از نظر اقتصادى به کمک انگليسيها مىآيند و، به قول برتراند راسل، در 80% صنايع بزرگ انگلستان سرمايهگذارى مىکنند. الآن هم وقتى که برويد انگلستان، با اينکه 52 سال از پايان جنگ جهانى دوّم مىگذرد، مىبينيد عموما شرکتهاى اين کشور شرکاى آمريکايى دارند. بنابراين، مسئلهاى وجود داشت و آن اين بود که آيا انگليس چون نمىتواند کشورهايى مثل ايران و عراق را اداره کند، بايد بنشيند تا اين کشورها کمونيست بشوند و سلطة کمونيسم بر اينها حاکم بشود؛ يا اينکه آنها را راحت به دامن آمريکا بيندازد و از کنار آمريکا خودش بهرهجويى کند؟ اين يک سؤال است که شرکت نفت آرامکو در عربستان، که قبلاً تحت قيمومت انگليسيها بوده چگونه به وجود مىآيد؟ اينها بحثهاى اقتصادى است. بايد بنشينند کارشناسان ما به اسناد مراجعه کنند، به قراردادهاى ميان ما و آمريکا در اصل چهار ترومن مراجعه کنند. فضاى آن روز را از نظر اقتصادى براى انگلستان، فرانسه و آلمانى که به هم ريخته بود و آرنالد آمده بود جمع و جورش کند، مورد مطالعه قرار بدهند. اروپا، آسيا و خاورميانه را بررسى کنند. ببينيد، نفوذ استعمار در اينجا حالت پاس دادن دارد که کشورهايى نظير فرانسه و انگلستان پاس مىدهند به آمريکا. اين يک واقعيت است؛ فاروق به دامان آمريکا مىافتد، نفت آرامکو [عربستان] به آمريکا مىافتد. در فلسطين، آمريکاييها صهيونيستها را تشويق به تصرف فلسطين مىکنند. لبنان مرکز ثقل آمريکاييهاست. ناوگان ششم و هفتم آمريکا تمام درياها را تصرف کرده است.
اينها قابل تحقيق است. متأسفانه مورخين فعلى ما فقط به خاطر اينکه قهرمانسازى کنند و از دکتر مصدق قهرمانى بسازند که ضد استعمار بوده، بدون اينکه اين ريزهکاريهاى نظامى و اقتصادى را بررسى کنند، از اين جريان عبور کردند. هيچکدامشان حاضر نشدند راجع به طرح مارشال، راجع به اصل چهار ترومن و راجع به طرح پيمان ناتو يک تحقيقى کنند. در حقيقت، پيمان نظامى بغداد، حلقة اتصال پيمان ناتو و سيتو بود که از اين طرف، ما همپيمان مىشديم با ناتو، به وسيله ترکيه؛ از طرف ديگر همپيمان مىشديم با اعضاى پيمان سيتو که اعضايش ويتنام جنوبى آن موقع بود، و همينطور با پاکستان که زير سلطة غرب بود.
امروز، تقريبا 42 سال از آن ماجرا گذشته. من، وقتى با دقت فکر مىکنم مىبينم که هم پيمان ناتو و هم پيمان ورشو ساخته و پرداخته صنايع اسلحهسازى آمريکا و شوروى بوده است. اينها براى اينکه زرادخانههايشان را تخليه کنند و کارخانههاى اسلحهسازيشان بيکار نماند، پيمانهاى نظامى را به وجود آوردند و به کشورهايى که زيرسلطه يا تحت نفوذ آنها بودند اسلحه فروختند. خريد اسلحه، تنها به خريد، منحصر نمىشود؛ پشت سرش کارشناسان اسلحه مىآيند، پشت سرش کارشناسان انبارش مىآيند، پشت سرش کارشناسان ساختمان سازيش مىآيند. همة اين مجموعه پشت اين جريان است و همة اينها هزينه دارد. چنين نيست که ما بگوييم فقط پنجاه هزار يوزى خريديم يا چندتا توپ خريديم. اينها کارشناس لازم دارد. شما دقيقا اگر به نقشة ايران و جهان، به جغرافياى نظامى آن روز دنيا، نگاه کنيد، مىبينيد که دقيقا ما در منطقهاى قرار گرفتهايم که صدها کيلومتر مرز با شوروى دارد. پاکستان هم مرز دارد. و در منطقهاى قرار گرفتهايم که خلأ محاصرة مرزى اتحاد جماهير شوروى است.
اين فکر مال 1334 نبود، به پايان جنگ جهانى دوّم مربوط مىشد و قرار بود در سال 1329 در زمان نخستوزيرى سپهبد رزمآرا چنين پيمانى منعقد بشود. غربيها مايل بودند که رزمآرا را فرمانده اين پيمان کنند که در همان موقع شهيد نواب صفوى در سال 1329 در کتاب فدائيان اسلام مىنويسد: ملت ايران حاضر نيست به خاطر خواستههاى غرب يا شرق، وارد اردوگاههاى نظامى بشود. بعد، در اوايل سال 1330 دکتر مصدق روى کار مىآيد. مرگ رزمآرا، ملّى شدن صنعت نفت، فضاى سياسى ايران، اين مسئله را مسکوت مىگذارد. بعد، کودتاى 28 مرداد پيش مىآيد. هنوز آن آرامشى که مىبايست به وجود نيامده است. جناحهاى مخالف سرکوب نشدهاند. دولت قرارداد کنسرسيوم را امضا مىکند. حکومت نظامى بر همه جا مسلط است و ايران، براى غرب، جزيره آرام مىشود. حالا مىتواند اين خلأ را پر کند. حالا مىتواند اين حلقهاى را که 12-13 سال مفقود بوده، پيدا کند و زنجيرههاى پيمان ناتو و سيتو را به وسيلة پيمان بغداد به هم متصل کند. به همين جهت، بعدا اسمش را گذاشتند پيمان مرکزى سنتو. مرکز اتصال اين دو پيمان، پيمان سنتو بود.
اين خلاصهاى بود از زمينههاى انعقاد پيمان سنتو که سؤال کرديد. اين پيمان در حقيقت، حاکميت غرب را مسجّل مىکرد. ايران و عراق و پاکستان را وادار مىکرد با سرمايههاى ملّيشان از غرب اسلحه بخرند و کارشناسان آمريکايى راهى اين کشورها بشوند و افسران نظامى آمريکا، به عنوان آموزش نظامى، به اين کشورها بيايند ــ که آن روزها مىگفتند بعضى از کارشناسان آمريکايى در ايران تا بيست هزار دلار از خزانة اين ملت حقوق مىگيرند. چنين نبود که بگوييم يک جريانى بود و تمام شد. اين خلأ، قرار شد در زمان علاء پر بشود. حسين علاء هم نياز به معرفى ندارد؛ از ماسونهاى قديمى و نزديکان محمّدرضا شاه و مورد توجه انگليسيها بود. از آنجا که انگليسيها مىخواستند کشورهايى را که زير سلطهشان است به دامان آمريکا بيندازند تا منافع خودشان هم تا اندازهاى حفظ بشود، خيلى از ماسونها با آمريکاييها همکارى مىکردند. اين يک واقعيت است. بسيارى از کسانى که عضو فراماسونرى بودند، نه اينکه آمريکاييها آمدند دنبالشان بلکه سياست کلّىشان اين بود که در اين زمينه همکارى کنند. خواست انگلستان هم همين بود.
اصلاً، اينکه مىگويند دکتر مصدق مىخواست از تضاد بين آمريکاييها و انگليسيها استفاده کند، حرف غلطى است. وقتى برتراند راسل مىگويد که 80% از صنايع انگلستان مربوط به سرمايهگذارى سرمايهداران آمريکايى است، مگر مىشود به وسيلة آمريکاييها نفت را ملّى کرد؟ براى اينکه صنايع انگلستان انرژى ارزان مىخواهد. يا آن روزها آقاى دکتر مصدق، سياست خارجى جهان و روابط اقتصادى و مسائل اقتصادى را، که در جهان در شرف انجام بود، نمىفهميدند ــ که اگر حمل بر صحت کنيم، بايد بگوييم نمىفهميدند ــ يا اگر مىفهميدند، متوجه نمىشدند که اصلاً تضادى بين سياست آمريکا و انگليس وجود ندارد. مىبينيم در عربستان وجود ندارد، در مصر وجود ندارد، چطور اين تضاد در ايران پيدا شد؟ در همة آنجاها هم انگلستان منافع داشته است. در عراق، اردن و در کشورهاى حاشية خليج فارس تضاد وجود ندارد. نفت ابوظبى را آمريکاييها مىبرند، به انگليسيها هم سهمى مىدهند. اصلاً اين اشتباه است که فکر کنيم و اشتباه بود که دکتر مصدق فکر مىکرد در ابتداى حکومتش، بين سياست آمريکا و انگليس اختلاف هست. ايشان مىخواهد موازنة منفى به وجود بياورد و به وسيلة موازنة منفى اين دو قدرتى که در ايران منافع دارند، استقلال ملّيش را حفظ کند.